آسِمـــــان می‌نویســـد...

بایگانی
پربیننده ترین مطالب
  • ۱۵/۰۷/۰۲
    260
  • ۱۶/۰۴/۱۹
    240
  • ۱۶/۰۵/۱۵
    265
  • ۱۵/۱۱/۱۶
    210
  • ۱۵/۰۷/۱۵
    263
  • ۱۵/۰۷/۲۴
    264
  • ۱۷/۰۴/۲۳
    ...
  • ۱۵/۱۰/۳۰
    287
  • ۱۶/۰۱/۱۸
    228
محبوب ترین مطالب
  • ۱۵/۰۷/۱۵
    263
  • ۱۶/۱۰/۰۴
    291
  • ۱۶/۰۴/۱۹
    240
  • ۱۵/۰۷/۳۰
    265
  • ۱۶/۰۱/۱۸
    228
  • ۱۶/۰۵/۰۳
    257
  • ۱۶/۰۴/۳۰
    254
  • ۱۷/۰۲/۰۷
    310
  • ۱۵/۰۷/۲۴
    264

226

| چهارشنبه, ۱۳ ژانویه ۲۰۱۶، ۰۲:۴۰ ق.ظ

چادر سرم میکنم. رو به قبله وایمیستم. هنوز به رکعت دوم نرسیده گوشیم زنگ میخورم. چادرو آز صورتم میدم بالا و زیرچشمی نگاه میکنم. خودشه. میگم خب اینو دو رکعته تموم میکنم جوابشو بدم.اما دلم نمیاد.تا نزدیکای آخرای رکعت چهار زنگ میخوره و قطع میشه. تا سلام بدم دوباره زنگ میخوره. خودشه. گوشیو برمیدارم :)

 وقتی از فرصت ده دقیقه ای که دوستش نیس استفاده میکنه و بهم ز میزنه شاد میشم. تا اونجا آروم میشم که از امکان امشب نبودنش ناراحتم نمیشم. زندگی در جریانه. هرچند که من حوصله نوشتن تو این وبلاگ رو نداشته باشم.هرچند که از اینستا و تلگرامم هم ساین اوت کنم و قیافه کنکوری به خودم بگیرم.در صورتی که نیس. بازم این قیافه رو جدی تر به خودم میگیرم.من لایقشم!

  • ۱۶/۰۱/۱۳

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">