272
دوستش دارم. اما نباید واقعیت رو نادیده بگیرم. خواه ناخواه شرایط زندگیش همینه. من میتونم فقط دوستش داشته باشم. اما محل زندگیش شهر دیگه ایه. من میتونم خاله ش باشم اما پدر یا مادرش نیستم. من خواهرش هستم اما نمیتونم محل زندگیش رو بیارم اینجا. نهایت خودش تصمیم بگیره و اگه خیلی بخواد شوهرش رو راضی کنه بیاد اینجا. به من مربوط نمیشه اما برای خودش و بچه ش بهتر خواهد بود. من میتونم ته ته دلم از شوهرش متنفر باشم که اومد مث بختک و یه آدم یه دنده س که شرایط زندگیش رو تغییر نمیده . امیدوارم باشم تا خواهرم و بچه هاشو بیاره اینجا برای زندگی و تازه کم کم دوستش داشته باشم. همین.
به هر حال و در نهایت تنها کاری که میتونم بکنم اینه که براشون آرزو کنم که هرکجا هستن تنشون سالم باشه. مگر نه اینکه خیلی از آدما اون سر دنیا دور از خانوادشون زندگی میکنن؟ و خیلی بهتر شد که نرفتم. من برای رفتن و راحت کردن شرایط اون اینجا نیستم. اونم بفهمه که زندگی واقعیش کجاست. دلم براش میسوزه که مث یه بره مطیعه اما خودشو جلوی ماها خیلی مقتدر نشون میده. در حالی که نیست...
_مربای توت فرنگی_هفت صبح وداع_پس از بیست و دو روز_جوجه خوشمزه من رفت خونش_قرار بود منم برم که شرایط اجازه نداد_هوا بهاریه_دیروزم رفتیم دل طبیعت_خیلی خوب_خیلی عالی_دیشبم کلی مهمان ناخوانده اومد_نی نی گولی خدا حافظت باشه_برخلاف دفعه قبل این دفعه اصلا دلم تنگ نیس_من واقع بینم :|
- ۱۶/۰۶/۰۴
تو اینجور زندگی انتخاب نکن من و خواهرتو ببین.