252
امروز صبح نزدیک نه بیدار شدم. دستت و صورت شستم و صبحانه و شیر موزم درست کردم و گذاشتم توی یخچال. نه و نیم توی اتاقم پشت میز مطالعه بودم. تا دواده و نیم بکوب معادلات خوندم. بعدش بازم یکم دیگه خوندم.این حین برادر باز اس زد که شماره کارت بده و یه پولی واسم ریخت. ظهر بازم تا یک جسته گریخته معادلات رو شرمنده کردم. الان حس میکنم تو فرجه م. یعنی همونقدر زیاد که تو فرجه حس جبرانم میومد و مث اسب میخوندم همون شدم! ظهرم ز زدم به دوستم که همین دانشگاهی که قبول شدم تحصیل کرده. یکم ازش مشاوره خواستم و رفتم واسه چک شبکات اجتماعی که شکر خدا زیاد وقتم رو نگرفت.ناهار خوردم مودمم خاموش کردم اومدم اتاقم و نماز اینا و نزدیک سه خواهره زنگ زد و یکم باش صحبت کردم و از سه تقریبا رفتم واسه درس. تا پنج و نیم بصورت منقطع درس خوندم و بعدش هم رفتم باشگاه کلی کار کردیم. اومدنی یه چاکلز ترد و خوشمزه خریدم که روش نوشته توش جایزه داره :))) هنوز باز نکردمش اما ازون ریزاس.من درشت میخواستم.خدا کنه جایزه دار باشه:) خلاصه که اومدم خونه و یه نوشیدنی با آبلیمو درست کردم که خیلی بد مزه بود بزور نصفشو خوردم و چایی ریختم واس خودم و لباسامو جمع کردم برم حموم. شب هم س و مامانش اومدن عیادت مادربزرگ. همین
- ۱۶/۰۴/۲۸