631
دیشب ۴.۳۰ لپ تاپ رو خاموش کردم که بخوابم.
نمیدونم ساعت چند خوابیدم
خیلی احساس تنهایی میکنم این روزا
از این که هیچ کسی تو زندگیم نیس
آها، دیشب ساعت نزدیکای ۳ اومدم گوشیو آف کنم
یه پیام تو اینستا اومد
از یکی که نمیشناختم
الکی میخواس بلاسه یه کمی
کلی هم بهم گفت بداخلاق
بره گم شه بابا
خلاصه...
امروز ۱.۳۰ صبونه خوردم
یه مقدار شکل و نمودار از فایلام استخراج کردم انداختم تو مقاله
یه کمی یوگا کار کردم
دوش گرفتم و ساعت ۵.۳۰ تازه ناهار خوردم
باز یه کمی زبان خوندم
و کتاب
و شب با پسردایی اینا رفتم خونه دوستش که همسرش رو میشناختم عید دیدنی
حالا مثلا اونا همسن مامان بابای من مثلا
و تازه رسیدم خونه
شام نخورده
و مایل به خوردن چیزهای خوشمزه
اما چیزی پیدا نیست
دیروز یه فرنی زعفرانی من دراوردی پخته بودم
که الان دارم میخورمش
خلاصه حس تنهایی در من خیلی زندس
شین از آلمان اومده
پیام داد ببینیم همو
گفتم باشه تو خبر بده
من میام پیشت
هنوز خبر نداده
نمیدونم باید بازم چیزی براش بگیرم؟
شاید یه شاخه گل گرفتم
حالا ببینیم خبر میده؟
خیلی تنهاما
خیلی
سکوت شب رو دوست دارم
دیشب کلی سیاوش گوش میکردم و کار میکردم
بازم دلم نمیخواست بخوابم
دیگه تو رو در وایسی خوابیدم
ها امشب پسته هم خوردم بلخره!
آجیل داشتن
- ۱۹/۰۳/۲۸