1558 کنفرانس، دورهمی دوست موقشنگ و غیره!
پنجشنبه 24 اپریل صب سر کار بودم و بعدش بدو بدو رفتم جلسه با استادم و همگروهیام و هر کسی ارائهش رو داد و استادمونم نظر داد
در مورد من نظرا مثبت بود و یه چند تا تغییر ریز مدنظرش بود که دیگه سریع بعدش اومدم خونه به جمع و جور کردن. یه لقمهعکی از دانشگاه خریده بودم خوردم و بعدش یه نون پنیر گردو درست کردم برای صبونم و دوش گرفتم و موهامو سشوار زدم و خوابیدم
جمعه صب ساعت 4:45 قرار بود موقشنگ بیاد دنبالم که دیگه همگروهیم هم باهامون اومد
البته من یه 5 دقیقه دیر رفتم پایین ولی دیگه 5:30 رسیدیم فرودگاه
تو فرودگاه هم لبیم رو بردن random inspection
بعد اون زودتر از من رفته بود توی صف. ازش پرسیدن تنهایی میری سفر؟ اونم گفته نه . منو نشون داده
من که رسیدم بهم گفتن اگه بخوای میتونی بری باهاش. گفتم نه قربونت مگه مرض دارم الکی برم بازرسی؟ گفتم من با این نیستم آقااااا 😊))
اما کلا همه چی خیلی سریع پیش رفت و منم رفتم دم گیت صبونمو خوردم
توی هواپیما هم روی ارائهم کار کردم و تمرین کردم و همه اون اصلاحات رو انجام دادم
دیگه رفتیم تورنتو و ماشین گرفتیم و رفتیم سمت اون هتلی که قرار بود کنفرانسه باشه
که البته حدودا 3-4 ساعت رانندگی فاصله داشت
عصری که رسیدیم مستقیم رفتیم شام. بعد از شام هم به بار راهنمایی شدیم. من که از خستگی داشتم میمردم. تا نزدیکای 11 نشستم اما دیگه تهش من از سر میز بلند شدم و رفتم تو اتاق و خوابیدم
یه سری ناهنماهنگی هم سر اتاق دادن به من شد که مجبور شدم هر شب توی یه اتاق بخوابم اما خب بد نبود
خلاصه... روز شنبه صبح ارائه امو دادم و خب بد نبود اما طبق معمول من راضی نبودم. موضوع اینه که با این که اینهمه تمرین کرده بودم اما بازم حفظ نبودم و عملا همشو از روی نوتهام خوندم :|
یعنی بلد بودما اما میترسیدم چشم از نوتام بردارم یهو یه کلمه از یادم بره گند بخوره تو کل ارائه ام. اینه که چسبیده بودم به تریبون و لپ تاپ
به هر حال یه سریا به کارم علاقه نشون دادن و بعدش حرف زدیم و حتی یه استادی که فیلدش مشابه بود قرار شد بشه داور خارجیم ^_^
دیگه بعد از اونم که استرس نداشتم و راحت برای خودم میچرخیدم و توی جلسه های مختلف بودم
بعد از ظهر ساعت 4 که جلسات تموم شد رفتم اتاقمو جابجا کردم و یه زنگی هم به موقشنگ زدم و باهاش حرف زدم
بعدش رفتیم شام و بعدشم سوشال ایونت و بازی و این داستانا
نشون به اون نشون که تا خود ساعت 12 شب توی اتاق بازی بودیم
با یه دختر ایرانی هم آشنا شدم و رفتیم پینگ پونگ و فوتبال دستی بازی کردیم و اینقدر بد بازی میکردیم که از خنده پاره شده بودیم
گفتم الان همشون فک میکنن ما مستیم. با اینکه نبودیم اما اینقدر خندیده بودم که جرررر خورده بودم
فوتبال دستیمون که عین اسلوموشن بود
خلاصه یکشنبه هم که صبح سر جلسات حاضر شدیم و بعد از ناهار و عکس روانه تورنتو شدیم
روز یکشنبه با دوست تورنتوییم رفتیم شام بیرون و یکمی تو فروشگاه ایرانی خرید کردیم
بعدش رفتیم خونه نشستیم به اینستاگردی فقط!
فرداش قرار بود با هم لبیم بریم شهر رو بگردیم که خوشبختانه لحظه آخر مسج داد که دوستام میگن باید با ما باشی و فلان
گفتم بهترررر. مخصوصا که از اهالی یکی از کشورهای دوست و همسایه بود که من اصلا خوش ندارم یه روز کامل باهاش بگذرونم
یعنی از اول عزا داشتم چجوری یه روز کامل تحملش کنم. خلاصه گفتم میگیرم میخوابم و بعدشم از همینور میرم فرودگاه
نمیدونم چرا این شهر منو نمیطلبه!
اون روز ظهر از خواب پاشدم و یه صبونه کامل زدم بر بدن و نشستم ور دل دوستم و اون مشغول کار و منم همینجوری یکمی کارای خودمو انجام دادم و بعدش رفتیم رایشو به صندوق انداخت و منم رفتم توی یه پارکی نشستم و یه ساعت با موقشنگ تلفنی حرف زدم تا اون از باشگاهش بیاد. بعدش رفتیم خونش با شوور و بچش خدافظی کردیم و منو برد رسوند فرودگاه
سه شنبه هم صبح علی الطلوع پریود شدم و دیگه نمیدونم بقیه روز به چی گذشت
چهارشنبه هم بدتر. عصرش با موقشنگ رفتیم تمرین رانندگی. یه جاهایی هول کردم و موقشنگم ترسیده بود و هول شده بود که ازم معذرت خواهی کرد. یکمی متفاوت از همیشه باهام حرف زده بود.
پنجشنبه هم باز یادم نیست چکار کردم. جمعه خونه موندم یکمی با کدم ور رفتم ببینم چی به چی بود که ظهرش میتینگم با استادم آنلاین بود و راضی بود. قرار شد یه سری پلات دیگه بکشم برای این هفته
فک کنم اول می اینستامو دی اکتیو کردم
دیگه کار از حذف اپ گذشته بود! یکمی به توییتر ور رفتم اما اونم از گوشیم حذف کردم
شنبه ظهر وقت ماساژ داشتم که تا اونجا رفتم و خانومه گفت واییییی من از برنامه عقبم و مشتری دیر اومد و نمیتونم و ال. گفت بهت یه ماساژ رایگان میدم امروزو کنسلش کن. دیگه منم با دستی از پا درازتر برگشتم. قرار شد دوشنبه ماساژم بده. اما پولشو میدم
سر راه برگشتنیم یه میلک شیک خوشمزه خریدم و جیگرم حال اومد. اینقدر گرم بود و نوشیدنی خنک میطلبید که نگو
دیگه اومدم خونه دوش گرفتم و وقت نشد غذا بخورم. یه موز خوردم فک کنم
بعد از ظهر قرار بود بریم پات لاک خونه یکی از همکلاسیای موقشنگ
از قبلش بهم اولتیماتوم داده بود که این خانم یکمی عجیب غریبه و وحشت نکنی از دیدنش
گفتم خب حالا 4 تا تتو و پیرسینگ که چیزی نیس. واقعا هم ظارهش عجیب نبود. از این گوشواره های خیلی سوراخ داشت که واقعا حالم بد میشه از دیدنشون. چرا با گوشاشون این کار رو میکنن. و یه مقادیری هم تتو .
اولش نشستیم شروع کردن در مورد یه موضوعی حرف زدن که من کلمه اصلی رو نگرفتم چیه و کلا اصلا توجهی نکردم به بحث. فقط اون کلمه یکمی بودار بود که منم گوشیم تو کیفم بود دیگه سرچ نکردم. بعدا از موقشنگ پرسیدم که دیدم حدسم درست بود و گفت خوب شد نفهمیدی و چه بحثی بود شروع کردن و من گفتم نکنه کل شب در مورد اون بخوان حرف بزنن و ال....
بعدش دیگه رفتیم غذاهاشونو بخوریم که واقعا گریم گرفت
خب درس امروز این بود که وقتی جایی یا خونه کسی مهمونی دعوت شدم حتما از قبل چیزی بخورم یا غذا آماده کنم که بعدش بخورم
غذاهاشون افتضاح بود!
یکی پلو با پسته و خلال بادوم و کشمش وپیاز درست کرده بود. مزه خر میداد
یکی دیگه پلو قاطی با بیکن! خدای من!
دیگری ظرفی حاوی سبزیجات مث هویج و لبو با کلی gravy و پنیر 😐
غذای موقشنگم که مامانش درست کرده بود سالاد الویه طور با تن ماهی. من نمیدونم چرا توش پیاز خام رنده کرده بود زن حسابی.
دیگه کلا تو حیاط نشسته بودیم، بعدش اومدیم بالا و من و موقشنگ غذاها رو بسته بندی کردیم که هرکی میره ببره با خودش. خودم و خودش هم برنداشتیم
بعدش بهمون بستنی داد که توش یه چیزای ریش ریشی داشت من نفهمیدم چی بود واسه همین یه خورده چندشم شد. الان سرچ کردم دیدم ریواس بود! یکمی ترش مزه بود. جالب!
بعدشم نشسته بودیم حرف زدن که خانوم صابخونه رفت پادشو برداشت که یه دودی هم بکشه به ما هم تعارف کرد که گفتیم نه مرسی
یکمی گذشت دیدم چرا بوی و.ی...د میاد؟ آیا من اشتباه میکنم یا درست میشنوم؟
بعدش شروع کردم پاچه شلوارک موقشنگو لول کردن
بعد دیدم نه انگاری خودشه. دیگه با پام هی پای این طفلیو فشار میدادم که آیا من درست میبینم؟
اونم هول شده بود هی بهم یواش میگفت بریم دیگه
خانومه هم شروع کرده بود به حرف زدن و ول نمیکرد
دیگه خلاصه هر طور بود پاشدیم بیایم که بازم هی حرف و حرف و... اومدیم. کلی خندیدیم
موقشنگ فک کرد من از دستش عصبانی شدم. اما گفتم آخه مگه تو چیکار کردی که عصبانی بشم. اون نباید توی فضای بسته جلو ما این کار و میکرد. اما دیگه خدا رو شکر درومدیم از اونجا
یه زبان پایی هم اختراع کردیم 😊))))) کلی خندیدیم از این بابت!
اومدم خونه رفتم دستشویی و لباسامو عوض کردم. آها! سر لباس هم داستانی بود. هی گفتم چی بپوشم چی نپوشم که در نهایت یه بلوز نخی یقه قایقی آستین پفی کوتاه پوشیدم با یه شلوار پارچه ای گشااااااد. موقشنگ میگفت overdressedی اما اوکی بودم. واسه همین اومدم خونه اول لباسامو عوض کردم چون که کش آستینام داشت خون بازوهامو بند میاورد :)) گفتیم بعدش بری قهوه ای چیزی بخوریم که کلی کوبیدیم رفتیم اون سر شهر اما من پسند نکردمو برگشتیم
تو راه برگشت دیگه انرژیم صفر شده بود. هم گشنم بود هم خسته. طفلی موقشنگ فک کرده بود از دستش عصبانی یا ناراحتم که گفتم اینطور نیست و انرژیم افتاده.
امروز صبح دوباره بعد از حدودای 12 روز اینا رفتم باشگاه
اومدم خونه ناهار پختم. یه عالمه کباب تابه ای. هنوزم ناهار نخوردم. یعنی کمی دلمه با یه تخم مرغ و مقادیری آجیل و میوه خوردم. شب قراره برم با یکی از دوستان رستوران. اون ایشالا به این در
یکمی باید برگردم به سالمخواری سابقم. چشمم زدن دوستای چشم چرونم. بس که گفتن خوش اندامم
- ۲۵/۰۵/۰۴