آسِمـــــان می‌نویســـد...

بایگانی
پربیننده ترین مطالب
  • ۱۵/۰۷/۰۲
    260
  • ۱۶/۰۴/۱۹
    240
  • ۱۶/۰۵/۱۵
    265
  • ۱۵/۱۱/۱۶
    210
  • ۱۵/۰۷/۱۵
    263
  • ۱۵/۰۷/۲۴
    264
  • ۱۷/۰۴/۲۳
    ...
  • ۱۵/۱۰/۳۰
    287
  • ۱۶/۰۱/۱۸
    228
محبوب ترین مطالب
  • ۱۵/۰۷/۱۵
    263
  • ۱۶/۱۰/۰۴
    291
  • ۱۵/۰۷/۳۰
    265
  • ۱۶/۰۴/۱۹
    240
  • ۱۶/۰۱/۱۸
    228
  • ۱۶/۰۵/۰۳
    257
  • ۱۶/۰۴/۳۰
    254
  • ۱۷/۰۲/۰۷
    310
  • ۱۵/۰۷/۲۴
    264

۷۳۲

| دوشنبه, ۱۷ ژوئن ۲۰۱۹، ۰۲:۱۹ ب.ظ

امروز بعد از ظهر ییل زنگ زد

حالش خراب بود

با دوس پسرش دعوا کرده بود و در حال جدا شدن هستن

کار به افراد دیگه مث مادر پسر هم رسیده، از اون اوضاع قرمزای رابطه

یه کمی باهاش حرف زدم و بهش گفتم فردا میام پیشت

بعدش واو زنگ زد، دوست و همکلاسی دوران کارشناسی

یه کمی هم اون جویای احوالم شد و با هم صحبت کردیم و راهنماییم کرد

کلی نصیحتم کرد که زبانم رو بخونم

فردا امیدوارم یه نیرویی من رو هل بده تا مقاله های فشار رو بخونم و تیک بزنم این کارو

احتمالا شب برم پیش ییل

***

صبح ساعت ۱۰:۳۰ یکی اومد اینقدر در زد که نزدیک بود پاره شه

منم با اینکه از زنگاش بیدار شده بودم اما در رو باز نکردم

متنفرم از اینکه سر صبحی دست و رو نشسته و با لباس خواب رو کسی در باز کنم

اونم چی؟ تشکم وسط هال پهن باشه

باید بفهمن دیگه

***

نمیدونم چه مرگمه که اینقدر خشمگینم نسبت به همه چیز و همه کس

چمه من؟

جدا دوس دارم بدونم چرا این جوریم؟

من نسبت به مامان و بابا هم خشم زیادی دارم

و این خشم رو حس میکنم

امروز زنگ زدم از روانپزشک وقت بگیرم

چند وقته زنگ میزنم جواب نمیدن هی


  • ۱۹/۰۶/۱۷

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">