270
| چهارشنبه, ۱۹ آگوست ۲۰۱۵، ۰۷:۰۷ ق.ظ
دیروز روز جالبی بود. صب با ال رفتیم یه جایی صبونه خوردیم. اینقدر مفصل که من، من شیکمو نه ناهار خوردم و نه شام! بعد ظهر میخواستیم بریم سینما که به دلایلی نرفتیم و من رفتیم خونه ک جونم ^_^ این بچه لوس لوسی. یه کمی اونجا موندم و بعدش رفتم آموزشگاه. دوره نرم افزاری تموم شد و جالب اینه که امروز تو آگهیا دیدم که یه مهندسی مث من میخوان با تسلط به همین نرم افزار! کائناتُ میبینی تورو خدا؟؟؟ فقط سه سال سابقه کار هم میخواد که نمیدونم چه کنم. امیدوارم که این یا هرکاری که خیره جووور بشه. صب خواهره کلی باهام حرف زد. تصمیم گرفتم یه کار هر چند کوچیک رو شروع کنم.پشت مغازه برادره آگهی زدم. ایشالا که اینم خیره! هر چند کار ناچیزیه اما خب از بیکاری بهتره!
الانم کلی تو فکرم...
#چهارشنبه_28مرداد94
- ۱۵/۰۸/۱۹