1528 اونی که به ما نریده بود کلاغ *ون دریده بود؟
یه چند وقتیه که از فری چیزی ننوشتم
از یه زمانی دیگه خیلی کمتر شد رابطمون تا اینکه تیر آخر هفته پیش بر پیکر بی جان این دوستی زده شد
خب به یه سری دلایل ما خیلی کمتر ازاولای دوستیمون همو میدیدیم. یکیش این که هر کدوم بیشتر مشغول وقت گذروندن با دوست پسرامون شدیم
دوم اینکه ایشون تو تابستون یه عمل جراحی انجام داد که البته من چند باری بهش سر زدم. حتی یه بارشم با موقشنگ رفتیم خونش.
و سومین دلیل هم به خاطر تایم امتحانم که اصلا از خونه بیرن نمیرفتم و حتی دوستای صمیمیم هم به زور میدیدم. یک بار قبل از جراحیش مهمونی گرفت و دعوتم کرد و خب من هم چون اوایل رابطمون بود نمیخواستم با موقشنگ برم. بدون اون هم دوست نداشتم برم. چون که دوستاش بیشتر ایرانی بودن. براش توضیح دادم و گفت که درک کرده.
موقع امتحانم باز با اینکه دانشگاه نمیومدم، اما هر بار که میتینگ داشتم و میومدم سعی میکردم بهش یه سر ریزی بزنم و حالشو میپرسیدم.
یک بار تو آگست گفتم بیا چهارتایی بریم خارج شهر که گفت سختشه و اذیت میشه و صبح باید بره سر کار
یه هفته مونده به امتحانم مسج داد که بریم بیرون که گقتم بعد از فلان تاریخ در خدمتتم.
بعد از امتحانم بهش گفتم بریم بیرون که گفت دوس پسرش مریضه و نمیتونه
آخریشم این بود که هفته پیش دعوتم کرد برای تولدش. کی؟ شنبه ای که قرار بود سه شنبش برم ایران.
میدونستم که کلی کار رو سرم ریخته اون تایم. یکی اینکه کلی خرید گذاشته بودم لحظه آخر که هم خریدا تازه بمونن و هم تاریخشون دیرتر بگذره و هم اصلا از پروازم مطمئن شم. در واقع تا همین دیروز قرار بود همون روز شنبه ای که ایشون تولد گرفته برم خرید.
دوما هم که آخرین ویکندی بود که اینجا بودم و قطعا ترجیحم این بود که با موقشنگ که قراره 40 روز نبینمش دوتایی وقت بگذرونم تا با یه سری آدم رندوم که دوستمم نیستن. مخصوصا که دوستاش ایرانی هم بودن. خلاصه گفتم که اون تاریخ درگیر رفتنم و نمیتونم اما یه روز دیگه میبینمت و با هم جشن بگیریم. با کلی ایموجی قلب و فلان. در جوابم فقط نوشت اوکی. فهمیدم به تیریش قباش برخورده
چند روز بعد دسترسی من به لوکیشنشو قطع کرد. ما share location داشتیم و هر دو موقعیت همو میدیدیم. یبار خیلی وقت پیشا گفتم بسه بیا استاپ کنیم که گفت نه و باحاله و بذار باشه و از هم خبر داشته باشیم. دیگه منم موندم تو رو درواسی و استاپ نکردم. چون دوطرفه بود. فردای اون روز دیدم خودشم حذف شده و کلا دوطرفه استاپ کرده. البته که بهتر. همون روزا داشتم به موقشنگ میگفتم که اذیتم از این که لوکیشنمو داره و کلی رو مخم بود که اصلا چرا هر لحظه باید بدونه که من کجام 😐 اما خب داشت میگفت که ناراحت شده و فولان. به کتفم
یه روز بعدش مسج دادم که اگه آخر هفته وقت داری بیا بریم قهوه بخوریم و ببینمت (بازم با کلی ایموجی) که گفت تا دو هفته آینده بیزی هستم و نمیتونم. بدون هیچ ایموجی ای. زااااررررررررت. (میخواستم مودب باشم اما دیدم دیگه وبلاگ خودمه دیگه چرا باید بی ادب نباشم)
منم با اینکه نمیخواستم جواب بدم اما نوشتم باشه پس شاید یه وقت دیگه ببینیم همو که دیگه جوابمو نداد.
به موقشنگ که گفتم کلی چیز گفت که دوستیتو حفظ کن و فولان. گفتم ولم کنا من حال و حوصله منت کشی و این داستانا رو ندارم و اگه قراره یکی هربار واسم بازی دربیاره بهتر که همین الان قهر کنه بره. مسخره. مگه مهد کودکه. خب یکم درک کن دیگه
همین دیگه. فک کنم این دوستی و رفاقت که به سرعت هم صمیمی شده بود و شکل گرفته بود هم به زباله دان تاریخ پیوست که خب بازم به کتف چپم 😐
فک کنم ملت کلا همه رد دادن. ایرانی خارجی نداره
هی اپدیت میکنم هی میپره چراااااااا. ای بابا
پ.ن: نوشتم که یه سری ردفلگ الرت دیده بودم از این فری که از روز اول هم توجهمو به خودش جلب کرده بود. یکیش این بود که با یه پسری که همیشه میدیدمش و همیشه با هم جیم میومدن و خیلی جیک تو جیک بودن، در واقع رفیق فابریکش، قطع رابطه کرده بود و وقتی ازش حرف میزد اوق میزد. نمیدونم دوست معمولی بودن یا ارتباط عاطفی داشتن. در مجموع این که من دیگه حوصلم نمیکشه با این مدل آدمای چوسکی که هر چیزی بهشون برمیخوره و قهر میکنن رابطه داشته باشم. اگه یکی اینقدر درکش پایینه که میخواد منو
manipulate
کنه که طبق میل اون رفتار کنم میخوام صد سال سیاه باهام دوست نباشه
نمیدونم گفتم یا نه اما هفته پیش الفی قفلی زد بریم پیش دوس دختر عین و منم لجم گرفت. چون قرار بود موقشنگ رو ببینم و خسته هم بودم و یه هفته بود همو ندیده بودیم. اولش کوتاه اومدم گفتم میرم اما دیدم واقعا خسته ام و نمیکشم برم دوش بگیرم بدو بدو برم کادو بخرم و با اتوبوس برم خونه عین اینا. در نتیجه نرفتم. بازم موقشنگ خیلی سعی کرد بفرستدم. اما گفتم چون نمیخواستم نرفتم. همین دیگه. البته پی ام اس هم بودم. اما اون روز تصمیم گرفتم نذارم کسی مجبورم کنه به انجام کاری که دوستش ندارم.
پ.ن: امروز از صب پاشدم مایه کوکوسبزی درست کردم، لباسا رو بردم پایین انداختم تو لباسشویی. بعد اومدم کوکو رو انداختم تو هواپز بپزه رفتم لباسا رو جمع کردم. تندی حاضر شدم رفتم کادو تولد موقشنگ رو که برگشت خورده بود پست گرفتم و سر راه گوجه و آجیل عسلی خریدم. اومدم خونه سریع غذامو لقمه پیچ کردم و ده بدو رفتم دانشگاه. ساعت 1 بود و من یه میتینگ همون ساعت داشتم دیگه بدو بدو خودمو رسوندم بعدش رفتم قهوه خریدم چون صب چایی نخورده بودم و کله ام قد یه سنگ سنگینی میکرد. یکی از بچه ها رو تو صف قهوه دیدم و همون حرف زدن نیم ساعتی وقتمو گرفت. بعدشم رفتم آفیس نشستم به چت کردن با ایرلاین تا ببینم بلیتمو چجوری میتونم تغییر بدم :(
هیچی دیگه همینا کل روزمو گرفت
پ.ن بعدی: حالا که اینهمه گفتم اینم بگم که ایم هفته یکشنبه داشتیم میرفتیم چایی بخوریم با موقشنگ که یه جایی رو دیدیم که کلی تزیینات هالووینی گذاشته بودن. پیاده شدیم چک کردیم و کلی عکس انداختیم و بعد یهو دیگه برنامه عوض شد و رفتیم خونه های مختلفی که تزیین هالووینی داشتنو دیدیم. فقط یه مشکلی که بود این بود که من به شدت خسته بودم و هوا هم سرد بود و لباسام کافی نبود. دیگه خودشم فهمیده بود چقدر خستم میگفت نمیپرسم از قیافت مشخصه. آینه رو کشیدم بپایین خودمو بببینم. چشام اینقدر قرمز و خسته بود که نیازی نبود حرفی بزنم :)))
- ۲۴/۱۰/۲۲
دوست پسر خودش ایرانی هست؟ نه؟
من هم با موقشنگ موافقم، منت کشی نمیخواد ولی میتونی فعلا اسم قهر و قطع رابطه روش نذاری.