گرسنمه و با هیچکسم میل سخن نیست
البته هیچ کسی هم نیس
یه خورده نون و کره بادام زمینی خوردم
اما سیرم نکرد خب
دیشب کلی داروخونه و مغازه گشتم دنبال ضد آفتاب، فارغ از اینکه آب در کوزه بود
امروز تو یه مغازه که فکرشو نمیکردم خریدم، ۱۵۷تومن
یه دور چشم گرفتم ۳۵، اون سینره شده ۶۴! (شصت و چهار فاکتوریل :) ) با اینکه راضی بودم اما گرون بود و زیاد. دیر تموم میشه خراب میشه
هیچی یه سر صب رفتم بیرون ۲۱۲ تومان وجه رایج مملکت رو به فنا دادم آمدم منزل
غروب کلی با مامان ال حرف زدم
شنبه صبح زود میرم شهر دانشگاه. یه چند روزی میمونم و میام
خدا کنه خوش بگذره
دارم با دامن میخوابم، وسط هال. حال ندارم برم اتاقم عوضش کنم. خدا یا کمک کنم آبرو و شرافتم بر باد نره تا صبح که بیدار میشم!!!!
البته به ذهن خلاقم رسید وسطش یه سنجاق قفلی بزنم حداقل کنار نره. اما اجراییش نکردم. ایشالا که نمیره :))
امروز رفتم طلافروشی یه دستبند ببینم. دو تا خانوم در حال خرید بودن، ظاهرا واسه یه تازه عروسی که اونجا نبود. یکیش میگفت خدا کنه عقل داشته باشه شعورش برسه نگه داره، نفروشه. اونیکی گفت جاری با جاری چقدر بده! هه هه هه. اینیکی گفت نه بد نیستم. تو که میشناسیش... خیلی هم احساس کول بودن داشتن. خدایا چقدر چیپه یه جایی پشت سر یکی حرف بزنی. کمک کن هیچ جا پشت هیچکس اینجوری و هیچ جوری حرف نزنم :|