آسِمـــــان می‌نویســـد...

بایگانی
پربیننده ترین مطالب
  • ۱۵/۰۷/۰۲
    260
  • ۱۶/۰۴/۱۹
    240
  • ۱۶/۰۵/۱۵
    265
  • ۱۵/۱۱/۱۶
    210
  • ۱۵/۰۷/۱۵
    263
  • ۱۵/۰۷/۲۴
    264
  • ۱۷/۰۴/۲۳
    ...
  • ۱۵/۱۰/۳۰
    287
  • ۱۶/۰۱/۱۸
    228
محبوب ترین مطالب
  • ۱۵/۰۷/۱۵
    263
  • ۱۶/۱۰/۰۴
    291
  • ۱۶/۰۴/۱۹
    240
  • ۱۵/۰۷/۳۰
    265
  • ۱۶/۰۱/۱۸
    228
  • ۱۶/۰۵/۰۳
    257
  • ۱۶/۰۴/۳۰
    254
  • ۱۷/۰۲/۰۷
    310
  • ۱۵/۰۷/۲۴
    264

452

| دوشنبه, ۱۲ فوریه ۲۰۱۸، ۰۵:۱۵ ق.ظ

خب! یکمی بنویسم و بعد برم احساس مفید بودن زنده کنم برا خودم.


پنجشنبه صبح جوجه اینا راه افتادن بیان پیش ما . منم که پاچه بزی بیش نبودم. بعد از کلاسم اومدم خونه دستی به آب رسوندم و مقنعه رو شوت کردم شال برداشتم و رفتم سمت آرایشگاه. کارم انجام شد و گاماس گاماس اومدم سمت خونه. چنتا مغازه هم سر راه نگاه کردم اما چیز به درد بخوری ندیدم.

دو و خورده ای رسیدم خونه و جوجه جان رو چلوندم. ناهار کباب زدیم بر بدن. اما خب کم بود سیر نشدم. 

غروب رفتم باشگاه و برگشتم و آها صب سین اس داد که بیاد پیشم گفتم نیستم و یه روز دعوتت میکنم. حس میکنم اینم بهم کارت هدیه بده. چون یه روز از دهنم پرید که کادو چیه خشکه حساب کن!

شب چه کردیم؟ یادم نیس. شایدم جوجه بازی.

شب جوجه کولی بازی دراورد و بعد از کلی گریه باباش آوردش بیرون. منم بهش یه لیوان شیر دادم و یه کم حرف زدیم و چرخیدیم. بعدش بردمش تو رختخواب خودم یه کمی شعر خوندم خوابید پیش خودم.

فردا صبحش که جمعه باشه خواهر و همسرش رفتن بیرون و داییش جوجه رو برده بود و دیدم بهترین فرصت واسه اپیلاسیونه. که اونم نیمه کاره موند.

وسط کار داداش و جوجه اومدن و منم بند و بساط رو جمع کردم.

همین روز بعد ظهر هر کاری کردیم این جوجه نخوابید و غروبی هم از بالای پله ها زارت زارت زوورت افتاد پایین. جیگرم ترکید. اشکمم درومد. 

شام خونه داداش دعوت بودیم. همه رفتن من موندم خونه به ادامه اپیلاسیون کاری پرداختم :|

شب هم اومدیم خونه و جوجه با مامان باباش خوابید.

شنبه صب دادم جوجه رو ببرن با خودشون هواخوری. منم باز همچنان ادامه اپیلاسیونم رو انجام دادم.

ناهار خوردیم و بعد اون خواهر و برادر اینا با هم رفتن گردش. منم دوش گرفتم رفتم آرایشگاه.

موهام رو جمع کردم پشت سرم. کارم تموم شد خواهر اومد دنبالم و اومدم خونه تتد تند آرایش کردم و حاضر شدم با سین رفتیم سمت تالار. عروسی نین بود دیگه. قبل عروس داماد رسیدیم و آتیش بازیشون رو هم دیدیم

در کل عروسی خوبی بود. اما به من خیلی خوش نگذشت. اینقدر که مامان بهم چش غره زد که پا نشو، بپوش، جمع کن، ال کن، بل کن، که کوفتم کرد. دوستان همراهم هم که ابوالهول. خلاصه فقط یه کوچولو اولش رقصیدیم و بعدش ادا اطوارای سین و اون دیگری رو خریداری کردیم.

از جوجه نگم که با بابا اینا اومده بود عروسی و دست از سر من برنمیداشت. هر بار آرایش میکنم و لباس قشنگ میپوشم بد جوری میچسبه بهم :دی

دیگه کادوی نین هم ۳۰۰ گذاشته بودم که دادم بهش. ۲۰۰ بابا بهم داد که خودمم ۱۰۰ گذاشتم روش :(

عکس یادگاری هم انداختیم.

دو تا دوستان بهم گفتن تو برو پیش داماد. گفتم قربونم برید. منم اومدم کنار عروس و اون دو تا کنار من واستادن. بعدشم بهشون گفتم میتونم شما رو کات کنم و عکس سه تایی با عروس داماد دارم. خوووووب کردم

همینجا یادم باشه یه سری از عکسهام رو تا به امروز چاپ کنم و داشته باشم.

شب اومدیم خونه کلی با جوجه نانای کردیم الکی و بی آهنگ. شبم پیش ننه باباش نخوابید و آوردمش پیش خودم خوابوندم.

صب یه شنبه رفتن و منم ظهر پاشدم. 

امروز صب رفتم بانک و چک رو نقد کردم و بردم اونیکی بانک ریختم به حساب خودم.

راستی.... از یه روانپزشک نوبت مشاوره گرفتم. واقعا مغزم درباره رابطم با خان هنگ کرده. نه میتونم تمومش کنم و نه میذاره و اصلا نه میدونم چی درسته چی غلط....

برای دوشنبه آینده وقت گرفتم. گفت نیم ساعت ۷۰ تومن. یک ساعت ۱۳۰ تومن. نمیدونم گرونه یا نه. خدا کنه ارزون تر حساب کنه. گفت جلسه اول معمولا نیم ساعته.

خانوم دکترم از نت پیدا کردم.

  • ۱۸/۰۲/۱۲

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">