1218
شنبه، 13 آگوست، 00:14 بامداد
خب ظهر ناگهان تصمیم گرفتم که برم برای ع کادو بخرم. از اونجایی که سر کار بود، منم یه مال دیگه رو انتخاب کردم. و تازه تیرمم به خطا خورد. چون اون مغازه ای که قصد داشتم برم اصلا تو این یکی مال شعبه نداشت :))))
خلاصه دو تا مغازه رو رفتم و در کمال ناباوری در مغازه دومی یه تیشرت پسندیدم و خریدم براش. و البته از دوستش در ایران هم کمک گرفتم. به این صورت که دو سه تا تیشرت هم برای خودم پسندیدم و رفتم اتاق پرو اینم پوشیدم و از اونجایی که هفته پیش بیرون بودیم سردم بود و پیراهن ع رو پوشیده بودم، این تیشرته هم همون سایز و اندازه ها بود و خریدمش.
حالا این وسط برای خودمم سه تا تیشرت و یه لگ هم خریدم! یعنی 45 برای خودم و سی برای اون جمعا امروز 75 تا خرج کردم. دیگه حداقل تا فردا خرج نمیکنم :|
عصری وسط خوندن متلب بهش مسج دادم که میای نیم ساعت دیگه بریم راه بریم؟ گفت سر کارم و 8 میام و چته؟ گفتم حالم بده. اینم نگران شد و زنگ پشت زنگ و منم چون محاسباتم اشتباه شده بود سریع پریدم کیکه رو بپزم و جوابشو ندادم. یه بار که جواب دادم گفت چی شده و ترسیدم و اینا گفتم هیچی نمیتونم حرف بزنم اومدی میگم بهت. دیگه دیدم زودتر از اون چیزی که قرار بود اومد و منم حالا کیکه مگه میپخت؟ 4 ساعت طول کشید. میخواستم دوش بگیرم که نشد. اومد دم در و من تند تند روی کیک شمع کذاشتم و یکم گینگیلی ریختم و سه تا بادکنک باد کرده بودم گره زدم به پایه ظرف کیک و بردم دم در و سورپزایزش کردم و کلی خوشحال شد. دیگه اومد بالا و نشستیم حرف زدن که گفت این چند روز مسافرت بودم و این حرفا. لباسشم پوشید اندازش بود.
شب نزدیکای یازده رفت و منم نمازامو خوندم و دوش گرفتم و شام سیب زمینی و تخم مرغ پخته خوردم و خوابیدم که صب برم سر کار!
- ۲۲/۰۸/۱۳
سلام
راستش از دیروز تا همین الان کل وبلاگتو خوندم و کلی حس خوب گرفتم
خیلی خیلی بهت افتخار میکنم و تحسین میکنمت
با همین فرمون جلو برو و شک نداشته باش که موفق میشی
سبک نوشتنتم خیلی دوست دارم😗