آسِمـــــان می‌نویســـد...

بایگانی
پربیننده ترین مطالب
  • ۱۵/۰۷/۰۲
    260
  • ۱۶/۰۴/۱۹
    240
  • ۱۶/۰۵/۱۵
    265
  • ۱۵/۱۱/۱۶
    210
  • ۱۵/۰۷/۱۵
    263
  • ۱۵/۰۷/۲۴
    264
  • ۱۷/۰۴/۲۳
    ...
  • ۱۵/۱۰/۳۰
    287
  • ۱۶/۰۱/۱۸
    228
محبوب ترین مطالب
  • ۱۵/۰۷/۱۵
    263
  • ۱۶/۱۰/۰۴
    291
  • ۱۶/۰۴/۱۹
    240
  • ۱۵/۰۷/۳۰
    265
  • ۱۶/۰۱/۱۸
    228
  • ۱۶/۰۵/۰۳
    257
  • ۱۶/۰۴/۳۰
    254
  • ۱۷/۰۲/۰۷
    310
  • ۱۵/۰۷/۲۴
    264

312

| دوشنبه, ۲۰ فوریه ۲۰۱۷، ۰۳:۳۴ ب.ظ

اینقدر دلم گرفته، اینقدر دلم گرفته... تقریبا هیچ کس و هیچ جایی جز اینجا ندارم تا راحت حرفمو بزنم. همینجا هم که نصف حرفامو باز میخورم. اما عجیبه آدما وقتی که میدونن میتونن مرهم باشن غیب میشن. فراموشت میکنن تا بعدها با کلی طلبکاری پیداشون بشه و بگن یه خبر ازما نگرفتی. این بار میدونم که میگم من خودم نیازداشتم یکی خبرمو بگیره. زمانی که من تک و تنها بودم کی خبر منو گرفت؟ اون موقع ها که میگفتم یکم باهام حرف بزن کجا غیبت میزد؟ این روزا خیلی احساس تنهایی میکنم ... نمیدونم آخر عاقبتم چی میشه. نمیدونم... خوشحالم که حداقل خوابگاه رو داشتم تا چند روزی از خونه دوربشم. به خونه رفتن فکر نمیکنم. فقط خرج یکم زیاده اینجا. عوضش راحت ترم. خودم هستم. حتی به رفتن از شهرمون فکر میکنم. رفتن واسه کار به جنوب. یا اگه پولدارتر بودیم به خارج از کشور. دلم سنگینه این روزا. نمیخواستم که جواب بله بگن. پر بیراه نمیگن. اما در کل شرایط بدی شد. حوصله شوخیهای ییل رو هم ندارم. که هی بگه یه آقای مهندس واس خودت پیدا نکردی. دلم میخواد اون لحظه دهنشو با خودش جر بدم. یکم عصبانی هستم هنوز. شایدم افسرده. اما خوب میشم. این روزا همش فک میکنم نکنه ما مناسب هم نیستیم. حتا نمیدونم چند بار اینا رو اینجا نوشتم! خیلی درد داشت...

همه فراموش کردن جز ما دوتا...

  • ۱۷/۰۲/۲۰

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">