آسِمـــــان می‌نویســـد...

بایگانی
پربیننده ترین مطالب
  • ۱۵/۰۷/۰۲
    260
  • ۱۶/۰۴/۱۹
    240
  • ۱۶/۰۵/۱۵
    265
  • ۱۵/۱۱/۱۶
    210
  • ۱۵/۰۷/۱۵
    263
  • ۱۵/۰۷/۲۴
    264
  • ۱۷/۰۴/۲۳
    ...
  • ۱۵/۱۰/۳۰
    287
  • ۱۶/۰۱/۱۸
    228
محبوب ترین مطالب
  • ۱۵/۰۷/۱۵
    263
  • ۱۶/۱۰/۰۴
    291
  • ۱۶/۰۴/۱۹
    240
  • ۱۵/۰۷/۳۰
    265
  • ۱۶/۰۱/۱۸
    228
  • ۱۶/۰۵/۰۳
    257
  • ۱۶/۰۴/۳۰
    254
  • ۱۷/۰۲/۰۷
    310
  • ۱۵/۰۷/۲۴
    264

268

| چهارشنبه, ۱۸ می ۲۰۱۶، ۰۱:۲۸ ب.ظ

خب امروز صب ساعت هشت با صدای در پارکینگ بیدار شدم و پریدم پنجره اتاقو ببندم که خواهر نی نی رو داد دستم که باد معدشو بگیر. منم تلو تلو خوران یه کارایی کردم و بعدش خواستم بخوابم که دلم نیومد. باز برداشتمش وخوب آروغشو گرفتم و خودمم خوابیدم تاده و نیم که مامان گفت بجای من برو. گفتم چرا بیدارم نکردی که خودشم خواب مونده بود. خلاصه اون رفت تا منم صبونه بخورم برم پستو تحویل بگیرم. بعد از دسشویی یه شیر موز سه موزی درس کردم واس خودم و مامان و خواهر اما شیره خرما نداشتم. بعدش آماده شدم رفتم. اونجا رزومه برا خودم درس کردم و به یه جا ایمیل کردم. رزومه انگلیسی رو هم به یه آموزشگاه فرستادم و بعد رفتم اونجا ک کاراموزی بودم فرم همکاری پر کنم که هر کار کردم نشد. آخرش فرمو دانلود کردم که فکس کنم که فکسم بلد نبودم. خلاصه ظهر اومدم خوه و باز با نی نی نازی بازی کردم و خواهر یکمی ورزش کرد. بعدش فک کنم نی نی پی پیش زد بیرون و لباساشو خیسوندیم که بعدن بشوریم. چون لکه پی پیش نمیره:) ناهارو هم خیلی دیر خوردیم. بعد از ساعت سه بود. که من ظرفا رو شستم و سر سامون دادم. یعنی قشنگ حس زنان خانه دارو دارم. بعدش ساعت پنج خواهر برد نی نی رو بخوابونه که منم رفتم شبکه های اجتماعی و رعد و برق شدید نت رو قطع کرد و ساعت هفت داشتم میوه پوست میکندم که خواهر اومد گفت گشنمه. یکمی خوراکی بعش دادم. تصمیم داشتم شام چیکن پاستای آلفردو درس کنمم که مرغ هم بیرون آورده بودمم از فریزر. بعدش خواهر ز زد زن برادر اومد اینجا. هوم امروز نی نی تنهایی رفته بود مهمونی خونه داییش. بعله. بعدش که یکم مرغو تفت دادم حاضر شدم برم یکمی وسیله های شام بخرم که رفتم پنه و خامه و قارچ و خریدم و پارمزانم یجا دیگه گرفتم و واس خواهرم ی بیسکوییت جو و توت خریدم اومدم خونه. من عاشق حس خرید کردنم. حتی خرید خونه. خلاصه که نه و نیم رسیدم خونه. تو راهم سین رو دیدم. واس خودش خانومی شده. سریع اما اومدم خونه و با کمک زن برادر و هلپ تلفنی خواهرش غذام حاضر شد و همه خوششون اومد. بعدش آشپزخونه رو مرتب کردم و یکم آلوچه رو ریختم کمپوت کنم و دستامم همچنان بوی سیر میدهد! به این میگن زن خونه دار. دیگه اتفاق خاصی نیفتاد... حالا هم دست و پام رو کرم مالیدم و قراره بخوابم و از جناب خانم خبری نیس. چون باشگاه بود احتمالا بیهوش شده. غروب بهش زنگ زدم و کمی حرف زدیم الحمدلله...

  • ۱۶/۰۵/۱۸

نظرات  (۱)

  • خانوم مهندس
  • ماشاله چقد فعالی تو. حتما لاغری و اصلا استعداد چاقی نداری اینقد بستنی میخوری نه؟ خوش به حالت.
    پاسخ:
    اوهوم گوش شیطون کر D:

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">