آسِمـــــان می‌نویســـد...

بایگانی
پربیننده ترین مطالب
  • ۱۵/۰۷/۰۲
    260
  • ۱۶/۰۴/۱۹
    240
  • ۱۶/۰۵/۱۵
    265
  • ۱۵/۱۱/۱۶
    210
  • ۱۵/۰۷/۱۵
    263
  • ۱۵/۰۷/۲۴
    264
  • ۱۷/۰۴/۲۳
    ...
  • ۱۵/۱۰/۳۰
    287
  • ۱۶/۰۱/۱۸
    228
محبوب ترین مطالب
  • ۱۵/۰۷/۱۵
    263
  • ۱۶/۱۰/۰۴
    291
  • ۱۶/۰۴/۱۹
    240
  • ۱۵/۰۷/۳۰
    265
  • ۱۶/۰۱/۱۸
    228
  • ۱۶/۰۵/۰۳
    257
  • ۱۶/۰۴/۳۰
    254
  • ۱۷/۰۲/۰۷
    310
  • ۱۵/۰۷/۲۴
    264

1514 ملاقات با فری اینا

| پنجشنبه, ۴ جولای ۲۰۲۴، ۰۱:۴۲ ب.ظ

هفته پیش میخواستم یه مانیتور دست دوم بگیرم که به موقشنگ گفتم میشه بری برام بگیریش؟ چون که دور بود از خونم و به اون نزدیک بود که بهم گفت من یه مانیتور دارم میدم بهت

و خلاصه این شد که من الان توی خونه یه مانیتور دارم و در نتیجه الان یه هفتس که آفیس نمیرم و توی خونه راحت کار میکنم. استراحت میکنم. غذا میخورم و به دستشویی دسترسی کامل و راحت دارم. 

خیلی خوب شد اینطوری. بیشتر وقتا به خاطر کار کردن با مانیتور میرفتم آفیس. اینقدرم این اواخر شلوغ شده آفیس که نگم. اینطوری بهتر میتونم متمرکز شم. هرچند هنوز مشکل تمرکزم به قوت خودش باقیه

خواهرم میگه برو پیش روانپزشک و دارو بگیر و خیلی برات خوبه. اما یکم هم تنبلیم میاد و هم اینکه حقیقتا به دارو گارد دارم. 

فعلا دارم از تکنیک پومودورو استفاده میکنم. 25 دقیقه تمرکز و درس و چک نکردن گوشی و بعدش 5 دقیقه استراحت. البته گاهی استراحتام طولانی تر میشه اما چه میشه کرد

این مدت تصمیم گرفتیم که یکم با موقشنگ برنامه های سبک تری برای آخر هفته بچینیم. چون رود تریپ ها طولانی و خسته کننده شده بودن. حالا میخوایم فقط شنبه ها غروبا بریم با هم وقت بگذرونیم بعلاوه یه روز وسط هفته که معمولا میشه تمرین رانندگی من

یادم نیست گفتم یا نه، اما هفته ای یه روز میریم و من تمرین رانندگی میکنم تا بتونم بلخره گواهینامم رو بگیرم. البته الان دو هفتس که نشده بریم. اما خب ایشالا از هفته آینده خواهیم رفت

 

دیشب هم برنامه جور کردیم و با فری و دوس پسرش رفتیم شام بیرون. خوب بود. خوش گذشت. یکمی برای من سخت بود چون که من یه جورایی تنها کانکشن جمع بودم و سنگینی این مسئولیت رو روی دوشم حس میکردم که نه مو قشنگ تک بیفته و نه من از فری و دوس پسرش دور بیفتم. واسه همین یکمی استرس داشتم و جالبه عصری که موقشنگ اومد دنبالم همون ثانیه اول فهمید و ازم پرسید استرس داری؟ پشمام میریزه که چقدر دقیق میفهمه من چه حالیم. کوچکترین تغییری رو توی رفتارم میفهمه و خب این خیلی هم خوب نیس. یعنی هم خوبه هم بد. من هیچی رو نمیتونم ازش پنهان کنم. اما خب خوبی هم داره دیگه. حس خوبیه که یکی اینقدر قشنگ و دقیق بفهمدت.

فعلا همچنان تمام فیدبکایی که از دوستام و اطرافیانم گرفتم در موردش خوب بوده. 

من همچنان یه وقتایی پنیک میزنم

نکنه همش الکی باشه؟ نکنه دروغ باشه و داره بازیم میده؟

نکنه دوس دختر داره؟ نکنه داره با من به دوس دخترش خیانت میکنه؟ یا قراره به من خیانت کنه؟

چقدر من insecurity دارم و جالبیش اینه که همه این اینسکیوریتیا توی رابطه با آدم درست میزنه بالا و سعی میکنه همه چیو کوفتت کنه!

فعلا در تلاشم

درس؟ میخونم

دارم تلاش میکنم بازدهیم رو ببرم بالاتر

امروز عصری میرم باشگاه

سر کار هم که آخر هفته ها میرم. البته یکمی سبکترش کردم. اما خب در مجموع فعلا همه چیز سر جاشه مث قبل.

هنوز نمیدونم کی بیام ایران

صب با خاله بزرگه حرف زدم و دلم کباب شد

خیلی پیر شده

قبلش براش گریه کردم و بعدش بهش زنگ زدم

اونم میگفت مامانتو میبینم آب میشم از ناراحتی

چه میدونم کلا همه دور هم داریم غصه همو میخوریم

اینم از این

برم که زنگ تفریح پنج دقیقه ایم شد هزار دقیقه

بچه های عزیزم دوس دارم بهتون رمز بدم اما بعضیاتون خیلی خاموش بودین. 

حالا خیلی چیز خاصی هم توی خصوصیام نیس

اما اصولا باز به کسایی که وبلاگ دارن راحت تر میتونم رمز بدم تا بی وبلاگا

فعلا همین

اینم یه مدت میذارم بمونه بعد رمزی میشه

  • ۲۴/۰۷/۰۴

نظرات  (۴)

آقا گفتی خاموشید و فلان من استرس گرفتم بیام نظر بدم!!!🤣🤣🤣

ببین من حس می کنم با وجود مو قشنگ زندگیت داره نظم بیشتر و بهتری می گیره. نمی دونم شاید همین نظم که خیلییییی چیز مهمیء هم نکته ای باشه که نشون بده تا ایتجای کار آدم درستی انتخاب کردی.

پاسخ:
استرس نگیر با شما نبودم :))))
آره دقیقا، دارم  شبیهش میشم :)) یکی بیاد منو آدم کنه حداقل :))

یکی مث تو اینجوری

 

یکی مث من انقد بیخودی دلخوش(طرف بهم گفته ما یه روزی باید کات کنیم من زن بگیرم توام شوهر کنی) که هنوز دارم باهاش ادامه میدم

پاسخ:
ای بابا …
 یه وقتایی هم آدم میدونه چی درسته چی غلطا، ولی فقط میخواد خودشو گول بزنه و انگار فقط اون حال خوش  درلحظشو از دست نده
امیدوارم تصمیم درست رو بگیری

هی خواهر چی بگم...

ما به دنیا آمدیم و دنیا به ما نیامد

پاسخ:
متاسفم واقعا :(

اون قسمت حواس پرتیو دیدم گفتم باید کامنت بزارم. ببین من خدای عدم تمرکزم تو کل زندگیم همین بودم حتی تو جلسات کنکورم. این تکنیک پومودورا رو یه مدت سفت بش چسبیدم و بد نبود اما خسته شدم یعنی تا اون 25 دقیقه اول میگذشت که من تازه تمرکزم داشت شروع میشد یهو زنگ استراحت میداد باز روز از نو! یه کم مدتشو دستکاری کردم بهتر شد ولی وقتی به اون 5 دقیقه استراحت میرسید انقد ذوق زده میشدم که تونستم انقد کار کنم :))))

میدونی کم کم به این نتیجه رسیدم که دقیقه نود و پنج بودنو دیگه باید بش عادت کنم. بعدم اینکه من خیلی کد نویسی و برنامه نویسی دارم اینا رو وقتی روشون کار میکنم یادم میره گذشت زمان اما وقتی موقع نوشتن میشه هیچ جوره نمیتونم تمرکز کنم. خولاصه دارم باهاش میسازم یه عمره قرص اینام نخوردم هیچوقت.

در مورد مو قشنگم خیلی بهت حق میدم که هنوز نتونی باور کنی یا حتی بعضی وقتا فکر کنی تو گو تو بی ترو! ولی باید نگاهتو عوض کنی به خودت بگی اگه خوبه چون حق من اینه چون من عالیم بایدم یکی که خوبه جلوی راهم سبز شه. مشکل اینه که خودتو دست کم میگیری و خیلی میفهممت.

پاسخ:
جدی؟ خیلی رو مخمه این بی تمرکزیم :( دقیقا منم اینقدر سر تایم استراحت ذوق میکنم که میرم یکی دو ساعتی برای زنگ تفریح :))
من از دوران دبیرستان و کنکور هم همین بودم. چیز جدیدی نیستش. اما با استادم که حرف میزدم میگفت برو قرص بگیر راحت میشی
آره دقیقا خودمو دست کم میگیرم. جدیدا دارم فک میکنم که اگه اون بهم خیانت نمیکنه به این دلیله که من هم آدم مطمئنی هستم و اهل این کار نیستم. اگه خوبه خب چون منم باهاش خوبم. چی بگم والا اینقدر بد دیدم که باز هنوز چشمم میترسه :|

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">