بنویسم شاید بعد بیام بخونم کم کم آدم شم :-\
امروز چی کار کردم و کی پاشدم؟ روم به دیوار ساعت از ۱۰ گذشته بود.
تا ظهر عملا کار مفیدی نکردم. اومدم کامپلیت رو باز کردم بخونم. اما خیلی طول نکشید که پاشدم و شروع کردم به آشپزی. مرغ پختم. بعدش ظهر دایی یه سر اومد. ازم پرسید جایی مشعول نشدی؟ :-| توی یه هفته؟ بعد هم رفت بالای منبر که آره دنبال کار باش. نشستی خونه میگی پیدا نیست و ال و بل. منم دیگه دایورت کردم :|
البته میدونم قصدش خیرخواهانه است. ولی خب. همون موقع یادم افتاد به یه جایی میخواستم برای کار زنگ بزنم. زدم. گفت باهات قرار ملاقات میذارم بیای ببینم. حالا اصلا نمیدونم شرکته در چه زمینه ای هست. در این حد!
دو سه جا هم رزومه فرستادم که البته از دیروز قصدشو داشتم و ربطی به حرف داییه نداشت.
تا اینجا شد حدودا ۴ بعد از ظهر!
ظهرم سر ناهار یه بحثی با مامان کردم. سر بابا و طرز حرف زدن مامان و ... کلی حال خودم گرفته شد.
دیگه بعد از ظهر اومدم ریدینگ اول کمبریج ۳ رو شروع کردم. دو تا شو به زور زدم و رفتم باشگاه. امروز ارشدشون من بودم و کلا مسئولیت بچه ها با من بود. دیگه تمرین رو یکی داد و کار کردیم و آخرش آبزروشون کردم و اومدم خونه. این شد ساعت ۷. یه چایی خوردم. یه آب. یه کم دور خودم چرخیدم. دوش گرفتم و موهامو خشک کردم و نماز خوندم و اینا شد نه و نیم!
حلاصه شامی خوردم. که سوپ بود. دیشب پخته بودم. خیلی هم خوشمزه شده بود. دیگه اومدم نشستم دو تا سایت خبر انگلیسی خوندم. مطلب خوندم. بستنی نون خامه ای خوردم. باز اومدم آنالیز این ریدینگ اول رو تموم کنم. بینم کی خوابم میگیره برم تو تخت. الکی نرم گوشی چک کنم.
دیشب که از ساعت ۱۱ رفتم تو تخت. یه کم با ال حرف زدم و اینا، اما اینستا رو که به دست گرفتم ساعت از ۱ هم گذشته بود که گذاشتمش کنار. پشیمانم
دیگه همین. برم به ادامه ریدینگم برسم. خدایا کمک کن از بار اعتیاد من به گوشی کاسته و به بار اعتیادم به کتاب و درس افزوده بشه. آمین!