به این فک کردم که اینجا یه خونه اجاره کنم و بمونم همینجا کار کنم. تدریس کنم. اما بعد این فکر به سرم زد که برم عسلویه. اونجا نمیدونم واسه یه مهندس صفر کیلومتر اونم خانوم کار هست یا نه. اما میرم همونجا. دلم... درست نیست بگم،ولش...
نمیدونم چرا از نظر رابطه عاطفی ای که دارم به پوچی رسیدم. چرا اینطوری شد نمیدونم... یعنی زن و شوهرا هم همینجوری به بن بست میرسن؟ نمیدونم چمه. شاید این روزا بیشتر به این فکر میکنم که انتخابم اشتباه بوده. خودش هم یه چیزایی فهمید. اما دوس ندارم که رابطه و ازدواج مانع رشدم بشه. نمیخوام بشم یه زن خونه دار که همش در حال در جا زدنه...