236
| جمعه, ۲۵ مارس ۲۰۱۶، ۰۵:۲۱ ق.ظ
وقتی پیج چیس*تا ی*سربی رو تو اینستا دیدم دلم خواست کاش یه خانوم نویسنده بودم. قبلترش وقتی پیج یک خانوم دکتر رو دیده بودم تو دلم آرزو کرده بودم کاش رشته تجربی رو انتخاب کرده بودم. گاهی وقتا دلم میخواس یه هنرمند نقاش بودم که به موسیقیهای ناب جهان گوش کنم و توی خلوتم طرح بزنم. گاهی دوس داشتم یه شاعر بودم. گاهی دلم میخواد توی یه شهر یا حتی کشور دیگه ای دنیا میومدم. گاهی دوس دارم خواننده باشم و گاهی بدم نمیاد یه بازیگر معروف میبودم. گاهی دوس دارم یه رستوران خوب و معروف داشتم و گاهی یه کافی شاپ فوق العاده. گاهی دوس دارم کارمند بانک باشم و گاهی دوس دارم کسب و کار خودمو داشته باشم. گاهی حتی دوس دارم یه مادر خانه دار باشم که اختلاف سنی آنچنانی با بچه هاش نداره و خودم قول میدم دفعه بعدی که دنیا اومدم زود ازدواج کنم و بچه دار شم. گاهی به فروشندگی فکر میکنم، گاهی به معلمی و یادم میره که یه معلمم. حتی گاهی یادم میره که منم یه مهندس بالقوه ام و تو دلم آرزو میکنم کاش منم یه خانوم مهندس بودم. شایدم دلم میخواد از بالقوگی به بالفعلی برسم!
گاهی فکر میکنم که اگه فلان و فلان وفلان و با جناب خان آشنا نمیشدم مسیرم به کجا میرفت و یا الان که آشنا شدیم به کجا میرم!
کسی میدونه اسم مریضیم چیه؟ :)
عکس از رنگی رنگی جانم! البته گذاشتمش نمیتونم بردارم هستش دیگه کاری به کسی نداره که!
- ۱۶/۰۳/۲۵