آسِمـــــان می‌نویســـد...

بایگانی
پربیننده ترین مطالب
  • ۱۵/۰۷/۰۲
    260
  • ۱۶/۰۴/۱۹
    240
  • ۱۶/۰۵/۱۵
    265
  • ۱۵/۱۱/۱۶
    210
  • ۱۵/۰۷/۱۵
    263
  • ۱۵/۰۷/۲۴
    264
  • ۱۷/۰۴/۲۳
    ...
  • ۱۵/۱۰/۳۰
    287
  • ۱۶/۰۱/۱۸
    228
محبوب ترین مطالب
  • ۱۵/۰۷/۱۵
    263
  • ۱۶/۱۰/۰۴
    291
  • ۱۶/۰۴/۱۹
    240
  • ۱۵/۰۷/۳۰
    265
  • ۱۶/۰۱/۱۸
    228
  • ۱۶/۰۵/۰۳
    257
  • ۱۶/۰۴/۳۰
    254
  • ۱۷/۰۲/۰۷
    310
  • ۱۵/۰۷/۲۴
    264

1548 شنبه ای کاریِ دیگر

| شنبه, ۱ مارس ۲۰۲۵، ۰۲:۳۸ ب.ظ

دیروز عصرکار بودم

بچه ها رفتن رستوران و به خیال خودشون بهم زنگ زدن و من جواب ندادم

الفی واتسپ داده بود که کجایی چرا جواب نمیدی و منم سر کار بودم ندیده بودم

و اینا هم رفتن رستوران و به من حتی نگفتن

حتما چون موقشنگ انگلیسی حرف میزنه زورشون اومده و خوشحال شدن که جواب ندادم

البته بعد از ظهرم بهم زنگ زد که بیا پیاده بریم خونه که گفتم موقشنگ تو راهه و داره میاد دنبالم ولی نگفتم بعدش سر کارم

شاید فکر کردن که با اون بیرونم و جواب نمیدم

به هر حال حس خوبی نگرفتم و احساس کم کم کنار گذاشته شدن بهم دست داد

احتمال زیاد هم همینه و کم کم کمتر بهم میگن

چون که زورشون میاد انگلیسی حرف بزنن

امروز نانی رو تو باشگاه دیدم و اینا رو بهش گفتم

فک نکنن که خرم و نمیفهمم

ولی جدی اگه هم میگفتن که نمیتونستم برم چون سر کار بودم

اما همین که نگفتن برام یه طوری بود. انگاری از خداشون باشه که جواب ندادم

بعدش به الفی گفتم که فردا بریم بیرون؟ حتی بهم نگفت که با بجه ها بیرونه. گفت حالم خوب نیست و فردا نمیتونم :|

بگذریم

دیشب از سر کار اومدم اینقدر خسته بودم که انگار کمرم داشت نصف میشد

یه دلمه کنسروی داشتم گذاشتم سرخ شد و بعدش پفک خوردم و یکمی بیسکوییت پتی بور!

بعدشم داروهامو خوردم و خوابیدم

از وقتی که این اسپری و قرص رو مصرف میکنم خیلی وضعیت دماغم بهتر شده

قبلا همش خون میومد و زخم میشد و خیلی سخت بود نفس کشیدن

اما این 2-3 روز خیلی بهتر شده

دکتر بهم گفته بود سینوزیت داری. میشه ساینی سایتیس به انگلیسی؟

دیروز اومدم به موقشنگ بگم زبونم نچرخید گفتم سینوزیت

دیروز موقشنگ اومد دنبالم و آوردم خونه

گفتم بیا بالا یه چایی بخوریم که گفت نه

منم یه کوچولو ناراحت شدم اما به روی خودم نیاوردم

بعدش هی گفت واااای ناراحت شدی و اینا که نزدیک بود اشکمو دربیاره 

گفتم بابا حان ناراحت نشدم به خدا اوکیه

عوضش رفتیم من برنج و ماست خریدم و اومدم خونه قیمه خوردم و بعدشم که رفتم سر کار

امروز بعد از جیم اومدم سر کار دانشگاهم

قراره عصر با نانی بریم قدم بزنیم اما از الان به غلط کردن افتادم :|

دیگه همین. برم ببنیم چند چندیم. 

 

  • ۲۵/۰۳/۰۱

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">