234
| پنجشنبه, ۱۸ فوریه ۲۰۱۶، ۰۱:۲۳ ب.ظ
پدر واقع وقتی شب تولدت پر/ی/ شی اوضاعت بهتر از اینی که من بودم نمیشه! شب بدی واس جفتمون شد و البته فرداش کمی حالم جا اومد. شب شام رو بر عهده گرفتم و با ی کیک خونگی جشن گرفتیم. مفدار خوبی پول و یه لباس هدیه گرفتم. فرداش هم که به طور کاملا اتفاقی و برنامه ریزی نشده رفتیم و کادوی تولد جناب خان رو براش خریدیم. مبارکش باشه با اون قیمت نجومیش :)
خلاصه که روزهای بعدی هم گذشتند تا اینکه من تصمیم گرفتم واس تعطیلات 22 به من برم پیش خواهر. و این کار رو در سه شنبه بیستم بهمن ماه انجام دادم. بماند که شبش برف شروع به باریدن کرد و منُ تا مرز انصراف از تصمیمم برد، اما هر جوری بود صبح سه شنبه حرکت کردم و بعدظهر رسیدم پیشش. خوب بود. یه چرخی اطراف زدم و رفتیم خونه. فرداش مرخصی بود و دم ظهر کمی اطراف خونه پرخیدیم و من کادوی تولد خواهر رو براش اتفاقی و بدون تصمیم قبلی خریدم و بعدش اومدیم بازم خونه. شب باز هم کمی رفتیم اطراف خونه! و من یه لباسکی خریدم. فرداش که پنجشنبه باشه رفتیم واس نی نی کمد سفارش دادیم گونو گولوی منو ^_^ ناهار هم همون نزدیکی زدیم بر بدن_شیلیک_ و وقتی اومدیم من بازم کمی همون نزدیکیا چرخیدم و یه قوطی فلزی خریدم. فرداش که بشه جمعه ظهر با دوستانم قرار داشتم و ناهار رو باهم بودیم و بعدش هم رفتیم تا یه آلاچیقی چایی خوردیم و بعدش برگشتیم. من سر راه یه کم شیرینی تر خریدم اما فهمیدم که مادر شوهرش اینا دارن میان و اومدن و خوردن شیرینیامو و رفتن :| و البته لباسای نی نی گولو رو دیدن. فرداش که بازم شد شنبه بعدظهر رفتیم سه تایی دنبال خرید و من یه لباسی خریدم. اومدیم خونه شب شام و لالا...
فرداش که یکشنبه بشه صبش رفتم تا انقلاب واس س کتاب گرفتم و بعدش واس زن داداش یه قوطی فلزی گرفتم و اومدم خونه.ناهارو سریع خوردم و پیش به سوی ترمینال شدم. بعد از گم شدن فراوان :D بلخره پیدا شدم و بیلیت خریدم و اتفاقای جالبناکی واسم رخ داد....
- ۱ نظر
- ۱۸ فوریه ۱۶ ، ۱۳:۲۳