آسِمـــــان می‌نویســـد...

بایگانی
پربیننده ترین مطالب
  • ۱۵/۰۷/۰۲
    260
  • ۱۶/۰۴/۱۹
    240
  • ۱۶/۰۵/۱۵
    265
  • ۱۵/۱۱/۱۶
    210
  • ۱۵/۰۷/۱۵
    263
  • ۱۵/۰۷/۲۴
    264
  • ۱۷/۰۴/۲۳
    ...
  • ۱۵/۱۰/۳۰
    287
  • ۱۶/۰۱/۱۸
    228
محبوب ترین مطالب
  • ۱۵/۰۷/۱۵
    263
  • ۱۶/۱۰/۰۴
    291
  • ۱۶/۰۴/۱۹
    240
  • ۱۵/۰۷/۳۰
    265
  • ۱۶/۰۱/۱۸
    228
  • ۱۶/۰۵/۰۳
    257
  • ۱۶/۰۴/۳۰
    254
  • ۱۷/۰۲/۰۷
    310
  • ۱۵/۰۷/۲۴
    264

260

| شنبه, ۷ می ۲۰۱۶، ۱۱:۴۲ ق.ظ

امروز صب نه و نیم بیدار شدم. صبحانه خوردم. شیر داغ کردم بزور با ی شیرینی خوردم. شیر داغ خیلی بی مزس. بعدش رفتم اتاقم یکمی کارای روزمرم رو کردم و میل چک کردم. بعدش مامان زنگ زد به موبایلم. تا قط کردم باز گوشیم ز خورد. گفتن امروز واسم وقت فیکس کردن باید برم مصاحبه. گفت که رزومم رو هم ببرم. خلاصه سریع ز زدم آرایشگاه و اونم گفت که دوازده میخواد ببنده. منم سریع لباس پوشیدمو رزومم رو ریختم تو فلش و راه افتادم. مادربزرگ هم خواب بود. خلاصه رفتم آرایشگاه و بعدش رفتم مغازه برادر. یکم با رزومم ور رفتم و بعدش پرینت گرفتم. سر راهم رفتم کتابخونه و یه کتابی که دستم بود رو پس دادم. بعدش اومدم خونه. که مادربزرگ داشت غوغا میکرد. که چرا تنهاس. خلاصه اومدم و آلوچه ای که بعمل آورده بودمو از یخچال دراوردم رفتم اتاقم. باز یکم به کارام رسیدم و ظهر شد و همچنان مادربزرگ بدقلقی کرد. خلاصه که نمازمو خوندم. ناهار خوردم و همین حین خواهر ز زد. یکم با مامان حرف زد و بعدش نزدیک یه ساعت با من حرف زد. خلاصه که نی نی رو گذاشت واسم و تلفنو واسش گذاشت رو آیفون بره دسشویی.منم با عشقم حرف زدم. بعدش رفتم تلگرام چت کردیم.عکس و صدای نی نی گلو واسم فرستاد^_^ بعدش کم کم آماده شدم واسه رفتن به مصاحبه که شهر کناری بود. رفتم و مصاحبه پنج دقیقه هم طول نکشید. به نظرم مثبت بود نظرش. باهام کمی انگلیسی صحبت کرد و بعدش فارسی. به نظرم حرفای خوبی زدم. بعدش گفت راجع بهت فکر میکنم. گفت دو تا نکته منفی داری. یکی اینکه آموزشگاهه دیگه هستی و دیگری اینکه رشته ت زبان نیس. که منم گفتم تو رشته خودم اونقدر مهارت و تجربه ندارم که تو این رشته دارم. خلاصه که خداحافظی کردیم و اومدم به سمت مرکز شهر و کلی گشتم.همشم پیاده. یعنی از پنج تا هفت پیاده راه رفتم. یه دستکش آشپزخوه و دوتا دفتر خوشگل و یه آینه وااس مادربزرگ با یه عروسک آویزواسه نی نی گوگولی خریدم.بعدش از یه جا دیگه واس خودم ی کیف خریدم. بعدش یکم چرخیدم و اومدم خونه. البته با نین قرار گذاشتمم بریم پیش شین. که رفتیم و خاله ش گفت بردنش حموم. ازونجا که خیلی گرسنه م بود رفتیم قارچ برگر زدیم بر بدن. نین گفت همه از جغدی که واسش درس کردم همه خوششون میاد. هی میگن از کجا آوردی. قرار شد ازین ببعد واسم سفارش بگیره. خلاصه که با مامانش یه چرخی زدیم و منو رسوندن خونه. اومدم خونه یکم بعدش خاله م اومد. یه کوچولو نشست و زودی رفت. بعدش من الان نشستم با موبایل مینویسم. چون ریمل زدم و الان زورم میاد پاکش کنم و وضو بگیرم... پاشم برم اتاقم که پروسه پاک کردن آرایشش غورباقه امشبه. ببینم میتونم یه شیرینی تر با چایی بخورم یا جاندارم... فعلا همین تا بعد

  • ۱۶/۰۵/۰۷

نظرات  (۱)

حالا کار چی شد؟
پاسخ:
فعلا که هیچی. گفت روی من فکر میکنه!

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">