آسِمـــــان می‌نویســـد...

بایگانی
پربیننده ترین مطالب
  • ۱۵/۰۷/۰۲
    260
  • ۱۶/۰۴/۱۹
    240
  • ۱۶/۰۵/۱۵
    265
  • ۱۵/۱۱/۱۶
    210
  • ۱۵/۰۷/۱۵
    263
  • ۱۵/۰۷/۲۴
    264
  • ۱۷/۰۴/۲۳
    ...
  • ۱۵/۱۰/۳۰
    287
  • ۱۶/۰۱/۱۸
    228
محبوب ترین مطالب
  • ۱۵/۰۷/۱۵
    263
  • ۱۶/۱۰/۰۴
    291
  • ۱۶/۰۴/۱۹
    240
  • ۱۵/۰۷/۳۰
    265
  • ۱۶/۰۱/۱۸
    228
  • ۱۶/۰۵/۰۳
    257
  • ۱۶/۰۴/۳۰
    254
  • ۱۷/۰۲/۰۷
    310
  • ۱۵/۰۷/۲۴
    264

1536 روزانه نویسی به کمک AI

| سه شنبه, ۱۹ نوامبر ۲۰۲۴، ۱۲:۱۰ ق.ظ

یه متن شر و ور نوشتم و به چت جی پی تی گفتم واسم روزانش کن. نگفتم وبلاگ چون نمیخواستم بفهمه وبلاگ دارم :))

 

روزانه‌نویسی امروز من:

صبح زود بیدار شدم و اولین کاری که کردم این بود که مرغ رو از فریزر بیرون گذاشتم تا برای ناهار آماده بشه. صبحونه ساده و مقوی خوردم: یه تخم‌مرغ، نصف آووکادو، نصف نون، چند تا توت‌فرنگی و یه فنجون چای. میان‌وعده‌امم یه لیوان شیر با نسکافه فوری بود همراه با چندتا بیسکوییت.

ظهر رفتم باشگاه و حسابی عرق ریختم. ساعت ۳ برگشتم خونه، یه دوش گرفتم و یه ناهار سالم و خوشمزه خوردم: سالادی از اسفناج، کینوا، گوجه‌فرنگی، هویج، گل‌کلم، کشمش و آووکادو. بعدش یه ساعت خوابیدم تا خستگی از تنم بره.

عصری تصمیم گرفتم دلمه درست کنم، ولی دیدم فلفل دلمه ندارم. رفتم خرید و یه ۵۰ دلاری پیاده شدم. خریدهام شامل اینا بود: شیر، فلفل دلمه، خیار، موز، سیب، اسفناج، تربچه، جعفری و گشنیز، مایع دستشویی، آدامس و بیسکوییت. تصمیم گرفتم سالم‌خوری رو جدی‌تر بگیرم و شروع کردم به درست کردن سالادهای رنگی و سالم. یه ترکیب خوشمزه درست کردم: کینوا، خیار، گوجه، گل‌کلم و سبزیجات تازه. موقع خوردن هم با کاهو یا اسفناج تازه و آب‌لیموی تازه مخلوط می‌کنم.

بعد از خرید، برگشتم خونه و مواد دلمه رو آماده کردم. سبزی‌هایی مثل ترخون، مرزه، نعناع، جعفری و گشنیز بهش اضافه کردم. یه بادمجون گنده رو خالی کردم و مواد رو ریختم توش. امیدوارم خوب دربیاد! یه بادمجون دیگه رو هم گذاشتم تو ایرفرایر و برای استفاده بعدی فریز کردم.

شامم هم اضافه مرغ ناهار با سالاد و کاهو بود.

سر راه، برای دختری که دو سال پیش برام بلوز کادو گرفته بود، یه لیوان آف خریدم. بعد یادم اومد یه لیوان دیگه هم دارم که می‌خوام کادو بدم به یکی از همکارام که یه بار بی‌مناسبت بهم هدیه داده بود. تصمیم گرفتم قشنگ تزیینش کنم.

یکی از دوستام* سرما خورده بود، زنگ زدم بهش، ولی چون صداش درنمی‌اومد، ده دقیقه خودم وراجی کردم و گفتم فردا مرخصی بگیر و استراحت کن. شاید تصمیم بگیرم یه چیزی براش ببرم.2

الانم نشستم دارم رمان خانوم مسعود بهنود رو می‌خونم. :)

 

* موقشنگو حودش تبدیل کرد به یکی از دوستام :| 

2 اینو از خودش در آورد. من نگفتم میخوام چیزی براش ببرم!

 

1535 توهم توطئه، دشمن فرضی!

| دوشنبه, ۱۸ نوامبر ۲۰۲۴، ۱۱:۴۹ ق.ظ

نمیخوام پارانویید باشم. اما تقریبا بهم ثابت شده که تا وقتی که زندگی miserable و بدبختی داری همه آدما نسبت بهت خوبن. تا وقتی هم سطح اونایی، و حتی اگه خوبیای زندگیت کمتر و پایین تر هم باشه که چه بهتر اصن... هر چقدر هم خوشبخت باشن غرق خوشیای خودشونن.

 

اما به محض این که بفهمن یه ذره زندگیت رو رواله و داری از بدبختی درمیای سریع حسادتشون شروع میشه و خبر بد این که نمیتونن این حسادتا رو پنهان کنن و داغ میمونه رو دلشون که تو چرا داره زندگیت درست و حسابی میشه، چرا آدم درست درمون پیدا کردی، چرا من نه اصن؟

 

1534 تولد واقعی موقشنگ

| يكشنبه, ۱۷ نوامبر ۲۰۲۴، ۰۱:۲۹ ب.ظ

خب خیلی گذشت از تولد موقشنگ، اما تا کهنه نشده و یادم نرفته بیام ماجراشو بگم

تولدش یه چهارشنبه روزی بود و من از ساعت 12 شبش بهش مسج دادم و تبریک گفتم و یه کلیپ از عکسای خاطره انگیزمون درست کردم با گالری گوشیم و راس ساعت 11:59 شب براش فرستادم

از صبحشم کلی بهش هی پیام تبریک فرستادم و خوب بود همه چی

بعد از ظهر رفتم باشگاه و بعدش اومدم خونه و دوش گرفتم حاضر شدم و 5 تا بادکنک باد کردم و بهم وصل کردم. یه شمع و فندک و فشفشه گذاشتم تو کیفم. پیراهن بافت ریز بنفش رو پوشیدم، بدون جوراب. لاک نزدم. کیف مشکی برداشتم به همراه کاپشن بسیار گرم مشکی. کفش مشکی ساده بندیمو پوشدم. موهامم ویو کردم. سایه نزدم. ساعت 7 اینا اومد دنبالم. بادکنکاشو بهش دادم کلی ذوق کرد. میگفت من هیچوقت تولد نداشتم.

رفتیم کافه ای که قبل از شروع دیت کردن تو راه فرودگاه رفتیم. 

 

اون یه قهوه سفارش داد و منم یه نوشیدنی لوندر با لیموناد. مزه شربت نذری میداد. خوشم اومد. خنک هم بود. یعنی اسمش Tea بود و من فک کردم گرمه اما تو لیوان شربت نذری با یخ سرو شد!

بعدش سر میزمون بهش کارت پستالش به همراه عکسامون رو دادم باز کرد و کلی خوشش اومد و چشاش اشکی شد بچه‌م!

بعد از اون تصمیم داشتیم بریم یه جایی نوشیدنی بخوریم و بشینیم کنار هم

اومدیم تو پارکینگ سوار ماشین شیم که گفتم میخوای اون بسته ای که گفته بودم رو نگاه کنی ببینی که نیازه پسش بدیم یا نه؟ که دیگه شستش خبردار شده بود از قبل. کادوشو باز کرد و کلی خوشش اومد. اما کلی هم ناراحت شد که اینو گرون خریدی و این حرفا. همش میگفت از کجا میدونستی من دقیقا این مدل رو میخوام؟ من بهت گفته بودم؟ گفتم نه و اتفاقی شد و باورش نمیشد!

خلاصه... از اون کافه رفتیم یه بار توی مرکز شهر و اونجا نشستیم به حرف زدن و نوشیدن. من که از نوشیدن هیچ لذتی نمیبرم و تقریبا چیزی نخوردم اما موقشنگ خیلی دوست داشت و منم تو ذوقش نزدم. ساعت 12 اینا بود که برگشتیم خونه و دم در وسط خیابون شمع رو دادم دستش و روشن کردم که فوت کنه و اینجوری تولدش مبارک شد

خیلی ساده، خیلی بی سر و صدا، خیلی آروم!

اما خوب بود و دوست داشتیم جفتمون :)

۱۵۳۳ شنبه ۱۷ نوامبر ولگردی دوتایی و اندکی اصطکاک

| يكشنبه, ۱۷ نوامبر ۲۰۲۴، ۰۳:۱۴ ق.ظ
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۱۷ نوامبر ۲۴ ، ۰۳:۱۴

1532 تولد موقشنگ (پیشواز)

| يكشنبه, ۳ نوامبر ۲۰۲۴، ۱۰:۰۸ ق.ظ

خب آقا تولد واقعی موقشنگ جهارشنبه س

منم چون قرار بود برم ایران الان 3 هفته ای میشه که کادوی تولدشو خریدم. گفتم تا برسه و منم باید زودتر برم کادوشو حداقل آماده کنم

از اولش بهم گفت که دوس داره روز تولدش با هم بریم بیرون. اما خب از اونجایی که این کادو چندین وقت بود گوشه اتاقم بود خواستم یه برنامه ای بریزم کادوشو زودتر بدم سورپرایزش کنم

در نتیجه دیروز که کارم کنسل شد و قرار شد همو ببینیم، گفتم بذار کادوشو ببرم بدم

از اونجایی که کادو بدون کیک و شمع فوت کردن نمیشه لحظه آخر تصمیم گرفتم که بریم اون کافه ای که اولین دیتمون رفتیم قهوه ای چیزی بخوریم و من یواشکی کیک اردر بدم و شمعا رو بدم روش بذارن

در دقیقه نود هم برای این که کادو اسپویل نشه گفتم میذارمش تو همون جعبه که فک کنه که میخوام ریترن کنم. بهش مسج دادم که یه بسته پستی دارم که باید با خودم بیارم. تازه دروغم نگفتم :))) خودش فک کرد میخوام پس بدم

اومد دم در و گفت کجا بریم؟ بریم جیم دانشگاه. گفتم عاقاااا جیم چیکار داریم من اینهمه چیتان پیتان کردم آخه. بیا بریم کافه فلان؟ گفت بیا اول بریم جیم بعدش بریم اونجا. منم دلم سوخت گفتم که خب از نظر من که تولدشه، بذار به دل ایشون راه بریم.

اومدیم سمت جیم دیدم همون اول دم یه پست نگه داشت. گفتم چی میخوای اینجا. گفت بستتو بدیم. تو دلم گفتم عاااامو اینو که نمیخوام پس بدم. خلاصه اصرار اصرار.... اما شکر خدا که پست بسته بود و نشد کلا. 

خلاصه رفتیم جیم و کلی بازی تماشا کردیم. بسکتبال و والیبال و تنیس و کرلینگ و تا نزدیکای 9 نشستیم. 9 هم که کافه هه بست.

بعدش دید که کیف پولش همراهش نیس. ناچار برگشتیم رفتیم خونش تا کیف پولشو برداره. منم مسخره بازی درمیاوردم که الان آمادگیشو ندارم با خونوادت روبرو بشم. گفت بیا بریم یهو بگیم که حامله ای. بامزه!

خلاصه بعدش گفتیم چیکار کنیم چیکار نکنیم دیگه من پامو کردم توی یه کفش که میخوام برم رستوران. حالا ساعت نزدیکای ده شب شنبه هرچی رو گوگل مپ سرچ میکنیم مگه یه رستوران درست و حسابی بازه؟ من گفتم بیا بریم فلان بار. اول اسم باره رو زدم و دو تا آدرس آورد منم زدم رو اونی که نزدیک تر بود. رفتیم و رفتیم و وسط راه پشت قطار گیر کردیم و باز رفتیم تا رسیدیم و دیدیم واههه. یه آدرس پرت پشت کوچه محله هندیا بود. خیلی خنده دار و ناکجا آبادطور! بعدش باز کوبیدیم رفتیم بار و یارو همون دم در گفت برای یه ایونتی بسته هستیم و دو تا کارت تخفیف 5 دلاری داد بهمون گفت بعدا در خدمت باشیم! اومدیم بیرون. تمام این مدت نه من گرشنه بودم نه موقشنگ. قشنگم معلوم بود اصلا دلش رستوران نمیخواس و بخاطر من داشت میومد :))))

میگفت گشنته؟ میگفتم نه. ولی میخوام برم رستوران

دیگه از دم در اون رستورانه یه رستوران دیگه انتخاب کردیم و راه افتادیم سمت داون تاون. تو راه میگفتم اینهمه رستوران فنسی بازه. میگفت نه تو Dressed up هستی. من با هودی پاشدم اومدم مناسب این رستورانا نیست :|

خلاصه ساعت 12 شب رسیدیم اون رستوران مد نظر ایشون که تا 1 باز بود. یه یه ربعی هم تو waitlist پشت درش منتظر موندیم و بلخره رفتیم سر میز

یه غذای کوچولو سفارش دادیم. البته دوتا. وقتی که غذامون رسید دیدیم اشتباهی یه غذا آوردن. اومدیم دوباره اردر دادیم و من به بهانه اینویزلاینم پاشدم رفتم دستشویی و سر راهم اردر چیزکیک  دادم و شمع تولدشم دادم دست سرور تا بعد از شام برامون بیاره. اومدم صورتحساب حساب کنم که با خودم گفتم دیگه از این یکی خوشحال نمیشه و ناراحت میشه. بنابراین دست نگه داشتم. بعد من پشتش بودم میدیدم دیر کردم هی سرشو میچرخونه و دنبالم میگرده. منم خودمو پشت یه ستونی قایم کردم تا با سرورا صحبت کنم

بعدش رفتم سر میز و شروع کردم به صحبت از تولد و این چیزا که گفت که ما پیشواز رفتن واسه تولد رو خیلی بد میدونیم. منو میگی؟ لقمه تو گلوم خشک شد. گفتم حالا حتما اونقدرام نیست و شوخیه. دست کردم از تو کیفم یه birthday boy badge  درآوردم بچسبونم رو لباسش که یهو خیلی جدی گفت نه نه آسمان. بذار تو کیفت. بذارش برای روز تولد :| دیگه اینجا بود که من زارتی زدم زیر گریه و گفتم واقعی میگی؟ گفت آره. گفتم پس به سرور خودت بگو که کیکو نیاره. اینجا تازه دوزاریش افتاد که من چیکار میخوام بکنم و یهو 180 درجه برگشت. مخصوصا که دید ناراحت شدم. کلی ازم عذرخواهی کرد و به خودش لعنت فرستاد که چرا نفهمیده و این جه حرفی بود که زده. گفت میدونی اصلا چی؟ چون که ما رابطمون اینترنشناله تو استثنایی و تو میتونی هر وقت که خواستی جشن بگیری و فولان...

حالا این سرور هی میرفت میومد یواشکی به من انگشت شست نشون میداد که همه چی اوکیه. همه میدیدن زار زدم :))

آخرش که غذامن تموم شد یهو یه سرور دیگه اومد زارتی چیزکیکه رو پرت کرد جلومون. نه شمعی نه چیزی. حالا باز دوباره منو میبینی؟ وا رفتم

این بار موقشنگ پرسید چی شد که مجبور شدم بگم شمع گرفته بودم

نزدیک بود دوباره گریه کنم

فقط میگفتم آخه من الان چیکار کنم؟ چرا به همه چی گند میخوره امشب

اما کلی خندیدیم. واقعا جز خنده کار دیگه ای نمیشد کرد. بعدش دیگه سرور اصلی اومد و دید و سریع کیکه رو برداشت برد و گفت شما ندیدینش. باز شمع گذاشت روش و آورد و کیکه وا رفته بود. له و لورده شده بود :)) دیگه به هر وضعی بود خوردیمش و چند تا عکس انداختیم.

بعدش موقشنگ گفت نریم خونه و بچرخیم یکمی. همین وسط ساعتا رو کشیدن عقب. من اینقدر خسته بودم که کفشامو در آوردم و تو راه چرت میزدم از خستگی. اومدیم خونه و دم در خداحافظی کردیم و هر کی رفت خونه خودش

حالا این بسته کادوی بنده مونده تو ماشین موقشنگ. در واقع هنوز کادوشو بهش ندادم :))) امشب قراره ببینمش و کادوشو هم میدم بهش :)) دیروز رفتم یه کارت پستال خریدم. یه ادیت از عکسامون درست کردم و دو تا عکس براش چاپ کردم. امروزم با بادکنک میرم پیشش. همین. بعدا میام امشبمونم تعریف میکنم ^_^

 

پ.ن: بسیار اکسایتد هستم. امشب میخوام یه پیراهن بافت ریز بنفش که از خواهرم سر بارداری اولش کش رفتم رو بپوشم.

لاک بنفشم درش باز نمیشد. امروز آوردمش دانشگاه و دادم همکارم برام باز کرد ^_^

نمیدونم کفش مشکی ساده بپوشم با بوت مچی کرمی رنگمو. جوراب شلواری نپوشم؟ یا کرمی ضخیم یا مشکی بپوشم؟

کیف فقط مشکی دارم و طوسی. کیف کرمیم از این کجکیای اسپرته

باید یه کیف کرمی خانومانه بخرم. این بلک فرایدی ایشالا!

موهامو ویو میکنم

یه سایه صورتی ریز میزنم. چون که بنفش ندارم :)) اگه آبی و صورتی رو قاطی کنم بنفش میده؟ :)) رژ هم سرخابی طور دارم. دیگه چی؟ ناخنامو از ته گرفتم دیشب :)))) رو مخم بود. همینا رو شاید لاک زدم. 

کاش یکمی درس بخونم تا شب. باشگاهم میرم و بعدش میرم خونه دوش میگیرم ^_^

یادم باشه فندک و شمع و فشفشه هم بردارم ^_^