1417 dream
دیشب خواب دیدم اومدم ایران
جوجه بزرگتر از مدرسه اومد و من تو همین اتاقم خودم بودم. اومد بغلم و کلی بوس بوسیش کردم
کاش وقتی رفتم ایران بذاره همینقدر بوسش کنم
به رسم قدیممون پشت چشاش و ابروهاش و نوک دماغشو بوسیدم و اونم محکم بغلم کرد
درست مث وقتی که پیشش بودم
اما بزرگ شده بود
چقدر دلم برای بوسیدنش و بغل کردنش یه ذره شده
سکانس بعدش دیدم بابا اومده اینجا پیش من
با هم رفتیم سوپرمارکت خرید و بابا خواست حساب کنه دیدم پول ایران همراهش بود.
عزیزم... همونجا داشت با نرخ خودش تبدیل میکرد به ریال که به فروشنده ریال بده جاش. مثلا شد 19.45$ و بابا داشت حدودا 100 تومن میداد فروشنده
دلم رفت براش.
گفتم بذار من کارت بکشم. گفت نه. گفتم بیخیال بابا حالا 5-10 دلار منو گدا نمیکنه که. تپ کردم کارتمو و اومدیم
فک کنم پنیر لیقوان خرید برای صبونه. با خیارشور
از همون چیزا که همیشه بهش میگفتم بخره
دلم برای اونم لک زده
که زنگ بزنم بگم داری میای فلان چیز رو بخر
آدم دلش واسه چه چیزا که تنگ نمیشه
چه چیزای کوچیکی که حسرت نمیشه
امیدوارم که همیشه تنش سالم باشه
میدونم خیلی زندگی براش سخت شده. ولی کاش خدا بهش کمک کنه
بابای مهربونم
- ۲۳/۱۰/۲۹
امیدوارم بابای مهربونت انرژیش صد چندان بشه. می فهمم چه قدر روزای خاص در انتظارشء. دلش پر امید و توانش بی پایان باشه.