259
خب جمعه صب که با صدای درس خوندن 'ییل' از تو اتاقم بیدار شدم. فک کردم در بازه اما وقتی نگاه کردم دیدم درو هم بسته اما خب صداش به وضوح میومد. نزدیک ده پاشدم و رفتم برای صبونه که دیدم مامان نیس. خب طبق معمول روزه هم بود و بعد از چند دقیقه از بیرون اومد و واسمون یکی یدونه سوپر چیپس مزمز خریده بود ^_^ بعدش ییل هم اومد و باهام دوباره صبونه خورد و اون رفت سر درس و مشقش و منم رفتم سر سرچ و مرچم راجع به کنکور. خلاصه که ظهر باباشم اومد و به اصرار زودی ناهار خوردیم و بعدش برادر و همسرش از دامان طبیعت برگشتن. اونا هم ناهار خوردن و بعد از صرف چای رفتیم سر زمین ییل اینا. خیلی خوب بود. برگشتنی از یه درخت آویزون شدیم و کلی آلوچه چیدیم. من جیبام پر شده بود میریختم تو جیب بقیه ها. خلاصه که اومدیم خونه و یکم بعدش یه سری از اقوام اومدن دیدن مادربزرگ. اتفاق خاصی نیفتاد. شب رفتم دوش گرفتم. یه دور دعوامون شد با خان. الانم که صبح شنبه س، اما من تاریخ پستم رو تغییر دادم. لیست کارامو نوشتم که دوازده مورد شده و باید انجام بدم. الانم میخوام برم آرایشگاه صفایی به ابروانم بدم ^_^
- ۱۶/۰۵/۰۶
خوش به حالت رفتی آرایشگاه.