آسِمـــــان می‌نویســـد...

بایگانی
پربیننده ترین مطالب
  • ۱۵/۰۷/۰۲
    260
  • ۱۶/۰۴/۱۹
    240
  • ۱۶/۰۵/۱۵
    265
  • ۱۵/۱۱/۱۶
    210
  • ۱۵/۰۷/۱۵
    263
  • ۱۵/۰۷/۲۴
    264
  • ۱۷/۰۴/۲۳
    ...
  • ۱۵/۱۰/۳۰
    287
  • ۱۶/۰۱/۱۸
    228
محبوب ترین مطالب
  • ۱۵/۰۷/۱۵
    263
  • ۱۶/۱۰/۰۴
    291
  • ۱۶/۰۴/۱۹
    240
  • ۱۵/۰۷/۳۰
    265
  • ۱۶/۰۱/۱۸
    228
  • ۱۶/۰۵/۰۳
    257
  • ۱۶/۰۴/۳۰
    254
  • ۱۷/۰۲/۰۷
    310
  • ۱۵/۰۷/۲۴
    264

۶ مطلب در دی ۱۳۹۷ ثبت شده است

۶۱۵

| سه شنبه, ۱ ژانویه ۲۰۱۹، ۰۹:۵۱ ق.ظ

خب یکشنبه رفتم پیش استاد. یه عالمه پیشش موندم و کلی ادیت کردیم. بعد منو فرستاد که ناهار بخور همینجا بشین تمومش کن فردا ببرم جلسه. نشستم تو سایت و ویرایش رو شروع کردم اما مگه تموم میشد؟ به قدری گشنم بود که داشتم پس میفتادم. بوفه هم باز نبود. هیچی هم تو کیفم نبود. دریغ از یه بیسکوییت. خلاصه رفتم پیشش دیدم با مشاور دوتایی نشستن حرف میزنن. گفت ناهار خوردی؟ گفتم نه. گفت برو بخور بیا. گفتم ناهار خوابگاهه. برم دیگه نمیاما. خلاصه گفت باشه بیا. دیگه در حضور مشاور یه سری دیگه ادیت کردیم. و از اونجایی که به شدت گرسنم بود بی اعصاب شده بودم. گفتم چه وضعشه همه رو گذاشتین واسه روز آخر. بعد به مشاور گفتم استاداینا خیلی اذیتم میکنن. من به کی بگم آخه. اونم گفت خود کرده را تدبیر نیست! ولی دیگه مشاور پا درمیونی کرد که بمونه هفته بعد گفت باشه بخاطر مشاور. منم اومدم خوابگاه و از شدت گشنگی غش کردم. بعدش رفتم باشگاه و برگشتم. 

اون روز استاد بهم گفت یه نصیحتی بهت میکنم گوش بده. حتما دکتری بخون و حتما استاد دانشگاه بشو. گفتم استاد من خودمو در حد ارشدم نمیبینم. گفت ببین دکتر بعد بچه ها میان اینجا به ما میگن من ارشدم حتما باید بهم نمره بدی. گفتم من حتا این نمره هارم قبول ندارم. گفت چرا. گفتم چون همش عین جزوس. گفت حتی نمره منم؟ گفتم نه امتحان شما خوب بود!

دوشنبه رفتیم دفاع یکی از بچه ها. از اونور رفتم دانشکده. یه کمی کارامو راه انداختم بعد زنگ زدم استاد که هستید؟ گفت آره بیا کارت دارم. رفتم گفت جلسه گروه افتاده فردا. پس وقت داری برسونی. بشین درستش کنیم. دیگه فصل سه رو نشستم پیشش و معادلات رو راست و ریس کردیم. همچنان هم اتاقی استاد کلی اذیتم کرد. هی بهم میگه پونزده دی رو تو تقویمم علامت زدم که دفاع شماس. گفتم باشه چشم. هی تا میبینه منو میگه دفاع میکنی؟ میگم بعله... استادگفت از شما ویژه دعوت میکنیم. گفتم بله حتما. دیگه گفت شیرینیم که به ما نمیدی. گفتم اجازه بدین دفاع کنم شیرینیم میدم خدمتتون. اصلا ناهار میدم بهتون. گفت باشه!

خلاصه... دوشنبه رفتم سایت پیش یکی از همکلاسیای پسر نشستم. کلی حرف زدیم و کلی کار کردیم و من ادیت زدم. یکمی هم کمکم کرد. بعدش دیگه شب بود. شام سلف رو رفتم خوردم همونجا به جای ناهار. باز وضع ناهار شام من به هم ریخت دیگه!

هیچی... اومدم خوابگاه و واسه نون تولد گرفته بودیم. بچه ها کیک پختن و ازین بازیا. بعدش من تا سه بیدار نشستم که نهایی کنم فایلمو. اما مگه شد؟ سه خوابیدم هفت و نیم پاشدم که برم واسه نمونه آزمایشگاهی یکی از هم خوابگاهیا پامو بدم بهش. دیشب دیگه باسرچ و اینا یه تقدیر تشکر و تقدیم پیدا کردم و انداختم تو پایان نامم. دیگه تا ده و نیم درگیر آزمایش دختره بودم تا رسیدم دانشگاه. رفتم پیش استاد و باز شروع کردیم به ادیت. که تا دوازده پیشش بودم. کلی کمکم کرد. بعدش پاشدم برم سایت فهرستو درست کنم و پرینت بگیرم که همون فهرست پدر منو دراورد. آخرم با غلط گیر و کپی سر و تهشو هم آوردم. هنوز درستش نکردم. دیگه دوستم سال پایینیم رسید و کلی هم اون کمکم کرد. دستش درد نکنه. یادم باشه باز ازش تشکر کنم. ساعت دو جلسه گروه بود. من یک و نیم زنگ زدم آژانس رفتم یه کافی نت که پرینت رنگی نداشت. رفتم کناریش که اصلا یارو تعطیل بود. رفتم یه جا که دوستم گفته بود. ساعتم شده بود یه ربع به دو. به استاد زنگ زدم که نمیرسم استاد. گفت عیب نداره تو وسط جلسه بیار برام. گفتم اوکی. خلاصه یک ساعت تمام اونجا بودم. بیست دیقه به سه استاد زنگ زد کجایی؟ زود باش دیگه. گفتم استادیه کوچولو هم مونده. گفت سریع باش. خلاصه لحظات آخر در حال غلط گیر زدن بهه اشتباهات فهرست بندیم بودم که کپی کنم بندازم تو پایان نامه هه. یعنی داستانی بودا. نزدیک هفتاد تومنم پول پرینت خالیش شد فقط. بعدش سریع دربستی گرفتم و پنج دیقه به سه دوان دوان رسیدم به در اتاق شورا. استاد زنگ زدم اومد گرفتش ازم. حالا اون وسط یه صفحه ای رو توش نوشته بودم قسمت آبی رنگ در شکل که عدل تو یکی از نسخه ها سیاه و سفید خورده بود... گفت اشکالی نداره. دیگه رفتم نمازمو خوندم و دستشویی رفتم. نشستم تا جلسه تموم شه. بعد جلسه به زور پیداش کردم استادو که دیدم میگه چرا اونطوری بود پایان نامت. همه صفحه هات اشتباه افتاده بود. موند واسه هفته بعد. گفتم جدی؟ گفت نه تصویب شد. اما داورم مشخص نیس. گفت که مدی گروه از لیست انتخاب میکنه. امیدوارم یه خوبشو برام انتخاب کنه.... دیگه این از این.... امیدوارم فردا روز خوبی باشه ^_^

۶۱۴

| شنبه, ۲۹ دسامبر ۲۰۱۸، ۱۰:۳۳ ب.ظ

چهارشنبه مامانو بردم دکتر. گفتم همون قرص قبلی رو بده. بعد از اونجا رفتیم پیتزا خوردیم. من که دوس داشتم ولی میدونم مامان با اکراه خوردش.

همون روز فهمیدم واسم خواستگار پیدا شده. اولش ذوق کردم اما بعد که مامان گفت مادر پسره میخواد اول ببیندت حس گوسفند بودن بهم دست داد. بعد که فکر کردم دیدم من آدم اینجور ازدواج نیستم. به مامان گفتم کلا ردش کن بره. نه میدونم کی بودن نه هیچی. ولی حس کالا بودن بهم دس داد و من حاضر نشدم مثل یه کالا بیان ببیننم و ببینن خوششون میاد یا خیر. به مامان گفتم پسری که تا الان کسی واسه خودش پیدا نکرده و چشش به دهن ننشه به دردم نمیخوره. من با اون پسره پنج سال حرف زدم بعد فهمیدم به درد هم نمیخوریم. خلاصه دیگه این از این. دکتر منم برای هورمونام بهم قرص داد. حالا از یکی دو روز دیگه شروع میکنمش. پنجشنبه هم که اومدم شهر دانشگاهی. جمعه چه برفی بارید. لذت بردم. دیروز با استاد حرف زدم امروز قراره برم پیشش. جدی جدی فردا میخواد پایان ناممو ببره جلسه گروه. خدا کمک کنه بهم

613

| سه شنبه, ۲۵ دسامبر ۲۰۱۸، ۰۵:۴۱ ق.ظ

ظلم نیس که ندونی دفاعت چی بپوشی و اطرافیانتم یه آدم درست و حسابی نباشه که بهت مشاوره لباس بده؟

خب من الان میخوام مانتو کرمه رو بپوشم، اما با چه شلواری؟

۸۰ تومن پول دادم شلوار مشکی خریدم خواهره میگه مشکی با کرم خوب نمیشه. شلوار فهوه ایتو بپوش. دوست خیاطم میگه مدل اون شلوار قهوه ایت مناسب دفاع نیس. مشکیه خوبه. حالا شلوار مشکیه رو با کفش مشکیم پوشیدم پشتش یه هوا بالا وایمیسته. خب من چیکار کنم؟؟؟؟؟

:((((((((

612

| دوشنبه, ۲۴ دسامبر ۲۰۱۸، ۰۲:۰۵ ب.ظ

منتظرم ال از دسشوییش بیاد تا باهام تماس بگیره. میخوام ازش بپرسم تو اون بلاد کفر دقیقا چطوری دسشویی میره!

من؟

میگم میخوام برم، اما دلم نمیخواد تنها برم. من تنهاییمو دوس ندارم... دوس داشتم با یکی برم. چه میدونم. دلم با رفتن نیس. اما دارم به اون سو میرم...

611

| دوشنبه, ۲۴ دسامبر ۲۰۱۸، ۰۷:۴۳ ق.ظ

امروز بعد ظهر میخواستم با مامان برم خونه سین اینا. مامانش عمل کرده بود

مادربزرگ گرامی کاری کرد که من خونه بمونم. هیچی دیگه. نرفتم

کاری کرد برای جلوگیری از دعواش با مامان گفتم من میمونم مامان جان تو برو

چهارشنبه برای مامان نوبت دکتر اعصاب گرفتم. مامان خیلی روحیه ش داغونه. البته تقصیری هم نداره. هر کی با مادربزرگ تو یه خونه بمونه این طوری میشه

ظهر استاد زنگ زد داشتم ناهار میخوردم جواب ندادم. زنگ زدم بهش گفت چه خبر و این حرفا. خلاصه گفت دیگه برای جلسه هفته دیگه آماده کن پایان نامتو.

گفتم باشه

بعدش گفتم جواب سوال سومم رو برام بفرس که ورقه بچه هاتو صحیح کنم که گفت باشه

الانم نشستم دارم فصل چهار رو تموم می‌کنم که تا شب واسش بفرستم.

610

| يكشنبه, ۲۳ دسامبر ۲۰۱۸، ۰۱:۲۵ ب.ظ

چرا هیشکی دوستم نمیداره؟

پس کِی میخواد عاشقم بشه؟