601
دیروز اومدم فصل چهار رو شروع کنم. هر جاشو گرفتم دیدم نمیشه. دیگه دیدم دارم خل میشم. گفتم پاشم برم اتاق بشینم یه کمی گریه کنم. زنگم زده بودم استاد جواب نداده بود. خلاصه اومدم اتاق یبار دیگه زنگ زدم بهش که جواب داد. گفتم دارم دیوونه میشم بیام پیشت. که گفت بیا. خلاصه رفتم پیشش مشاور هم اونجا بود. یه کمی زدیم تو سر و کله ماجرا و یه کمی راه حل داد بهم و گفت بشین همینجا این کارا رو انجام بده ببینیم چی میشه. یکمی تیکه میکه انداختم بهش. یه کمی هم ازم تعریف تمجید کرد خلاصه اومدم اتاق دیگه اوکی بودم
پایان ناممو نگاه کرد. اول گفت خیلی خوبه. بعد گفت البته خوبه. خیلی خوب بعد از خط زدنای من میشه
بعد فصل سه مو دید گفت انگار تز دکترا نوشتی. چقدر معادله آوردی!
خلاصه گفت تموم شد به عنوان پایان نامه برتر معرفیش میکنیم.
دیگه قرارداد ترجمه هم امضا کردم
یه خورده حالم جا اومد ^_^
یعنی اگه گذرش به اینجا بیفته میفهمه من کی هستم :)))))
- ۱۸/۱۱/۲۶