1517 روزمره ها
دوشنبه قلبم از دهنم داشت در میومد
وقتی رفتم تو آفیس بی دلیل یاد مامان میفتادم و اشکم میریخت
خیلی ناراحت بودم
زنگ زدم به نانی و یکمی حرف زدم باهاش
عصری رفتم جیم و عین و دوس دخترشو دیدم
دوس دخترش کلی در مورد موقشنگ سوال پیچم کرد. تا جایی که شد جواب دادم و هرجا هم شد پیچوندم
دیروز واسه خود موقشنگ تعریف کردم و کلی خندیدیم. گفت بهشون گفتی که دوستیم؟ گفتم گفتم که دیت میکنیم. اما بذار اونو دیگه خودشون کشف کنن :))
دیرز رفتیم واسه آموزش رانندگیمون. واسه اولین بار از مناطق صعب العبور در اومدیم و افتادیم تو اتوبان و خیابونای اصلی و مسکونی. خیابونای مسکونی سخت بود چون پر از عابر و سگ و ماشین و صد معبر و این چیزا بود. اما اتوبان خیلی راحت بود. فقط دو تا دونه چراغ بود و بقیش فقط گاز ترمز.
تهش هم برای اولین بار جلوی تیم هورتونز پارک کردم و موقشنگ از خودم و ماشین پارک کردم عکس انداخت. روی خط بودم اما گفت برای اولین بار خوبه :))
سه تا علامت new driver هم خریده بود وصل کرده بود به ماشین که بقیه بوق بوقیمون نکنن
بعد جلو من ماشینای دیگه رو تهدید میکرد که اگه برات بوق بزنن من انگشتمو نشونشون میدم و بعدش میریم دعوا :))) گفتم نه تو رو خدا
دیگه بعدش رفتیم چایی بگیریم که من چون تازه داشتم پریود میشدم و جیش هم داشتم گفتم نمیخوام و اونم چیزی نگرفت و رفتیم به تماشای غروب آفتاب. دلیل گریه دیروز هم که متوجه شدید! پی ام اس داشت از چشام میزد بیرون
شب در مورد پی ام اسم یکمی برای موقشنگ صحبت کردم تا بدونه با چه روانی ای طرفه
راستی دیروز رفتم درمونگاه دانشگاه بلکه ریفرم کنه به روانپزشک بتونم دارویی چیزی بخورم این مشکل تمرکزم حل شه
فعلا برام آزمایش نوشت و پرسشنامه داد پر کنم اما گفت علایم adhd نمیبینم و نمیتونم توی ریسک دارو قرارت بدم
منم تصمیم گرفتم دیگه سراغ اینستا نرم. مطلقا. امروز روز سوم حذف اینستاس. روی لپ تاپ هم چک نمیکنم. هشتگشم میفرستم برای نانی. همزمان با حذف شکر :))
برگردیم سراغ تماشای غروب آفتاب... اونجا دو تا ایرانی بودن و من نمیدونم چرا معذب بودم از این که بغلم کنه. اصلا هم نمیشناختمشونا. چه مرضیه که من دارم!
ولی خب بلخره اونا رفتن و مام کلی غروب آفتاب رو تماشا کردیم و خب موقشنگ متوجه شده بود که من اون موقع نمیخواستم بغلم کنه و هی میپرسید چرا
این بچم خیلی حساسه
هوا به شدت گرم شده و امروز هم قصدم اینه ناهارمو بخورم برم آفیس که بتونم بمونم تا شب
کاش میشد برم یکمی میوه خوشمزه بخرم با خودم ببرم :( شایدم رفتم :)
موقشنگ هی پیشنهادات اغواکننده ای برای ویکند و تایم تعطیلی خودش میده و من برام وسوسه انگیزه و نمیتونم بگم نه
اما از طرفی هم امتحان و درسم اولویته
احتمالا بگم نه
شایدم نگم و برم باهاش :))
دوشنبه استاد درس ترم بعد بهم ایمیل زد که میخوای تی ای من بشی؟ امروز میخوام برم باهاش حضوری صحبت کنم ببینم چه انتظاراتی ازم داره. اگه زیاده خواهی داره بگم نه. ببینیم چی میشه
دیگه فعلا همین
برم ببینم جه کاری باید بکنم که بعدش هم برم دانشگاه بلکه بشه نفس کشید
خیلی گرررررمه ...
- ۲۴/۰۷/۱۷
اینکه بت رانندگی یاد میده خیلی خوبه. اینجا رانندگی با دنده اتومات قشنگ مثه سوار شدن ماشین اسباب بازیه. من خیلی از رانندگی بدم میومد و میاد ولی نسبت به رانندگی تو ایران خیلی بهتره. ماشین من برقیم هس سوییچم نمیندازم که اون صدای اولیه رو بده و یه دکمه میزنم فقط یعنی انقد از زانندگی بدم میاد که سعی کردم همه جوره ماشینه خودش بره و من بیشتر نظارت گر باشم :))))
اون پیشنهادای اخر هفته ای رو قبول کن چون وقتی حال دلت خوب باشه پروداکتیوتر میشی برای ریسرچ و کارت.