536
امروز از صبح بی فایده ترین بودم...
ظهر یکمی سعی کردم یوگا کار کنم. بعدش دوش گرفتم و باز لش بودم
ماامان رفت مهمونی و من باز لش بودم
گشنگی زد به سرم و یه املت جانانه زدم
بازم لش کردم و خوابیدم تا شیش اینا که خانوم همساده اومد
یه روسری داشت که نمیخواست و داد به من. منم به زور یه مقدار پولشو دادم بهش. میخواستم همشو بدم
یه باشگاهی زنگ زدم دیدم یوگا داره.. خوشحال شدم و میخوام از شنبه برم ایشالا :)
با ف رفتیم نمایشگاه دوستمون. یه کمی موندیم و برگشتیم خونه هامون.
بعد شام زنگیدم به جوجه و با هم کمی حرف زدیم :) عشقه عشق!
شب هم با بابا رفتیم بیرون. اون تخمه خورد و منم آیس پک و باقالی :) میگفت کباب بگیریم که گفتم نه!
امروز داشتم فکر میکردم که استاد خیلی آدم کاملیه. واقعا خوش به حال زنش. ولی جدای از شوخی و هر چیزی دوس دارم واقعا مردی که میخواد بیاد تو زندگی من مث اون باشه. یه آدم پخته در عین جوونی و با کمال و درایت که بشه بهش اعتماد کرد... هر چی که فک میکنم میبینم با پارتنر قدیم هیچوقت آسایش فکری نداشتم. شاید خوش میگذروندیم و میخندیدیم، اما مرد زندگی من نبود. اونی نبود که بتونم بهش تکیه کنم. بلخره مرد باید توان تکیه کردن زن رو داشته باشه؟
خدای من. داده ها و نداده هات رو شکر... امیدوارم خیر و صلاح ما رو رقم بزنی و رحماتت رو به سمت ما روا کنی...
الهی آمین ^_^
- ۱۸/۰۷/۱۸