آسِمـــــان می‌نویســـد...

بایگانی
پربیننده ترین مطالب
  • ۱۵/۰۷/۰۲
    260
  • ۱۶/۰۴/۱۹
    240
  • ۱۶/۰۵/۱۵
    265
  • ۱۵/۱۱/۱۶
    210
  • ۱۵/۰۷/۱۵
    263
  • ۱۵/۰۷/۲۴
    264
  • ۱۷/۰۴/۲۳
    ...
  • ۱۵/۱۰/۳۰
    287
  • ۱۶/۰۱/۱۸
    228
محبوب ترین مطالب
  • ۱۵/۰۷/۱۵
    263
  • ۱۶/۱۰/۰۴
    291
  • ۱۶/۰۴/۱۹
    240
  • ۱۵/۰۷/۳۰
    265
  • ۱۶/۰۱/۱۸
    228
  • ۱۶/۰۵/۰۳
    257
  • ۱۶/۰۴/۳۰
    254
  • ۱۷/۰۲/۰۷
    310
  • ۱۵/۰۷/۲۴
    264

۲۶ مطلب در بهمن ۱۳۹۶ ثبت شده است

437

| جمعه, ۲۶ ژانویه ۲۰۱۸، ۰۳:۲۹ ب.ظ
بزنم به تخته امروز روز مفیدی بود برام. قشنگ از صب نشستم پای لپ تاپ. یه سری مطلب خوندم و دیدم. بعد رفتم سراغ شکلم و کم کم تا عصر تکمیلش کردم و حتی بزنم به تخته بازم! به مرحله ران رسیدم. یعنی هنوز شکل یکم مشکل داره اما باید اشکالاتشو بگیرم. دوبارم واسه استاد فرستادم ببینه. حقمه خب چون به خودش مستقیم دسترسی ندارم باید اینجوری دیگه جواب منو بده. آخر شب هم کارای کلاسای فردا رو جمع وجور کردم و برنامه هاشو چیندم. باشد که استارت مفید بودن خورده باشه.
پارسال این موقع غم اینو داشتم که کی تموم بشه. امسال میگم نکنه زود تموم شه کارام نصفه نیمه بمونه و یا تموم شه چیکار کنم!!!

جای خالی عشق

| جمعه, ۲۶ ژانویه ۲۰۱۸، ۱۲:۳۵ ب.ظ

توی زندگیم...

.

.

.

۴۳۵

| پنجشنبه, ۲۵ ژانویه ۲۰۱۸، ۰۵:۵۹ ق.ظ

امروز قصد داشتم با مامان برم کفش و کیف و لباس بخرم. حالا نه که گنج کنده باشم! نه!‌ چون همه جا حراجه. مامان گفت نمیاد. منم میخواستم تنهایی برم. اما خیلی زورم میاد. هوا خیلی سرده :( دیگه عطایش را به لقایش بخشیدم. ولش کن. اگه شد هفته دیگه ۱ شنبه دوشنبه میرم. اگه هم نه که پولامو میذارم تو جیبم. چی کنم. هم دیگه داره شب میشه. هم خیلی سرده. ولی انصافا کفشای خوبی دادم. بیخیال...

دیروز یه کفش خوشگل واسه عروسی نین خریدم. مونده کیف و شال. شال شاید همون قدیمی رو سر کنم. کفشه قشنگ و خوش جنسه. اما پاهای من خیلی لاغر مردنیه(به قوا فروشندهه ظرافت داره). دیدم تو هر کفشی اینجوریه دیگه همونو خریدم. خیلی قشنگه کفشه. 

لطفا نظر دهید!

| سه شنبه, ۲۳ ژانویه ۲۰۱۸، ۱۰:۴۵ ق.ظ

اسممو عوض کردم فعلا. بار منفیش زیاد بود. قالبمم همینطور. اما بازم این اسم رو دوس ندارم. دنبال یه اسم بهتر میگردم. شاید عنوان رو هم عوض کردم

غم دنیاس...

| سه شنبه, ۲۳ ژانویه ۲۰۱۸، ۱۰:۲۹ ق.ظ

-پاک کننده آرایش چشم فرانسوی؟ اسمشم تا حالا نشنیدی؟ پس چطور سی تومن جیرینگی پاش میدی؟ حداقل اونیکی که اسمش به گوشت آشنا بود رو برمیداشتی ابله! حقته پس. زر نزن دیگه

:(

-بنشین هر روز همه کارایی که باید انجام بدی رو یادداشت کن و تا آخر شب تیک بزن. این همه دفترچه رو گذاشتی واسه کی؟

-موفق باشی دختر خوب :)

432

| دوشنبه, ۲۲ ژانویه ۲۰۱۸، ۰۷:۰۳ ق.ظ

شنبه خودمو زدم به موش مردگی و در واقع تماسم با استاد ختم به خیر شد. خوب شد در واقع. بعد از تماسم با استاد ده بدو رفتم سمت آموزشگاه. تا شب. شب خونه ییل بودیم. خانواده اومدن دنبالم و همونوری رفتیم خونه ییل. منم لپ تاپ و وسایلم رو بردم تا فرداش از همونور برم کلاس. شب خیلی دیر خوابیدیم. صب پاشدم گوشی رو چک کردم و دیدم کلاس کنسله! با ییل رفتیم دانشگاه و من موفق شدم با یه خانوم دکتر برای چهارشنبه قرار بذارم. خیلی خوشحال شدم.

بعد از اون رفتیم داخل شهر و من دو ساعتی راه رفتم و مغازه ها رو دید زدم تا کفش پیدا کنم واسه عروسی نین. خلاصه یکی دو مورد خوشم اومد اما باید با مامانم برم! شاید اونی که تو پاساژ دیدم و از برخورد مرده خوشم نیومد رو با مامان برم بخرم. 

ظهر ییل رو دیدم و پاشو کرد تو یه کفش که بریم رستوران. خب من اصلا موافق نبوم.. تو دو هفته اخیر این سومین باری بود که باش میرفتم رستوران. هرچی گفتم نه اصرار کرد و خب از لحاظ مالی به من فشار میاد. چون من از پول تو جیبیام میدم اون از کارت باباش و دنگی حساب میکنیم به اصرار خودم.

رفتیم فست فودی به خیال اینکه ارزون تر تمومش کنم. که خیلی فرقیم نکرد. از اون طرف رفتیم یه خورده خرید داشتم. یه پاک کننده آرایش چشم خریدم سی تومن، که مفتم نمی ارزه. اصلا پاک نمیکنه. خیلی ناراحت شدم. از این اتفاقا زیاد واسم میفته. کاش ایوروشه رو برمیداشتم. شاید ریختمش دور. یه مداد و یه سرم مو هم خریدم. با یه کرم واسه مامان.

رفتیم خونه و دیگه جنازه بودیم. یکم دراز کشیدیم و البته اون خوابید.  شام میل نداشت و منم با اینکه میل داشتم نخوردم.

تا یک و نیم دو چمدونشو بستیم و یکم وسایل رو مرتب کردیم و خوابیدیم. صبحم به زور بیدارش کردم و نه و ربع از خونه زدیم بیرون. اومدم خونه اول صبونه خوردم. بعد یکمی خوابیدم تا ظهر و پاشدم دوش گرفتم. ناهار و یه عالمه روزنامه خونی کردم و حالا دارم مطالعه برون رشته ای میکنم.

’او‘ هم زنگ زد و چند بار اس داد اما جواب ندادم. هرچه که میگذره حس میکنم فاصله من و او بیشتر و بیشتره. راستش دوس ندارم بهش نزدیک بشم دوباره. خدایا خیر میخوام ازت فقط، همین!