آسِمـــــان می‌نویســـد...

بایگانی
پربیننده ترین مطالب
  • ۱۵/۰۷/۰۲
    260
  • ۱۶/۰۴/۱۹
    240
  • ۱۶/۰۵/۱۵
    265
  • ۱۵/۱۱/۱۶
    210
  • ۱۵/۰۷/۱۵
    263
  • ۱۵/۰۷/۲۴
    264
  • ۱۷/۰۴/۲۳
    ...
  • ۱۵/۱۰/۳۰
    287
  • ۱۶/۰۱/۱۸
    228
محبوب ترین مطالب
  • ۱۵/۰۷/۱۵
    263
  • ۱۶/۱۰/۰۴
    291
  • ۱۶/۰۴/۱۹
    240
  • ۱۵/۰۷/۳۰
    265
  • ۱۶/۰۱/۱۸
    228
  • ۱۶/۰۵/۰۳
    257
  • ۱۶/۰۴/۳۰
    254
  • ۱۷/۰۲/۰۷
    310
  • ۱۵/۰۷/۲۴
    264

کمرم داره پاره میشه :|

| پنجشنبه, ۲۵ آوریل ۲۰۱۹، ۰۶:۲۹ ق.ظ

دیشبم نزدیکای سه خوابیدم

صبح هفت و نیم پاشدم

بعد از صرف صبونه حاضر شدم رفتیم بیمارستان واسه کارگاه

بعد از اونجا حدود یازده رفتم پیش مامان

یه کمی خرید پرید کردم

موز و هویج و فلفل دلمه و سس و ماکارونی و شیر خریدم

کلا کدبانوگریم زده بود بالا یهویی

نفری یه موز با مامان خوردیم و اومدم خونه

سریع پان درست کردم

لابلاش گردو و شکلات و موز پاچیدم

اما تهش که انگشتامو لیسیدم دیدم شکرش کمه :|

امیدوارم با سس شکلات برادر اینا درست بشه شیرینیش

بعد از اون کم کم مواد سالاد ماکارونی رو آماده کردم

فک نمیکردم اینهمه انرژی ازم ببره

دلمه ها رو خورد کردم

ذرت و نخود رو گذاشتم یخش وا شه

خیارشور خورد کردم

دیگه چی؟ گوجه و کاهو شستم

ناهار خوردیم نخود و ذرت و مرغ و ماکارونی رو گذاشتم بپزه

بعد دیگه آبکش و هم زدن اینا کلی وقت گرفت

بعد نشستم آها قارچ

اونم   خورد کردم تفت دادم

بعد نشستم مرغ ریش کردم

 وای چقدر کار کردم!

اوووف الان واقعا خسته ام

هنوز نماز نخوندم

تازه لاک پاک کردم

وضو گرفتم

صورتم مث کویر لوت شده

الانم افتادم رو تخت

اگه خوابم نبره پا میشم  نماز میخونم

اها هویجم خورد کردم :|

شانس آوردیم اتفاق ناگواری واسم نیفتاد

حالا مامان میگگفت بیا مرغاتو خورد کن

مگه  حالی داشتم؟

  خیلی خستم

خیارشورشم کم بود

  • ۱۹/۰۴/۲۵

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">