چند روزیه هوا به شدت منفیه
منظورم مسخره بازی نیست. منظورم چیزی روی اوردر منفی سی درجه و این حرفاس
لباس خوابم از چند لایه تشکیل شده تا با پتوی پرپره ام یخ نزنم!
این هفته از سه شنبه شروع شد و من هر روز رفتم آفیس
امروز هم صبح رفتم. رفتم تا برای تی ای هفته دیگه لب رو آماده کنیم
و پسر همگروهیم روی یه دستگاه قفلی زد
و من نمیدونستم روی چی قفلی زده که ارور میداد
اما بلخره بعد از دو ساعت ول کنش درست شد و آزمایش را انجام دادیم و تمام شد
بعدش رفتم آفیس و سپس با میم و هم آفیسی اش رفتیم ناهار خوردیم و من بدیو بدیو اومدم رفتم میتینگ
کتاب استادم دستم بود که دم در اتاقش یادم افتاد باید میاوردم دوباره دویدم و رفتم برش داشتم و برگشتم
گفت چند دقیقه پیشم اومدی؟ ببخشید که میتینگ قبلیم طول کشید که گفتم نه کتاب فراموشم شده بود که دویدم بیارمش و اینا
بعد از میتینگ جمع کردم بیام خونه که سر راه دوباره رفتم آفیس میم تا ازش یه یادگاری بگیرم
چون که امروز آخرین روز دانشگاهش بود و از دوشنبه میره سر کار
دلم براش تنگ میشه با اینکه مدت کوتاهیه که باهاش دوست شدم اما همیشه میرفتم پیشش چایی میخوردیم
خلاصه اومدم خونه و یه شیرموز درست کردم و حاضر شدم رفتم سر کار
بعدش از سر کار هم زود اومدم الحمدلله
البته کاسبی هم بد نبود خدا بده برکت خدا رو شکر
دیگه چی؟ اومدم استیک و سیب زمینی انداختم توی ایرفرایر و با خواهر تلفنی حرف زدم
امشب یک ساعت و نیم حرف زدیم
خواهرم جای مادر و دوست پسرمو همزمان پر میکنه
کلی شر و ور گفتم
بعد از شام یه چای به همراه یک اسلایس چیز کیک هم خوردم
دیگه از این چیزکیکها بدم اومده
یه اسلایس هم باقی مونده
تصمیم جدیدی که گرفتم: به حداقل رساندن میزان مصرف شیرنی و قندیجات
چون تاثیر بسیار بسزایی روی جوش و پوستم داره
چون تنها چیزیه که میبینم میتونه باعث جوشهام شده باشه
این چند وقت اخیر خیلی زیاد شیرینی و آت آشغال خوردم و به شدت جوشام ریخته بیرون. باشد که بعد از اتمام اون آخرین اسلایس چیزکیک دیگه مصرف شیرینیجات رو کنترل کنم و به پوست ایده آلم برسم!
یه مقاله جدید استاد جان فرستاده بخونم...
من خیلی دوستش دارم اخلاقشو
امروز ازم پرسید چه خبر از ریسرچت خوب پیش میره؟ گفتم نات گود
تندی کامپیوترشو باز کرد و شروع کرد کمک کردن من. عزیز دلم
بعدشم که کلی توضیح داد و من هیچی نفهمیدم(البته به روی خودم نیاوردم و باید ویساشو گوش کنم) گفت یو آر کیپبل، یو کن دو ایت. بوسش نکنم آخه؟
امشب داشتم از شبای گریه ام، خستگیا، ناامیدیا و تلاشای تا دم امتحان آیلتس، دغدغه ها و نگرانیای پول آزمون، قرض و قوله ها، دست و پا زدنا حرف میزدم
زندگی من هم واسه خودش عجیب بود، درسته خیلی شرایط سخت نبود، اما هموار و آسونم نبود و همش چالش و سختی هم همراه مسیر زندگیم بود. من راحت به اینجا نرسیدم. اما واقعا دست خدا بود که همراهم بود تا اینجا.
خدایا دستمو ول نکن. واقعا میگما