1549 لب و کدنویسی و این داستانا
جمعه استادم گفتش که روی کد نرم افزاره کار کنم تا دیتایی که میخوایم رو خروجی بگیرم
حالا نرم افزاره رو یک بار فقط تو عمرم از دور دیدم
هیچی دیگه دیروز و امروز شروع کردم به رفتن به لب جدید
یعنی لب خانوم کفشدوزک
دیروز بعد از ناهار رفتم یه دو ساعتی نشستم کار کردم اما خیلی خسته بودم اومدم خونه و یه چرتی زدم و بعدش با موقشنگ حرف زدم میگفت الان یکمی قیافت سرحاله صب انگاری به زور از تخت در آورده بودنت
شب سابسکریبشن چت جی پی تی رو خریدم و یه سری عکس از کده آپلود کردم و سوالامو پرسیدم
چرا عکس؟ چون که کامپیوتری که باهاش کار میکنم ویندوزش اکسپیه و هیچ اتصال اینترنتی نداره :)
امروز صب تصمیم داشتم 8 اونجا باشم که تا رسیدم شده بود 8:30
کسی تو لب نبود درو واسم واکنه
رفتم آفیس موزمو برداشتم با ظرفمو
یه فرمی باید سابمیت میکردم کردم و برگشتم باز کسی تو لب نبود
خلاصه ساعت 9:40 خانوم کفشدوزک اومد و در رو باز کرد
یکمی بهش غر زدم که یه ساعتی وایسادم
بعد منو تو گروه لبشون عضو کرد و به بچه هاش یه غر ریز زد
هیچی دیگه
از یه آندرگرد که اومده بود پرسیدم گفتش که 9:30-10 اینا حتما کسی هست اگه بیای
دیگه فردا ساعت 9:30-10 میام ایشالا که در رو واکنن برام
امروز با کمک چت جی پی تی یه سری چیز اضافه کردم به کد اما 6 تا ارور داشتم که رسوندم به 5 تا
مغزم هم هنگ کرد
نزدیک 12 پاشدم اومدم سر کار
چرا زمانی که به بطالت گذرونده میشه خیلی سریعتر از زمانی که کار میکنی میگذره؟
- ۲۵/۰۳/۰۴