آسِمـــــان می‌نویســـد...

بایگانی
پربیننده ترین مطالب
  • ۱۵/۰۷/۰۲
    260
  • ۱۶/۰۴/۱۹
    240
  • ۱۶/۰۵/۱۵
    265
  • ۱۵/۱۱/۱۶
    210
  • ۱۵/۰۷/۱۵
    263
  • ۱۵/۰۷/۲۴
    264
  • ۱۷/۰۴/۲۳
    ...
  • ۱۵/۱۰/۳۰
    287
  • ۱۶/۰۱/۱۸
    228
محبوب ترین مطالب
  • ۱۵/۰۷/۱۵
    263
  • ۱۶/۱۰/۰۴
    291
  • ۱۶/۰۴/۱۹
    240
  • ۱۵/۰۷/۳۰
    265
  • ۱۶/۰۱/۱۸
    228
  • ۱۶/۰۵/۰۳
    257
  • ۱۶/۰۴/۳۰
    254
  • ۱۷/۰۲/۰۷
    310
  • ۱۵/۰۷/۲۴
    264

242

| پنجشنبه, ۲۱ آوریل ۲۰۱۶، ۱۰:۵۶ ق.ظ

یادم باشه هیچوقت جلوی بچه م مثل مادرم رفتارای افراطی از خودم نشون ندم... 

صب ساعت هفت با صدای حرفاش بیدار شدم ک باید میرفت و پست رو تحویل میگرفت. به سختی خوابیدم و ده و نیم بود فکر کنم بیدار شدم که هیشکی خونه نبود.گوشیمو گذاشتم تو شارژ و رفتم برای صبحانه. بعدش هم تا اومدم سر درس یاد پشمیلاسیون افتادم و بستم رفتم موم داغ کردم و وسطش خونه رو جارو زدم و بعدشم رفتم حموم و تا اومدم شد چند؟دو ظهر. دیگه نزدیک سه برنج دم گذاششتم و خورش گرم کردم و برادر اینا گفتن برم پیششون که بار و بندیل برداشتم رفتم اونجا. خلاصه ظرفا هم شستم و نزدیک چهار شد که اومدم خونه خودمون. نشستم به نتگردی! جونم بگه که تااااا نزدیک هفت شبکات اجتماعی گشتم خاک تو سرم کنن یه کلمه هم درس نخوندم.چون دیشب معادلات نود و چهار رو زدم همه رو حل کردم گفتم دیگه خیلی واردم واقعا خاک تو مخم کنن اگه درس نخونم. هفت بود تقریبا که پا شدم چایی دم کردم و واس مامان کتلت درس کنم شاید شب بیاد جای افطاریش بخوره ک تخم مرغ و سیب زمینی نداشتیم که با زور هندلش کردم p-: یکم خواهر زنگ زد حرف زدیم و مامان گفت داره میاد.شکر خدا هم چایی حاضر بود هم کتلت فقط نون نبود.بماند که یادم نبود موادش رو بادستگاه خورد کنم و ناخونم رو با رنده بردم! و البته با چه اسیری کتلتا رو پختم چون اصلا برنمیگشت و تابه هم تفلون بود و باید مراقب میبودم قاشق بهش نخوره. اولیا که همه خورد و له شد سری دوم همه از وسط نصف شدن دیگه با تف چسبوندمشون لباس پوشیدم برم نونوایی که دیدم تعطیله. برگشتم خونه سری سوم که انداختم دیگه اوستا شده بودم یدونه کفگیر؟ پیداکردم بعدشم موقع برگردوندن تکیه ش دادم به دیواره ماهیتابه و براحتی برگشتند^_^ خلاصه مامان رسید پرید تو حموم و بعدش اومد افطاریشو خورد و منم یه چایی با حلوا زدم به بدن و اکنون و این لحظه اینجا نشستم. میخوام که درس بخونم اما شیطون لامصب رفته تو جلدم.چخه شیطون پدّسّگ ولم کن بینم از جلدم برو بیرون لعنت بر تو یارانت -_-

  • ۱۶/۰۴/۲۱

نظرات  (۱)

  • خانوم مهندس
  • به به خانوم کدبانو، کم کم یاد میگیری نگران نباش.
    داداشت اینا پیش خودتونن؟
    پاسخ:
    چقدر حرفت دلگرم کننده بود خدایی.خودم که چشمم آب نمیخوره.تازه یه دونشم نتونستم بخورم!
    نزدیکن بهمون.

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">