634
امروز ساعت یک ظهر پاشدم. طبق معمول
بدجوری سرده هوا
حتی میل به صبونه هم نداشتم. نخوردم
ساعت دو و نیم که مامان اینا میخواستن ناهار بخورن املت زدم و چایی که مامان گذاشته بود و صبونمو خوردم
بعد از ظهر به کتابخونی گذشت. پرنده من رو تموم کردم. خیلیم آس نبود
به مامان تو بسته کردن گوشت کمک کردم
همبرگر رو آماده کردیم واسه شام
بعد یه کم ریدینگ خوندم
عصری رفتم بیرون یه کمی خرید کنم دلم وا شه
وا شد
اکتی پور (۹۶۵۰۰) و مرطوب کننده (۳۹۸۰۰) خریدم. ضد آفتابم میخواستم که نداشتن. دیگه نون و پنیر هم خریدم. سر راهم از یه دستفروش کاهو خریدم. مامان کلی غررررر زد که آشغاله
یه دختره گدا بود بهم گفتت زندایی پنج تومن بهم بده. حالا ازخودمم گنده تر بود. گفتم واااااا زندایی کیه!!! خلاصه بهش هیچی ندادم
اومدم خونه همبرگرا رو آماده کردم و با هم خوردیم. همه خوششون اومد. حتی بابا
یه کم دیگه نشستم تو اتاق به کارام
دوش گرفتم که داشتم دیگه کپک میزدم
خیلی تمیز شدم
باز اومدم لیسنینگ کار کنم
کلی مطالعه کردم راجع به آزمونا
هنوز دو به شکم که کدوم یکی آزمون رو انتخاب کنم
و میخوام امشب زود بخوابم فردا زودتر پاشم
نمونه ظهر
استاد ازت متنفرم که پیاممو سین میکنی و منفعل وار هیچ جوابی نمیدی
حداقل بگو بعد جوابتو میدم و هرگز نده
اما اینجوری نکم با من.. سین نکن جواب ندی
ازسین هم که متنفرم. گفتن نداره :)
- ۱۹/۰۳/۳۱