۱۱۲۴
| جمعه, ۱۳ آگوست ۲۰۲۱، ۰۷:۳۴ ب.ظ
همین الان میخواستم با آژانس بیا تا دم سرویس. بابا خودجوش بیدار شد و شلوار پوشید همراهیم کنه. گفتم بابا خودم میرم. گفت نه. داشتم کفش میپوشیدم دیدم صدای پارس سگ از خیابون میاد. رفتم دم در دیدم بابا وسط خیابون داره یه گله سگو دور میکنه. بخاطر من. عزیز دلم. حتی الان که دارم مینویسم باز چشمام اشکی شد. اومدم تو خونه و زار زار اشک ریختم. من بی تو چی کنم بابا! همراه لحظه های تنهایی و سخت من...
فک کنم از این به بعد تک تک لحظات برام اینجور طاقت فرسا باشه :(
- ۲۱/۰۸/۱۳
فیلم زیاد بگیر این روزا از هر جا!!!