551
در حال حاضر دو نقطه ضعف اساسی دارم:
۱- کسی بهم بگه تاریخ دفاعت کیه، چرا اینقدر میری و میای، چرا اینقدر طول کشیده، چرا به ترم پنج کشیده،
که در اینصورت میگم به تو چه آخه عوضی فوضول سرت تو یه سوراخ دیگه باشه احمق :|
۲- کسی بهم بگه پایاننامتو چرا ندادی بیرون. پولش زورت اومد؟
که بازم میگم به تو چه احمق. این کار منه. درس منه. گهیه که من شروع به خوردنش کردم. پس تو حق نداری راجع بهش زری بزنی.
ذهنم به شدت آشفته ست. شبها به سختی به خواب میرم. توی خواب به شدت ناآرومم. صبحها با تنش و بدن درد و خستگی بیدار میشم.
کارهام تو هم گره خورده و نمیتونم ذهنم رو جمع کنم. دلم میخواد استاد رو ببینم و واقعا برنامم رو ببندم.
با مامان سر همین دو نقطه ضعف دعوام شد و الان مشخصه که اعصابش خورده. تقصیر خودش بود چون قبلا راجع به این دو موضوع باهاش حرف زده بودم و خودش دوباره به اشتباه اینها رو تکرار کرد. خیلی بدم اومد. واقعا راست میگفت دوستم از یه سنی به بعد دیگه حوصله گیرهای الکی مامان بابا رو نداری و دوس داری مال خودت خونه خودت باشی .
امروز با دو تا از دوستای دوران کلاس زبان صبونه رفتیم بیرون. خیلی گرون در اومد. ولی خو بود. خوش گذشت.
*بهم میگه آخه همش بازی میکنی. این غلطیه که خودم کردم. یه بار که داشتم از پیش نرفتن کارام ناله میزدم طبق معمول، بهم گفت تو پس همش تو اتاق چیکار میکنی؟ من احمق ساده لوحم گفتم بازی و نت گردی. حالا چپ و راست همونو میکوبه تو سرم. خاک تو سرم که باز ساده لوح نشم :|||||||||||||||
- ۱۸/۰۸/۰۱