آسِمـــــان می‌نویســـد...

بایگانی
پربیننده ترین مطالب
  • ۱۵/۰۷/۰۲
    260
  • ۱۶/۰۴/۱۹
    240
  • ۱۶/۰۵/۱۵
    265
  • ۱۵/۱۱/۱۶
    210
  • ۱۵/۰۷/۱۵
    263
  • ۱۵/۰۷/۲۴
    264
  • ۱۷/۰۴/۲۳
    ...
  • ۱۵/۱۰/۳۰
    287
  • ۱۶/۰۱/۱۸
    228
محبوب ترین مطالب
  • ۱۵/۰۷/۱۵
    263
  • ۱۶/۱۰/۰۴
    291
  • ۱۶/۰۴/۱۹
    240
  • ۱۵/۰۷/۳۰
    265
  • ۱۶/۰۱/۱۸
    228
  • ۱۶/۰۵/۰۳
    257
  • ۱۶/۰۴/۳۰
    254
  • ۱۷/۰۲/۰۷
    310
  • ۱۵/۰۷/۲۴
    264

245

| شنبه, ۲۳ آوریل ۲۰۱۶، ۰۲:۱۰ ب.ظ
شنبه،
صبح فکر کنم نه پاشدم. و فکر کنم ده یا ده و ربع کتابخونه بودم. تا 12.30 سیال خوندم بعدشم یه یه ساعتی به زور ارتعاش. نزدیک دو بود که پاشدم اومدم خونه. یکمی با مامان کلاهمون رفت تو هم و منم وضو گرفتم اومدم اتاقم. لپ تاپو روشن کردم. نماز ظهرو که خوندم. یه چند تا آگهی دیدم و واسه یه آموزشگاه فرم پر کردم. بعدش یه جایی زنگ زدم واسه یه شغل مضحک و مسخره که گفت رزومه ات رو ایمیل کن! بعدش زنگ زدم اونجایی که هفته پیش رنگیده بودم که یادآوری کنم که یارو منو یادش بود. گفت حتما الان از خواب بیدار شدی از صدات معلومه. منم گفتم نخیر گفت پس الان ناهارتو خوردی زنگ زدی که گفتم نه یه ساعته دارم با شما تماس میگیرم در دسترس نیستین اونم برام توضیح داد که چرا. بعدش گفت هروقت اومدیم شهرتون خبرتون میکنیم خانوم ... عزیز! یه بارم وسط حرفاش بهم گفت عزیزم! حالا نمیدونم مدلشه یا ازون آنرمالاس! خلاصه قطع که کردم دوباره زنگ زد که به اسم شما سه تا رزومه داریم شما واس ما تلگرام کن و منم کردم. دیگه اینکه بعدش نمازام رو خوندم و رفتم ناهار و اومدم شلوار پوشیدم برم کتابخونه اما دیدم کسی که خونه نیس. مامان رفت بیمارستان منم شلوارمو دوباره عوض کردم وسایلام رو بردم اتاق برادر و کمی مقاومت خوندم. بعدشم دیگه بابا غروب زود اومد منم رفتم آلوچه هامو خوردم و چایی خوردم و مرغ استراگانف رو باهاش یه خوراک درست کردم.دادشم برام دو تا دونه آلوچه آورد ^_^ . میخواستم برم کرم روشن کننده بگیرم که گفتم ولش کن همونو میزنم به صورتم. خلاصه همین. سایت پست رو چک کردم و یکی از گمشده ها پیدا شده بود الحمدلله. که ز زدم خبر دادم. خلاصه کنم که آخر شبی یه کنتاکت با خان داشتیم و حالام میریم که بخوابیم. ایشالا فردا روز خوبی باشه...
  • ۱۶/۰۴/۲۳

نظرات  (۱)

  • خانوم مهندس
  • خوب میخونیا
    به نظر تیکه کلامش بوده الان همه ورد زبونشونه عزیزم
    جریان این گمشده ها چی بود؟
    پاسخ:
    دیگه الان خوب بخونم چه فایده داره! ده روز دیگه امتحانه :(
    مرده مشکوک بود ولیا
    ماشین خواهرم اینا رو دزد زده بود...

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">