462
واقعا یه سیب چقدر چرخ میزنه تا میاد پایین!
یکشنبه یهویی تصمیم گرفتم برم یونی و یکمی به کارام سر و سامون بدم.
دوشنبه صب اول رفتم خوابگاه رو فیکس کردم و بعدش رفتم پیش استاد. یه سه چار ساعتی رو فایلم کار کردیم و خدا رو شکر جواب داد.
استاد گفت خب دیگه برو دفاع کن.
یه مقداری کار داد بهم و رفتم خوابگاه انجام دادم باز.
فردایی یه کوچولو رفتم باز پیشش و راضی بود از کارم. دیگه کارایی که باید بکنم رو بهم گفت و اومدم خوابگاه.
با دوستیم رفتیم بیرون و آش خوردیم. یه کمی گشتیم و برگشتیم تا من وسایلمو جمع کنم و برگردم.
شب هم که ۱۲.۳۰ رسیدم خونه.
از اون روز تصمیم گرفتم با برنامه ریزی پیش برم و تا بعد عید خدا بخواد کارم رو به جاهای خوبی برسونم.
من میتونم :)
حالام یه جدول هفتگی درست کردم. تنها ایراد اینه که امروز پنجشنبس :))
البته دوشنبه امتحان دارم اونم باید بشینم بخونم آو کورس.
آها به آموزشگاه دورتره هم گفتم بعد از عید نیستم. هرچند بدک نبود اما درسم مهمتره.
دیروز داداشه میگفت isi بنویس برو. گفتم تو ساپورتم میکنی؟گفت آره. و البته میدونم که بخوام حتما میتونم روش حساب کنم.
پشتم بهش گرمه. خدایا سالمش دار.
فعلا باید ایرادات کارم رو بگیرم و یه مقاله برای کنفرانس تا فروردین بنویسم. نتیجه داوری مقاله اولی هم باید همین روزا بیاد.
البته استادم هم آدم ساپورتیو و خوبیه. فقط باید جلو چشمش باشم تا یادش باشه کمکم کنه.
دیگه خلاصه اینجوریا :)
خداوندا خیر پیش بیار 3>
- ۱۸/۰۳/۰۱