1534: سفر، کنسرت، و دوباره سفر!
چقدر ننوشتم باز!
***این پست رو 5 روز پیش، سه شنبه نوشتم و الن که منتشرش میکنم یکشنبس. واسه همین دوباره باز لانگ ویکند اومده!
هفته پیش لانگ ویکند آخر سپتامبر بلیت کنسرت دار.ی..وش داشتم. روز جمعه عصری با موقشنگ رفتیم فرودگاه و شب رسیدم ونکوور
شنبه با دوست جان رفتیم استنلی پارک. البته بعد از اینکه لنگ ظهر از خواب پاشدیم و تا خرخره صبجانه خوردیم. رفتیم و کلی قدم زدیم اطراف ساحل و عکسای پاییزی طور گرفتیم. بعدش رفتیم رستوران ایرانی و من دیزی خوردم. چقدر که چسبید! یعنی عشق کردم.... دوستم هم فسنجون گرفت. اما شیرین بود. غذاشو من حساب کردم.
بعدش رفتیم فروشگاه ایرانی و من بعد از 3-4 سال نارنگی سبز ایرانی خریدم. به همراه پسته تازه. خیلی رو ابرا بودم. تو راهمون شیرینی رولت و نون خامه ای هم از فروشگاه ایرانی خریدیم به همراه قهوه.
اومدیم خونه، لباسامونو عوض کردیم و رفتیم سمت کنسرت. کنسرت دار.ی..وش خیلی خوب بود. با یاور همیشه مومن شروع کرد و یکی دو تا آهنگ قشنگ دیگه پشت بندش که منو به شدت احساساتی کرد و اشکام درومد. با اینگه خیلیییی هم دار...یوش فن نیستم. اما خب دیگه. تاثیرگذار بود!
شب یکمی چرخیدیم توی شهر و بعدش رفتیم خونه.
روز یکشنبه رفتیم Lynn. Canyon
یه هایک باصفا و جنگلی سرسبز. خیلی قشنگ بود. یه پل معلق هم داشت که هزار نفر آدم روش بود و تلو تلو میخورد. دم ورودی یه هات چاکلت خریدیم که از بس شیرین بود نتونستیم تمومش کنیم و ریختیم دور.
بعدش باز رفتیم خونه و لباس عوض کرد دوستم و بعد آقای ادمایرر Admirer دوستم اومد دنبالمون ببردمون رستوران ایرانی باز :)
رفتیم رستورانه و جا نداشت. بنابراین رفتیم ساحل جریکو.
تا سه شنبه اونجا بودم و باز با موقشنگ برگشتم
این هفته هم شنبه و یکشنبه با موقشنگ رفتیم یه سفر کوچولوی دو روزه
روز اول یه مزرعه طور رفتیم که حالت توریستی داشت. بعدش همونجا ناهار خوردیم و رفتیم یه آبشاری رو دیدیم. دیگه عصری به سمت هتلمون رانندگی کردیم که یه دو ساعتی دور بود. نمیدونم چرا جاده های کانادا هیچ چراغی ندارن. ظلمات بود. شبش رفتیم هات اسپرینگ (چشمه آب گرم) تو حیاط هتل.
اینقدر آبش گرم بود که یکم میموندم نفس تنگی میگرفتم. بعد میدوییدیم میرفتیم توی استخر آب سرد تا گردن. باز دوباره. البته همین کارا باعث شد تا همین الانشم سرما خورده نشستم اینجا :|
روز دوم (یکشنبه) رفتیم یه دریاچه معروف و قشنگ و بعدش یه هایک تقریبا طولانی تر از قبل. رسما کوهنوردی توی برف بود که دهنم صاف شد. اینم هی گرمم میشد با تیشرت وسط برفا رفتم و همونم موثر بود در سرما خوردنم
خلاصه کوه رو رفتیم و تهش دیگه یه قله بود که به شدت برفی بود و موقشنگم قفلی زده بود که اینو باید بریم. راهش مالرو هم نبود. یعنی کسی از روبرو میومد باید میرفتیم کنار که اون رد شه بعد ما بریم. به شدت هم شیبدار بود. منم قاطی کرده بودم و به شدت عصبانی بودم. اما بعدا که بهش گفتم گفت اصلا نفهمیدم عصبانی بودی!!!!!!!!
تقریبا نصفشو رفتیم و ایشون دیگه منصرف شد و اجازه برگشت صادر کرد. یعنی خیلی عصبانی بودما. اما خب به خیر گذشت. بماند که تردد در گروههای کمتر از 4 نفره هم زده بود پیشنهاد نمیشه و بهتره بالای 4 نفر برین. بعد ما دو نفری پاشده بودیم بریم. از اینم کلی ترس برم داشته بود. اما موقشنگ از هیچی نمیترسه :|
دیگه برگشتیم به شهرمون و تو راه که 4-5 ساعتی میشد کلی حرف زدیم. از این دو روزی که با هم بودیم به هم فیدبک دادیم. از چی خوشمون اومد و از چی خوشمون نیومد. خلاصه تا خود خونه مشغول حرف زدن بودیم. جالب بود.
اینم از اولین مسافرت دو روزه ما!
- ۲۴/۱۰/۰۸
به به
همیشه به سفر و گردش
چقدر هیجان انگیز بوده هایک برفی!