554
هفته پیش یکشنبه اومدم دانشگاه و هنوز موندگارم. اصلا فک نمیکردم که بخوام خیلی بمونم، واسه همین تخمین بعضی وسایل رو با خودم نیاوردم. جدا از اینکه شیش و نیم اون روز صب که دیگه نزدیک شهر دانشگاهی بودم استاد خان پیام دادن که تشریف ندارن تا فرداش و پس فرداش برم خدمتشون و من دو روز کشک سابیدم! الانم موندم اینجا تا به یه جوابی که میخوام برسم اینشالله. جدای از همه چیز هوا واقعا عالیه و دارم لذت میبرم. فقط کاش یه کمی میتونستم خوش بگذرونم. دیشب تو خواب داشتم به استاد گزارش کار میدادم و جالبه که اونم یه موضوع جدید بهم پیشنهاد داد که با اینکه استراتژیک بود و گفتم این چه موضوعیه اما چون گفت من خیلی تحقیق کردم و موضوعش عالیه قبول کردم!
تو خواب مامانم اومده بود دانشگاهمون. جالبه که لوکیشنش دانشگاه کارشناسی بود و بابا اونجا استاد بود!!!! من زنگ زدم به مامان که جلو در اتاق بابام زود بیا!!!!! جل الخالق! خیر باشه ایشالا :))
- ۱۸/۰۸/۱۰