آسِمـــــان می‌نویســـد...

بایگانی
پربیننده ترین مطالب
  • ۱۵/۰۷/۰۲
    260
  • ۱۶/۰۴/۱۹
    240
  • ۱۶/۰۵/۱۵
    265
  • ۱۵/۱۱/۱۶
    210
  • ۱۵/۰۷/۱۵
    263
  • ۱۵/۰۷/۲۴
    264
  • ۱۷/۰۴/۲۳
    ...
  • ۱۵/۱۰/۳۰
    287
  • ۱۶/۰۱/۱۸
    228
محبوب ترین مطالب
  • ۱۵/۰۷/۱۵
    263
  • ۱۶/۱۰/۰۴
    291
  • ۱۶/۰۴/۱۹
    240
  • ۱۵/۰۷/۳۰
    265
  • ۱۶/۰۱/۱۸
    228
  • ۱۶/۰۵/۰۳
    257
  • ۱۶/۰۴/۳۰
    254
  • ۱۷/۰۲/۰۷
    310
  • ۱۵/۰۷/۲۴
    264

۱۶ مطلب در سپتامبر ۲۰۱۸ ثبت شده است

572

| يكشنبه, ۳۰ سپتامبر ۲۰۱۸، ۱۱:۱۴ ق.ظ

امروز ناهار سلف رزرو داشتم. مثلا چلوکباب بود اما فقط پیاز میومد زیر دندونم. با اون آش محلی اینجا که عاشقشم کنارش، که اگه من این آشو نمیشناختم همونجا رابطم باهاش کارد و پنیر میشد. دیگه اومدم اتاق هم اتاقی خواس نیمرو بزنه واس ناهارش گفتم منم میخوام بشوره اون ناهاره رو ببره.  والا... خلاصه خوردیم و شستیم. 

بعدش باشگاه رفتنی تو گوشی به دندونام نگاه کردم دیدم یه تیکه تخم مرغ مونده. مجبور شدم با ناخن کوچیکه درش بیارم شوت کنم بره. بلافاصله فکری که از ذهنم گذشت این بود که الان با این دست میخوام با هم باشگاهیای بیچاره دس بدم؟ البته خوشبختانه موقع دس دادن اصلا یادم نبود.

هم اتاقی میگه دیگه غذای سلف رزرو نکن. زورم میاد آشپزی کنم اما خب قبول کردم گاهیم من آشپزی میکنم اصن. هاپو خورد.

دیروز مامانش تلفنی بهم رمزی میگفت که حواست بهت باشه. گفتم باشه. این ترم انگاری فقط رسالتم اینه که حواسم به بچه های مردم باشه و هواشونو داشته باشم. چقدرم که من مهربونم آخه خداااااا. یعنی کارایی واسه بچه کارشناسیا کردم که عمرا واسه اتاق خودمون نمیکردم! از جمله شستن بالکن!!! و پختن غذا تنهایی!!!! و جارو زدن اتاق اونا!!!

غروب اومدم و چای دم کردم و دوش گرفتم و نماز خوندم. بعدش نشستم کارای مقاله رو تقریبا تموم کردم. جز یه مورد کوچولو که عین پت و مت پریروز انجام دادم اما الان یادم نمیاد از کدوم گزینه بود و هر کار میکنم مث قبلی درنمیاد ادیت کنم. خلاصه فرستادم واس استاد ببینه. به هم اتاقی میگم مقاله نوشتم در حد آی اس آی!!! البته خودمم میدونم مقاله کنفرانسی به لعنت خدا هم نمی ارزه و واقعا بی ارزشه. استاد گفت بخاطر نمره است و بعد تمرکزتو بذار روی آی اس آی. حالا ببینیم چیطو میشه...

وای حمومای این بلوک چقدر خوبه. بلوک قبلی به لعنت خدا هم نمی ارزید(خوشم میاد ازین جمله)

من همچنان واحد برنداشتم

باورم نمیشه ترم پنجم. روز اول عین برج زهرمار اومدم و با اینجا ارتباط برقرار کردم و با دوس پسرم بهم زدیم اونم بعد از یه خواستگاری نافرجام و روزای سخت و حالا ... من اینجام. خدایا خوب بخواه برامون!

  • ۰ نظر
  • ۳۰ سپتامبر ۱۸ ، ۱۱:۱۴

571

| يكشنبه, ۳۰ سپتامبر ۲۰۱۸، ۰۴:۴۶ ق.ظ

دیشب بعد از شش شب از بلوک یک به بلوک دو نقل مکان کردم. فعلا اومدم اتاق قبلی خودمون. 

دیروز استاد قرار حل تمرین شدن رو باز باهام چک کرد. همچنین ضبط فایلی که قرار بود رو. حالا من به غلط کردن افتادم اون ول نمیکنه. آخه با این لهجه و این صدام چی بگم آخه :| 

فعلا مشغول مقاله ام که بفرستیمش بره پی کارش بعدشم بریم سراغ بقیه کارام. 


  • ۰ نظر
  • ۳۰ سپتامبر ۱۸ ، ۰۴:۴۶

570

| جمعه, ۲۸ سپتامبر ۲۰۱۸، ۰۲:۵۸ ب.ظ

همیشه چند روز مونده به پر پرمون از پد استفاده میکردیم. چون به ریسکش نمی ارزید.

الان و با این قیمتی که پیدا کرده حس میکنم خیلی هم به ریسکش می ارزه!

  • ۱ نظر
  • ۲۸ سپتامبر ۱۸ ، ۱۴:۵۸

قاچاقی در خوابگاه...

| جمعه, ۲۸ سپتامبر ۲۰۱۸، ۰۸:۰۳ ق.ظ

با شنیدن هر صدای چرخ چمدان استرس وجودم رو فرامیگیره. بماند شب موقع حضور غیاب و صدای کوبیدن به در...

  • ۰ نظر
  • ۲۸ سپتامبر ۱۸ ، ۰۸:۰۳

568

| پنجشنبه, ۲۷ سپتامبر ۲۰۱۸، ۰۵:۳۲ ق.ظ

دیروز قرارداد ترجمه کتاب با استاد امضا کردم!

  • ۰ نظر
  • ۲۷ سپتامبر ۱۸ ، ۰۵:۳۲

567

| سه شنبه, ۲۵ سپتامبر ۲۰۱۸، ۰۲:۵۳ ق.ظ
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۲۵ سپتامبر ۱۸ ، ۰۲:۵۳

۵۶۶

| جمعه, ۲۱ سپتامبر ۲۰۱۸، ۰۳:۰۴ ب.ظ

اومدم لپ تاپ رو که از ظهر رو میز ناهارخوری روشن مونده بود خاموش کنم. گفتم یه سری جاها رو چک کنم. بعد گفتم خب تو که میخواستی با گوشی بنویسی همینجا بشین بنویس. خلاصه این شد که نشستم پشت لپ تاپ. در حال حاضر دست و بالم کلی درد گرفته. اونم واسه این محلول جادویی ای که گذاشتم رو کله مبارکم. دقیقا دو ساعت مشغول کله بودم امشب. اتو و سشوار کلی خسته‌م کرد. ظهر هم قبل از ناهار ورزش کردم. با ویس مربی که تو کلاس ضبط کرده بودم،‌ دقیقا کارایی که گفت رو انجام دادم. بعد از تموم شدنش هم دقیقا همون حس رو داشتم. فردا صب دوستم دفاع میکنه. واسش کادو خریده بودم اما فردا نمیرم که. حالا نمیدونم کتابی که خریدم رو بهش بدم یا یه گلدون کوچولو براش همونجا بخرم بهش بدم بعدا. شایدم کلوچه بردم براش. فک کنم دوس داشت. البته همراه گلدون. نمیدونم این که دفاعش نیستم بعدا دیدمش بهش بدم چیزی؟ میگم خلاصه یه یادگاری میمونه از دوستیمون. اوم... دیگه چی؟ امروز صبم جوجه جان اینا رفتن خونشون. من خستمه. عاشق این یک ساعت اضافی های سی شهریورهام. من خوبم. 

  • ۱ نظر
  • ۲۱ سپتامبر ۱۸ ، ۱۵:۰۴

565

| دوشنبه, ۱۷ سپتامبر ۲۰۱۸، ۰۲:۵۶ ب.ظ

امروز نین اومد پیشم. بعدش با هم رفتیم بیرون. شام خوردیم و منو رسوند خونه. وای میخواستم کلی چیز بنویسم اما حالشو ندارم. شاید بعدا اینجا اضافه کنم در ادامش....عکس

  • ۱ نظر
  • ۱۷ سپتامبر ۱۸ ، ۱۴:۵۶

564

| يكشنبه, ۱۶ سپتامبر ۲۰۱۸، ۱۲:۱۸ ب.ظ

واقعا از این دانشگاه متنفرم. واقعا آدمای مزخرف و قانون‌شکنی داره. هر چند که دانشگاه کارشناسی هم همچین وضعی بود.

تنها تفاوتی که نسبت به روز اول کردم اینه که دیگه نسبت به اسمش و کلا خودش سر شدم. دیگه شنیدن اسمش منو وحشی نمیکنه. دیگه برام مهم نیس که رو مدرک کارشناسی ارشدم اسم این دانشگاه بی‌خاصیت بخوره. شاید یه ذره‌ش بابت این باشه که شاید بتونم واسه دکترا برم یه دانشگاه بهتر. شاید بتونم با همینم مسیر زندگیم رو عوض کنم.

هیچکس از دو روز بعد خودش خبر نداره. مث منی که از روز اولم از این رو به اون رو شدم تا به امروز!

امروز زنگ زدم دانشگاه و صحبت کردم گفتن که خوابگاه نداریم واسه شما ترم پنجیا. میدونم این ترمم میگذره. اما حالا با یه کم سختی شروعش میکنم. هنوز دانشجوی اون دانشگاهم. هفته دیگه انشالله میرم و با اون دکتره حرف میزنم. میدونم دل‌رحمه ،چون ازش انرژی منفی نگرفتم. خدا کمکم میکنه، همونطور که تا حالا کمکم کرده!

  • ۲ نظر
  • ۱۶ سپتامبر ۱۸ ، ۱۲:۱۸

563

| شنبه, ۱۵ سپتامبر ۲۰۱۸، ۰۴:۵۳ ب.ظ

آقا یه حس ناراحتی دارم از اینکه استادو تو اینستا اد کردم و اونم متقابلا ادم کرده و همه استوریامم نگاه میکنه. همچین راحت نیستم توش. البته نقطه مفیدش اینه که میتونم غیرمستقیم یه غرای ریزی برم مث نکشیدن لپ تاپم و شب بیداریام که البته چون خوابم نمیاد و عصر خوابیدم بیدارم تا الان، و اونم بدونه چه دانشجوی نمونه خوبی داره که تا این وقت شب مشغول تلاش برای ارتقای علم و دانشه. الانم میخوام یه نتیجه بهش مسج کنم و بگیرم بخوابم. فررررت

  • ۰ نظر
  • ۱۵ سپتامبر ۱۸ ، ۱۶:۵۳