آسِمـــــان می‌نویســـد...

بایگانی
پربیننده ترین مطالب
  • ۱۵/۰۷/۰۲
    260
  • ۱۶/۰۴/۱۹
    240
  • ۱۶/۰۵/۱۵
    265
  • ۱۵/۱۱/۱۶
    210
  • ۱۵/۰۷/۱۵
    263
  • ۱۵/۰۷/۲۴
    264
  • ۱۷/۰۴/۲۳
    ...
  • ۱۵/۱۰/۳۰
    287
  • ۱۶/۰۱/۱۸
    228
محبوب ترین مطالب
  • ۱۵/۰۷/۱۵
    263
  • ۱۶/۱۰/۰۴
    291
  • ۱۶/۰۴/۱۹
    240
  • ۱۵/۰۷/۳۰
    265
  • ۱۶/۰۱/۱۸
    228
  • ۱۶/۰۵/۰۳
    257
  • ۱۶/۰۴/۳۰
    254
  • ۱۷/۰۲/۰۷
    310
  • ۱۵/۰۷/۲۴
    264

1492 پنجشنبه امتحانی و پیپری

| پنجشنبه, ۱۸ آوریل ۲۰۲۴، ۱۰:۵۶ ب.ظ

با اینکه وسط هفتس و همش دویدم و دویدم و فردام باید صبح زود پاشم تا بدوام دنبال کارام دلم خپاست امروز رو بنویسم 

اولا که بسیار انسان کندی هستم و الان یک هفته هست که دارم یه مقاله لیترالی دو صفحه ای را مینویسم که اونم امروز خیر سرم با هزار کمک از چت جی بی تی رسوندم دو ساعت قبل از میتینگ برای استاد اپلود کنم که بتونم چهارتا سوال بپرسم ازش

بعدش رفتم پیشش گفت نشد بخونم اما همونجا جلوم باز کرد مقاله رو و هی ایراد گرفت یعنی به خودم میگم اینقدرم از کارم راضی بودم خیر سرم. البته نکته مثبت ماجرا این که اول اون کامنتاشو گفت و بعدش من به نوتهام نگاه کردم که چیزایی که میخواستم بپرسم رو ازش بپرسم که دیدم دقیقا به تک تک اونا که نوشته بودم بپرسم اشاره کرد و جواب داد. یعنی در واقع میدونستم چه گندیهایی زدم و هرچی ایراد گرفت خدایی به حق بود. اما من حال ندارم اصولا و انسان گشادی هستم. بگذریم از خودسرزنشگری امروز، یه کار مفیدی که انجام دادم و کلی با خودم حال کردم این بود که کلید سشوارم خراب شده بود و با خودم بردم آزمایشگاه و بازش کردم بستم درست شد. پلی خب اسما تعمیرش کردم و کلی حال کردم با خودم، فقط قالب بدنش جانمیخورد بردم افیس دوست هندیم کمکم کنه که اونم نتونست خودم کرفتم ور رفتم درستش کردم. بعد پسره رو با خودم بردم که روشنش کنم اگه اتیش گرفت این حداقل خاموشش کنه. گفت چرا اتیش بگیره اخه! گفتم چون من درستش کردم و به من اعتمادی نیست :)))))

بعدش هم رفتم باشماه و یک ساعت ورزش کردم و بسیار خرسندم که به تنبلی غلبه کردم. چون صب ۶:۳۰ پاشده بودم و از ۷ دانشگاه بودم و خیلی خسته بودم. اما باشگاهمو رفتم. این روزای آخر ترم به شدت شلوغه و موقع امتحاناس و هی کار کار کار

دیشب فری گفت آخر هفته بیا یه کار کنیم گفتم نمیتونم.واقعا معاشرت با آدما هم زمانبره 

امروز شیفت فردام جابجا شد و تو باشگاه دیدمش برای فردا عصر باهاش قرار گذاشتم. حالا الفی هم میگه که شب بیاین خونه ما. مگه جرات دارم نرم؟ گفتم بعد از اون میام پیشتون. والا چه کنم 

 فری دوباره اپ دیتینگشو راه انداخته و وقتی با پسرای ایرانی مچ میشه اسکرین شات میفرسته برای من و من هرچی آمار دارم بهش میدم. اینقدر سمی میشیم و میخندیم. مسخره بازی رسما :)) بعد واسشون اسم هم میذاریم. امروز ازش جدا شدم رفتم ورزش کنم یکیشونو دیدم بهش مسج دادم که پسره اینجاس. بهم گفت ازش عکس بگیر بفرس. گفتم نمیتونم من از این کارا خدایی عکسو هیچوقت نمیتونم :))

اومدم از دانشگاه ساعت هشت بود رفتم حموم و ماسک گذاشتم رو صورتم. دیگه چی؟ شام آش عدسی داشتم که خوردم به همراه یه سیب زمینی کوچولو که انداختم تو ایرفرایر با یه ذرت که چند روز پیش خریدم. ذرته خیلی فلفلی شد ولی دیگه خوردم، از غذا هم احساس توجه به خود گرفتم 

به موقشنگ هم مسج دادم برای شنبه که یکی از گزینه هایی که داده بود رو انتخاب کردم. حالا نمیدونم کجاس

راستی دلم میخواد کیبورد بخرم. یعنی ارگ، دلم میخواد موسیقی تمرین کنم و یاد بگیرم، نمیدونم میشه ارگ رو با هدفون گوش کرد یا نه چون با وجود همخونه نمیتونم هروقت بخوام تمرین کنم :|
ساز خودمم که نیاوردم از پیانو هم هیچی نمیدونم، نمیدونم بشه خودم یاد بگیرم یا نه. ولی یه دست دوی قیمت پایین تقریبا پیدا کردم ببینم میشه بگیرم؟ اون سر دنیاس

انگار که من جقدر وقت آزاد دارم. اگه اینستا نباشه البته خیلی دارم

الان یه دو صفحه کتابم بخونم دیگه میشم فرهیخته ترین انسان جهان

ماچ به کله های شما :*

1491

| سه شنبه, ۱۶ آوریل ۲۰۲۴، ۱۰:۰۸ ق.ظ

این پسره دیشب مسج داد که برای ویکند برنامه بذاره. اول اومدم قبول کنم. بعد گفتم چه خبرته هول شدی؟ صبر کن زن

خلاصه که گفتم بذار ببینم آخر هفته‌ام چجوریه بهت میگم

یه کمی هم به نظرم پررو اومد. بهم چند تا آپشن داد که آخریش این بود که میتونیم بریم یه trip کوتاه. فک کنم منظورش اطراف شهر بود. بعد خودش جواب خودشو داده بود که احتمالا با توجه به اینکه نیاز به اسپری خرس داری کنارم توی ماشین بشینی این درخواست یه خورده براش زود باشه. خوشم نیومد از این حرفش. خب اگه که میدونی زوده و منم قبول نمیکنم چرا میگی پس؟ میخوای بهم حس بچه مثبت بدی که برای اثبات اینکه کولم قبول کنم؟

منم قبول نمیکنم

پررو

حتما دفعه بعدی میگه بیا درت بذارم اما احتمالا یه کمی زود باشه قبول نکنی منم بگم نه نه جناااب بفرما بذار درمون😏

اینم شانس مایه

1490 تراپی امروز+ پروانگی

| دوشنبه, ۱۵ آوریل ۲۰۲۴، ۱۱:۵۰ ق.ظ

امروز صب با تراپیستم حرف زدم. چون که 8:30 صبح بود موندم از خونه. حال نداشتم برم از دانشگاه از کله سحر

 

دیشبم تا ساعت 10 سر کار بودم. ساعت 8 یه میز 10 نفره رزرو داشتیم که زنه بهم نگفته بود. در واقع 7:40 بهم گفتن. اونم یهو شد 16 نفر. از استرس داشتم میمردم اما خب منج کردم. اولا میز 4 نفره هم برام زیاد بود. اما خب حالا تنهایی 16 نفر رو سرو میکنم. بله 

دیروز یه اردر نامبر اوبر اشتباه نوشته بودم که منیجره کلی غر زد. منم دایورت کردم به تخم مرغای نداشته توی یخچالم :) خب چیکار کنم پیش میاد دیگه حالا

 

بگذریم. خلاصه کنم که تراپیست خیلی راضی و خشنود بود. خودم هم همینطور. حالم خیلی بهتره

انگاری از جمعه که فری بهم گفت ر خیلی داغونه و wierd هست آبی بر آتش دردهایم ریخته باشه. به قول تراپیستم اگه هزار نفر هم بهم میگفتن برام قبولش اینقدر راحت نبود که حالا که فری که اونو میشناخت این حرف رو زد و بهم فهموند که ایراد از من نیست. ایندفعه دیدمش حتما بهش میگم. که چه لطف بزرگی بهم کرد که جمله ای رو که نیاااااز شدیدی داشتم بشنوم رو بهم گفت. دیشب بهش مسج دادم و گفتم خیلی خوشحالم که باهات آشنا شدم و حرف زدن با تو بهم خیلی کمک میکنه. اونم کلی ازین حرفا بهم زد. اینم بگم که اوندفعه در مورد اینکه گرایش به جنس موافق نداریم گفتیم و خیالم راحته که Safe هست :))) والا گفتم الان از اینم شانس نداریم یه دختر عاشقمون نشه این وسط. واسه همین واسم اوکی بود که این حرفا رو بهش بزنم. چون میدونم اون مستقیمه و منم بهش گفتم که مستقیمم :)))

 

به تراپیست گفتم عذاب وجدان دارم و احساس کمی سمی بودن میکنم که اسم ر رو به فری گفتم. اما از طرفی هم به نظرم باید این آدمای اشتباه رو به بقیه بشناسونیم و رازدارشون نشیم. مثال هم مورد اخیر پا.ر..سا پ.ی.ر...وز...فر رو گفتم. گفت درسته. تو نیومدی از رازهای شخصی زندگی طرف بگی، "حواسم باشه که بیش از پیش نرم و هرچی تا حالا گفتم به نظرم کافیه"، بله. بد نیست در مورد کسی که رفتار اشتباهی داشته و بی دلیل و منطق گذاشته و رفته با یه دوست حرف بزنی.

 

گفتم نمیدونم چرا از این آدم با این ابراز احساس و محبت قطره چکونیش خوشم اومده؟ گفت اتفاقا مدل محبت کردنش قطع و وصلی بوده نه قطره چکونی. در واقع وقتی بود خوب بود و دلنشین و شیرین بود باهات. اما وقتی نبود نبود. غیبش میزد. گفت به نظرم هر کس دیگه ای هم جای تو بود توی یه مقطعی بهش دل میبست و اینطور میشد. خودتو سرزنش نکن. راست میگه

 

دیگه تراپیست چی گفت؟ گفتش که هرچند پایان این ماجرا برات خوب نبود، نمیگم 100% عالی اما درست پیش رفتی توی این مسیر و ازش درسهای فراوانی گرفتیم. ابراز احساسات را یاد گرفتیم. openness را تمرین کردیم. اعتماد کردن و صبر را، مرز کشیدن برای حفظ خود. دوست جدید پیدا کردن. توی جمعهای جدید و دیت رفتن و از همه مهم تر اینکه اگر اتفاقی میفته اول از همه دنبال ایراد توی خودم نگردم. درسته ممکنه ایرادی به من هم وارد باشه اما من سرمنشا همه مشکلات جهان هستی نیستم :) خلاصه که انگاری من از پیله در اومدم و پروانه شدم. این حسیه که خودم به خودم دارم ^_^

 

امروز خونم. دو تا بسته گوشت گذاشتم بادمجان شکم پر درست کنم. مایه ماکارونی و دلمه. عدس و برنج هم آب گذاشتم که یه چیزی مث آش عدس با کشک بذارم عشق کنم تا آخر هفته هر روز باید برم دانشگاه و کار کار کار :)

 

پی‌نوشت: الان ساعت 8 شب هست و من امروز چیکار کردم؟

یه قیمه پختم برای نمیدونم کی. یه بادمجون شکم پر درست کردم که اینقدر گنده بود شد دوتا وعده :| 

یه آش عدس بار گذاشتم برای شبهام

رفتم یک ساعت خرید مایحتاجی همچون ماست و تخم مرغ و این چیزا کردم

یکمی ورزش شکم کردم در حد نیم ساعت

میوه خوردم

الانم به موهام رزماری زدم نشستم یه کم دیگه برم حموم

آیا من لایق دمپایی ابری خیس نیستم؟ 

کی باید تا جمعه بعدی مقاله بنویسه؟ عمه من؟ برم به ویس استادم حداقل گوش بدم.

1489 جنگ چهره زنانه ندارد + تاکسیک بازی ^_^

| يكشنبه, ۱۴ آوریل ۲۰۲۴، ۰۱:۲۲ ق.ظ

امروز ظهر سر کار بودم که اخبار رو شنیدم

در واقع نون مسج داد که خوندی چی شد؟ و من یهو بدنم سست شد. مو به تن سیخ شد و اشکام اومد. تمام بدنم لرزید. اما چکار میتونستم بکنم؟

بعد از سر کار همونجور گوشی به دست رفتم رستوران ایرانی ناهار بخورم. حال نداشتم غذا بپزم. اونجا هم یه قاشق غذا میذاشتم دهنم و دو تا با آقای صاحب رستوران تحلیل مسائل خاورمیانه داشتیم

دیگه اومدم خونه و دیدم نخیر. این موشکا خیال رسیدن ندارن. و این گزارش لحظه به لحظشون هم یه کمی عجیب بود. یه کمی خیالم راحت تر شد. دیگه یه چرتی خوابیدم و پاشدم چای دم کردم.

یخچال رو تمیز کردم. جامیوه ای و طبقات رو تمیز و مرتب کردم

بعدش سینک آشپزخونه رو شستم. بعدش رفتم دستشویی رو شستم و جارو زدم. سینک دستشویی رو هم شستم و یکمی آب چکید روم. گفتم برم پاهامو بشورم دیگه یهو تبدیلش کردم به دوش. 

اومدم بیرون چایمو با توت خوردم.

چون که دیروز شروع کردیم به رژیم قند با نون. البته دیروز اسکی رفتم و امروز در واقع روز اولم بود. اما بهش نگفتم.

بله بعد از چای رفتم طبقم توی انباری رو هم تمیز کردم. بعد یه مقداری آلبالو و اخته پیدا کردم که آوردم تو تخت و کلیییی خوردم ^_^

بعدش دیگه بابا مسج داد و بهش زنگ زدم و یکمی باهاشون حرف زدم. در همون حین کشوها و کلا اتاقمو کمی مرتب کردم. کمی گردگیری از میز و دراور. چقدر کار کردم ماشالا بهم.

صبح یه چیزی دارم نمیدونم اسمش چیه ولی پیاز خشکه اما پودری نیست. flakes میگن بهش؟ نمیدونم. اونو برداشتم آسیابش کردم تبدیل کردم به پودر پیاز و مرغامو توی کلی زعفرون و روغن زیتون و ادویه و برگ بو خوابوندم. میخواستم اومدم خونه بپزم اما دیگه سیر بودم. فردا میپزمش.

دیروز که جمعه باشه، صب نزدیکای 11 اینا بود رفتم دانشگاه. جولی که دختر لاتین (از گروه ر اینا) توی آفیسه رو تو راهرو دیدم و بهم گفت فلانجا دونات میدن. میخوای بیای باهامون؟ با اینکه کار داشتم اما میخواستم معاشرت کنم گفتم میام. دیگه رفتیم و یه مقداری همینجوری حرف زدیم و دونات گرفتیم و پاپ کورن. آخرش دونات رو دادم بهش که بده به دوستاش. گفتم من رژیم قند دارم. قبلشم تازه یه گوشه دیگه دانشگاه قهوه و پنکیک و سوسیس میدادن. اونجام فقط قهوه گرفتم. دیروز روز اکرام ایتام بود انگاری:))

یعنی روز اول رژیم ما کم مونده بود رو سرمون نقل و نبات بپاشن. 

عرض میکردم خدمتتون... ظهر رفتم پیش استاد. بعدش رفتم پیش ع  و کلی نشستیم به حرف زدن. دوست هندیش هم بود. 

بعد دیگه برگشتم آفیسم و ناهارمو ساعت 6 اینا بود خوردم. رفتم ظرف مرفامو شستم و اومدم بیام آفیس که باز ر رو دیدم دم در. داشت با یکی از دانشجوهاشون حرف میزد. موهاشم تازه کوتاه کرده بود عن. منم اصلا نگاهش نکردم و قیافه جدی به خودم گرفتم. اینام خودشونو از جلو در کشیدن کنار و من رفتم تو آفیس. یکمی موند و حرفش تموم شد رفت خونه. کوله به دوش بدبخت. منم البته یه ربع بعدش رفتم چون با دوست جدیدم قرار داشتم

اسم دوست لاتین جدیدی که پیدا کردم رو میخوام بذارم فرشته. شبیه اسم اصلیشه. مخفف صداش میزنیم فری. فری دختره و همسن منه. من یه چندماهی بزرگترم البته

دیروز با فری رفتیم قدم زدیم و کلی حرف زدیم و بستنی هم گرفتیم. از ساعت 7 تا 10 شب در حال راه رفتن و یه بندددد حرف زدن بودیم

خیلی به نظرم شخصیتش شبیه منه و با هم خیلی احساس نزدیکی میکنیم.

رفتیم دالاراما و گروسری و فروشگاه نزدیک خونه و هی به هم میگفتیم نباید چیزی بخریم امروز و کلی میخندیدیم.

وسطای راه حرف دوباره به روابط سمیمون رسید و من دیگه یه سرنخ گنده بهش دادم و اونم سریع اسم ر رو گفت و من گفتم خودشه. کلی خندید و گفت بابا اون که خیلی Wired هست. گفتم میدونم. حالا جالب اینجا که گفت یکی دو سال پیش توی بامبل دیده بودمش و ما همو لایک کردیم اما همون اول کاری منو گوست کرد. گفتم پس ید طولایی داره در امر خطیر گوست کردن.

نمیدونم رفتار فری طوری بود که انگاری این خیلی شوته و اصلا انتظار نداشت من اینهمه مدت از این حرف زده باشم

البته یه کمی بعد خودش هم اسم پسر ایرانی ای که درگیرش بود رو گفت و من دهنم باز مونده بود و فری از قیافه من کلی خندید. گفت آسمان باید خودتو میدیدی چه شکلی بودی با دهن باز :)))))

 

دلیل باز موندن دهنم هم دقیقا این بود که ع بهم گفته بود یبار تو تابستون این پسره رو دیده دم خونه الف اینا که داشته یه دختری رو میبوسیده و این پسره هم کلا اینقدر قیافش بچه مثبته که به زور با هم سلام علیک داریم ماها. اما خب بهش نمیخورد اصلا تاکسیک باشه و با رفتاراش کلی فری رو اذیت کرده :| یعنی از مریم مقدس انتظار داریم اما از این پسره نه :o

 

فری کلی ادای ر رو درآورد و با هم خندیدیم. ادای حرف زدنش و سر تکون دادنش. بعد گفت آخه دختر این اصن حرف نمیزنه. چجوری؟ گفت داشتم باهاش یبار حرف میزدم یهو گفت اوکی بای و رفت. گفتم میدونم. به من داری میگی؟ من با سرنگ ازش حرف میکشیدم. خودمم که کم حرفم ببین دیگه من چی کشیدم. میدونم قرار بود تاکسیک نباشم اما مگه میشه دو تا دختر که یه پسر روشون اپروچ کرده با هم باشن و یه خورده تاکسیک نشن؟ خب حقشه این

خلاصه که این از اوضاع ما

دیگه کلی هم غیبت کردیم. چون یه سری آدمای لاتین و ایرانی رو جفتمون میشناختیم و هی در موردشون حرف زدیم. کلی خندیدیم

فری گفت که از ر فاصله میگیره بخاطر اینکه دوستاش آدمای خوبی نیستن و سعی میکنه تو جمعهاشون نباشه

من همیشه فری رو میدیدم و فک میکردم چقدر با همه راحته اما حالا که باهاش دوست شدم میبینم چقدر خط قرمزای خودشو داره و با هرکسی نمیره نمیاد. یعنی آدم زیاد میشناسه اما طبق گفته خودش با هرکی صمیمی نمیشه

البته یه کم برام عجیبه که با من چقدر صمیمی شده. اما خب شاید باهام احساس نزدیکی میکنه

دیشب یه جا داشت در مورد اون پسره خودش حرف میزد چشاش اشکی شد و کلی دلم سوخت. هی میگفتم آخه ماها چرا اینطوری هستیم آخه. هی میگفتیم چقدر بی عقلیم ما....

بگذریم. دیگه چی؟

آقای مو قشنگ هم دیروز پریروزا مسج داد که واااای فک کردم بلاکم کردی. مسجام بهت نمیومد. اسکرین شات هم فرستاد از مسجی که سند نشده بود. به شوخی گفتم نه تازه آنبلاکت کردم. خلاصه میخواست شنبه ببردم آرت گالری و موزه و اینجور جاها که گفتم شرمنده نمیتونم. گفت امیدوارم همه چی اوکی باشه که گفتم اوکیه فقط سر کارم این ویکند و نمیتونم

گفتش که خب خدا رو شکر که سر کاری و این که نمیای به خاطر این نیست که نمیخوای با من وقت بگذرونی. مرد حساااااب! آیا این آدم کرینج است؟ آویزان و ول نکن است؟ خب چرا اینقدر اشتیاق نشون میده به کسی که فقط یه بار دیده و تازه طرف همش شنونده بوده نه گوینده. یعنی در واقع در مورد من چیز خاصی نمیدونه. نمیدونم. در طول هفته هم مسج میداد و ویدیوی هایکینگاشو برام میفرستاد. میگفتم حدایا کلیک کنم روش؟ نکنم؟ چه کنم؟ ولی خب نگاه کردم و از دیدن یکیش واقعا تپش قلب گرفتم و فوبیای ارتفاعم عود کرد. من عمرا همچون جاهای خطرناکی برم. یعنی میخوام بگم اصلا نقطه مشترکی فک نکنم داشته باشیم. ولی نمیدونم چجوری بشه. یعنی من کلا ول دادم همه چی با جریان خودش پیش بره

چقدر پرحرفی کردم. فک کنم فعلا همینا دیگه! فردا بعد از ظهر سرکارم و باید در کمتر از دو هفته دیگه یه مقاله 2 صفحه ای برای کنفرانس ماه بعد بنویسم. چقدرم که من از نوشتن بدم میاد :| از همون ریزالتای کج و کوله استادم که هیچی هم ازش سر درنمیارم

استادم گفت تابستون برای ta گرفتمت و من خیلی غمگین شدم. من تی ای آزمایشگاه خودمو دوس داشتم :((((( خیلی غمگین شدم خیلی :(

1488

| پنجشنبه, ۱۱ آوریل ۲۰۲۴، ۰۸:۰۶ ب.ظ

بچه ها :))))) 

بعد از ظهر ر اومده بود تو آفیسمون پرینت بگیره نمیدونین چجوری میدویید تا از پشتم رد بشه بره نبینمش :))))))

ولی از اونجایی که من پشت سرم هم چشم دارم فهمیدم که اینه :)))))))

الکی نیس اینقدر گندس چشام بلخره باید زاویه ۳۶۰ پشت سرم رو هم ببینم :))))

خلاصه صندلیمو طوری تنظیم کردم که رد شد از پشت سر بتونم ببینم مطمئن شم اینه که بود

مث سگ میدویید

بدبخت سرشم اصن بالا نمیاورد بلکه چشمش به من بخوره :)))))

الانم تو اتاقشه صدای در بستن و و کلید انداختنشو میشناسم متاسفانه :|
منم تصمیم دارم تا دیروقت بمونم امشب

امیدوارم باهاش چش تو چش نشم ‌سگو