آسِمـــــان می‌نویســـد...

بایگانی
پربیننده ترین مطالب
  • ۱۵/۰۷/۰۲
    260
  • ۱۶/۰۴/۱۹
    240
  • ۱۶/۰۵/۱۵
    265
  • ۱۵/۱۱/۱۶
    210
  • ۱۵/۰۷/۱۵
    263
  • ۱۵/۰۷/۲۴
    264
  • ۱۷/۰۴/۲۳
    ...
  • ۱۵/۱۰/۳۰
    287
  • ۱۶/۰۱/۱۸
    228
محبوب ترین مطالب
  • ۱۵/۰۷/۱۵
    263
  • ۱۶/۱۰/۰۴
    291
  • ۱۶/۰۴/۱۹
    240
  • ۱۵/۰۷/۳۰
    265
  • ۱۶/۰۱/۱۸
    228
  • ۱۶/۰۵/۰۳
    257
  • ۱۶/۰۴/۳۰
    254
  • ۱۷/۰۲/۰۷
    310
  • ۱۵/۰۷/۲۴
    264

۱۷ مطلب در مارس ۲۰۲۳ ثبت شده است

1320 وات ایز هپنینگ هی یر؟

| پنجشنبه, ۳۰ مارس ۲۰۲۳، ۱۰:۱۳ ب.ظ
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۳۰ مارس ۲۳ ، ۲۲:۱۳

۱۳۱۹ دز سه

| پنجشنبه, ۳۰ مارس ۲۰۲۳، ۰۴:۵۵ ب.ظ

پنجشنبه، ۳۰ مارچ، ۱۶:۴۹

 

امروز ظهر رفتم و دز سوم واکسنم رو هم گرفتم ‌ الان فولی وکسینیتد اچ پی وی هستم

درد لحظه ایش زیاد بود اما فعلا دیگه اثر دیگه ای نداشته. حتی سور آرم

خوابم میاد

امروز دوستانمون نیومدن آفیس و من تنهام

کاش اون یکی دوستمون میومد. شیطونه میگه مسج بدم بهش

ولی ولش کن نمیدم.

امروز صب رفتم جیم و بعدش اومدم آفیس و فایل تکس ۲۰۲۲ رو پر کردم. نمیدونم یه گندی هم زدم وسطش

شیطونه میگه برم خونه بخوابم و بعد ادامه کارم رو انجام بدم!

برم؟ وویی خیلی خواب دارم!

هیچی دیگه. دیشبم رفتیم شام بیرون و کلی اونجا پیاده شدیم

فقط جهت ثبت تاریخ خواستم اینو بنویسم تمام

 

1318 مهمونی عید

| يكشنبه, ۲۶ مارس ۲۰۲۳، ۰۳:۳۰ ب.ظ

عرضم به حضور انورتون که جمعه برگشتم دانشگاه و تا ساعت 7 و خورده ای موندم و کاری که باید میکردم رو کردم و به استاد هم ایمیل زدم و راه افتادم سمت جیم

دیگه نزدیک یه ساعتی ورزش کردم و با همون برنامه قدیمم رفتم. چون گوشیم شارژ نداشت که بشینم ویدیوی آموزشی نگاه کنم واسه تمرینای جدید

دیگه شب هم برگشتنی رفتم یه سری خرده ریز مث نون و کاهو و یه تیکه سینه مرغ خریدم آوردم با خودم. شام همونو خوردم. 

روز شنبه صب پاشدم رفتم محل کار قبلی تا فرمهای تکسم رو بگیرم. دیگه آقای همکار سابق رو هم دیدم. 

قبلش حسابی به خودم رسیدم و به خاله کوچیکه ویدیوکال تبریک سال نو کردم که نتشون هم قطع شد و کمتر از سه دقیقه حرف زدیم عملا

 

از محل کار سابق رفتم زارا و یه تاپ خوشگل دیدم. بین مشکی و سفیدش مونده بودم که جفتش رو گرفتم. اما سفیدش رو میخوام ببرم پس بدم

دیگه اومدم خونه و ناهار خوردم، دوش گرفتم و حاضر شدم برای مهمونی نوروزپارتی

اینقدر حوصله نداشتم که دلم میخواس نرم

اما خیلی خوش گذشت. مخصوصا بعد از شام

اینقدر رقصیدیم و جیغ زدیم

دیگه ساعت 12 بود پیاده برگشتیم خونه و زودی هم خوابیدم

امروز الان باید یه ساعت دیگه برم سر کار

استادم هم ایمیل زده که جواب داورا رو تغییر داده و یه چیزی باید به مقاله اضافه کنم

برم که فردا هم صب ساعت 7:30 باید دانشگاه باشم 

چقدر غم انگیزه زندگی بدون کافی :( حالا با کافی دی کف کم شروع میکنم و بعد کم کم کمش میکنم

ولی واقعا فک کنم اثر کافی بوده روی زندگی من

چون دو روزه که نخوردم حالم هم بهتره!

ولی خیلی دوسش دارم لامصب رو

نمیدونم چرا خب باهام جور نیس

 

1317 تپش قلب

| جمعه, ۲۴ مارس ۲۰۲۳، ۰۵:۰۲ ب.ظ

دو سه روز پیش احساس تپش قلب داشتم. رفتم داروخونه فشارمو گرفتم نزدیکای 14 روی 9 اینا بود! 

خب این برای جثه من خیلی زیاد بود. من همیشه تو خونه فشارم زیر 10 بود! خلاصه بیشتر استرس گرفتم فک کنم فشارم رفت بالا

نمیدونم اینجا هر روز قهوه میخورم بدنم عادت نداره فشارم میره بالا یا کلا برای میزان شوری غذاهام پیمونه ای ندارم. انگاری نسبت به وقتی مامان میپخت غذاهام شورتره

البته استرس هم که قسمت اصلی زندگی من شده. همش منتظر فاجعه ام. بیشتر در مورد ریسرچم

امروزم خونه رفتنی چند باری گرفتم فشارمو. یبارش 15.5 روی 8.7 بود. دیگه خلاصه رفتم خونه ناهار بخورم برم سر کار که طبق معمول منیجر مسج داد که میخوای نیا

منم گفتم باشه

گفت ولی برای یکشنبه میخوامتا. گفتم اونم باشه

خلاصه رفتم ناهار خوردم و لباس جیممو برداشتم و برگشتم دانشگاه. رفتم کلینیک پیش یه پزشک اونم فشارمو گرفت و هارت بیتمو از رو اپل واچم ازم گرفت و گفت اوکیی و اینا. اما یه آزمایش خون هم نوشت برام. دیگه خلاصه الان کمی آرومترم. 

حالا یه روز تو این هفته میرم آزمایشم میدم ببینم چیه

دیگه؟ هیچی اومدم دوباره آفیس. فعلا ته راهرو نشستم. این ریویو رو تموم کنم امروز و نظر استاد رو هم بگیرم ببینیم ایشالا به زودی زود اکسپتش رو بگیریم.

براش امروز از اون شیرینیای شمالی که پختم بردم و چقدرم خوشش اومد. 5 تا دونه همش :) خیلی کم بود ولی خب ایرادی نداره اینا همه چیزشون مینیماله! 

همین دیگه فعلا. برم سراغ کارام.

1316 لحظات پایانی 1401

| دوشنبه, ۲۰ مارس ۲۰۲۳، ۱۰:۵۸ ق.ظ

دوشنبه، 20 مارچ، 10:33 صبح

 

دیروز نشستم که یه پستی از آنچه که گذشت بنویسم. اما اینقدر درگیر آشپزی شدم که نشد.

آخرین لحظه های سال 1402عه. امروز همخونم کلاس داره و سال تحویل عملا خونه تنها بودم. تصمیم گرفتم برم دانشگاه تا با اندک دوستانی که دارم جشن بگیرم. در واقع با تک دوستی که از اکیپ پارسالمون باقی مونده :)))

قرار بود دوتایی جشن بگیریم اما چون تو آفیسشون ایرانی زیاده و هفت سین میندازن نم قرار شد دیگه برم اونجا. صب دوش گرفتم و الانم منتظرم موهام خشک شه. کمی به خودم برسم و بعد برم.

روز جمعه که روز میتینگ بود صب رفتم دانشگاه و نشستم کمی ریپورت صحیح کردم. بعدشم کمی دست به سر و روی کامنت داورا کشیدم. میتینگ هم خوب بود. گفتم که تا ویکند تموم میکنم کار مقاله رو ولی هنوز هیچ کاری نکردم. امروز میشینم انجام میدم بخدااااا

بعدش سریع رفتم خونه و به خودم رسیدم رفتم سر کار. اونجا گفت که امشب شب سنت پاتریکه و مشتری زیاد نداریم. میخوای بری خونه؟ گفتم از خدامه. بهم یه باقلوا داد و با خودم آوردم. اومدم خونه لباس عوض کردم و با همون آرایش و استایل برگشتم آفیس. تا 8 اینا کمی کار کردم و بعدش با اف رفتیم جیم. برگشتنی هم رفتم رستوران محبوبمون و غذای فوق خوشمزمون رو خوردیم.

روز شنبه از ظهر رفتم دانشگاه نشستم تا هشت شب تموم کردم گریدینگمو. خیلی خسته شدم ولی میموندم خونه بعید بود انجام بشه. عصرش با اف برگشتیم خونه. فک کنم رفتیم گروسری و این چیزا. آره من موز خریدم یادمه.

دیروز صب، یکشنبه، بیدار که شدم زنگ زدم خواهر. با شوهرش و جوجه کوچیکه بازار بودن. مشغول خرید ماهی و شیرینی. یهو ناگهان هوای عید ریخت تو دلم. گفتم پاشم برم تو این آفتاب یکمی هم قدم بزنم. شاید بتونم سبزه یا سنبل بخرم. رفتم بیرون که زودی برگردم. حتی ضد آفتابم نزدم. قید پیاده روی رو زدم. اما شاید نزدیکای یه ساعت با داداشم حرف زدم. بهش فروشگاه رو نشون دادم و از این چیزا. بعدشم رفتم کره گیاهی خریدم که شیرینی بپزم. برگشتنی رفتم فروشگاه سر پارراه نتا شاید چیزی برای میم که داره میره بگیرم. البته یه کتاب واسش گرفتم. گفتم شاید چیز تزیینی ای هم بگیرم. که اف صدام زد :))

دیگه واسه خودم یه دو تا تیشرت خریدم و خواستیم برگردیم که اف گفت بریم رستوران ایرانی؟ گفتم بریم و اینگونه شد که رفتیم:)

دیگه تا اومدیم خونه ساعت 3 اینا بود. لباسامونو بردیم لاندری با همخونه و برگشتم فسنجونمو بار گذاشتم. مرغ هم نداشتم، مرغای ترشی که مرینیت کرده بودم رو ریختم توش. نمیدونم چرا یکمی فسنجونم شیرین شد. ولی از 4 بعد از ظهر تا 1 شب رو گاز بود. رنگش قشنگ تیره شد و روغن پس داد. همین بس!

گفتم حداقل ناهار عیدم فسنجون باشه یکم حس ایران بگیرم!

همون وسطا شیرینیمم پختم که بدک نشد. جا داشت بیشتر زنجبیل بزنم. دیگه همونورا ول چرخیدم متاسفانه. آها الویه هم پختم این لابلا! و خب کلی کار کردم بابا!

شب با همخونه یه هفت سینی هم چیندیم و یه کمی دست به نمودارام کشیدم و بله.

امسال چه سالی بود؟

خب بیاین به تقویم میلادی حرف بزنیم. شاید بهتر یادم بیاد.

مارچ که دیگه عملا تموم میشه تا فروردین شروع میشه. ولی تو اپریل بود که کورسهام رو بلخره تموم کردم و ریسرچم رو شروع کردم. یعنی همون فروردین 1401

می بود که خونمون رو عوض کردیم و اومدیم خونه جدید

جون که بشه خرداد تقریبا شروع تابستونمون بود. جولای و آگست کارم لب رفتن و رستوران بود. گاهی هم که میرفتیم قدم زدن و همین بود کل تابستون. بیشتر دانشگاه و کار.

سپتامبر شروع ترم پاییز. آخراش فوت مادربزرگ که اتفاق تلخ امسال بود. هنوز باورم نمیشه؟ جیگرم کبابه براش هنوز...

فکر نمیکنم باقیش هم ارزش نوشتن داشته باشه!

از لحاظ عاطفی هم که سال بی باری بود :))) کلا ساال کرخت و یکنواختی داشتم. 

امیدوارم سال 1402 سال خوب و بانشاط و پرشور و حالی باشه برام، برامون... 

همین...

نوروز مبارک  🌷(❁´◡`❁)🌷

1315

| چهارشنبه, ۱۵ مارس ۲۰۲۳، ۱۰:۴۸ ق.ظ

چهارشنبه، 15 مارچ، 10:45 صبح!

 

فقط اومدم بگم که پس فردا میتینگ دارم و کلی کارم مونده

امروز میخوام تمام کامنتها رو انجام بدم تا ساعت 4 و بعدشم برم سراغ تصحیح ریپورتها

واقعا باید باسن گشادم رو امروز تنگ کنم و کار انجام بدم

این نشد بازی

صبح هم ساعت 7:30 که هنوز خورشید درنیومده بود و سگها هم حتی خواب بودن من با مشاورم جلسه داشتم

جلسات منطقی و خوبه و روشش رو دوست دارم

در واقع جلسات "من" محوره. برعکس مشاور قبلی که اوشون محور بود. انگاری من مشاور اون بودم :|

همین دیگه برم گم شم

بای

1314 مقاله

| دوشنبه, ۱۳ مارس ۲۰۲۳، ۱۱:۳۶ ق.ظ

دوشنبه، 13 مارچ، 11:21 صبح

 

به دهنم نمیاد بگم پیپر  :)) با اینکه باکلاس تره

دیروز صب رفتم جیم. بعدش رفتم دوباره لولولمون :دی یه لگ پریروز خریده بودم مشکی. عوضش کردم و طوسی خریدم که با تاپم سته. خیلی ست قشنگی شد. از سیفتی زونم درومدم. به جا مشکی یه رنگ جدید خریدم. نکشیموووون ریسک پذیررررر:))))

اونجا در مورد پلنای گوشی هم پرسیدم. و تصمیم گرفتم گوشیمو بفرستم برای خواهرم. به یکی از بچه هایی که میره ایران هم مسج دادم و شب گفتش که برای من اوکیه، فقط گوشیتو نگیرن ازم! راستش یه خورده میترسم از این چیزاش ولی خب آدم باید ریکس پذیر باشه

خلاصه تصمیمم فعلا شد این که خودم یه گوشی جدید بگیرم با پلن استیودنتی، لونم لیز که بعد از 224 ماه پسش بدم و این گوشی خودمو بفرستم برای خواهرم. فقط موندم داداشمو چیکار کنم. متاسفانه اون امید بسته به این گوشی. ولی خب من دوست دارم الان بدمش خواهرم

بگذریم...

بعد از اونجا رفتم شاپرز تا یه مرطوب کننده بخرم. اونجا بودم که ایمیل اومد برای از طرف ژورناله که مقالت خوبه و اینا، اما اینم ریویوهاش. خدایی میترسیدم همون اول بسم الله ریجکت کنن. سه تا داور هم ریویو دادن. هنوز نخوندم. اومدنی دیدم منیجر کار جنرال مسج داده که میتونی یه دوساعت امشب بیای؟ گفتم اوکی. دیگه بدیو بدیو رفتم خونه ماهی گذاشتم ایرفرایر و برنجم داشتم. سریع نماز خوندم و یه دستی به سر و ریختم کشیدم وبعدش رفتم سر کار. خانومه هم خیلی خوشحال و متشکر بود و تکسم رو هم بهم داد. 

بعدش رفتم خونه اف بهش کمک کردم تی وی رو نصب کردیم. دیگه اومدم خونه 9:30 شب بود. بدیو بدیو یه قیمه بادمجون سرپایی درست کردم اصلا نمیدونم قابل خوردن هست یا نه! بعدشم رفتم دوش گرفتم و دوباره نماز و کلی صحبت این بین با خواهر و یکمی هم اتاقم رو تمیز کردم و خوابیدم. مگه خوابم میبرد؟ اینقدر تو مغزم حرف بود. ساعت از دو گذشته بود که خوابیدم و صبحم 7:30 اتومات بیدار بودم!

امروزم ساعت 4 بعد از ظهر با استاد میتینگ دارم. برم کامنتای داورا رو بخونم و بعدش ببینم چه خاکی باید رو سر ریپورتای بچه ها بریزم! اصلا یادم نبود باید به اونا هم نمره بدم....

1313 you are off tonight

| جمعه, ۱۰ مارس ۲۰۲۳، ۰۴:۱۹ ب.ظ

وقتایی که شیفتم کنسل میشه واقعا خوشحال میشم و میخوام بال دربیارم پرواز کنم برم تو آسمونا و برگردم :دی

در واقع شیفت کار جنرال منظورمه

1312 مکانیزم دفاعی

| جمعه, ۱۰ مارس ۲۰۲۳، ۱۱:۳۱ ق.ظ

امروز میتینگ دارم. در واقع یه دو ساعت دیگه

باز کارم گیر و گور داره

از صب که پاشدم دارم چیکار میکنم؟

به جای این که بشینم کارمو انجام بدم و یه خاکی تو سرش بریزم، نشستم لباس سرچ میکنم

دیروز کلی نشستم کفش سفارش دادم. امیدوارم خوب باشن و اندازه!

امروز یهو کاپشن سفارش دادم! اصلا قصدشم نداشتم. همینجوری الکی.

یه کد چپر چولاقی هم نوشتم که ببرم به استادم نشون بدم. اینقدرم گشنم بود پاشدم ساندویچ BLT درست کردم. با سس مایونز کوچولو. باید یه مایونز بخرم. برای الویه ای که هوس کردم. اون دفعه سس میرکل خریدم که آشغال بود. یعنی مایونز نبود و خیلی هم شیرین بود

آره خلاصه. کل هفته هم که گذشت. با یه تغییر خیلی کوچیک توی کد. که همونم از رو کد استادم اسکی رفتم. امیدوارم امروزم یه هل ریزی بده

این هفته باید ریپورت لب بچه ها رو صحیح کنم. سعی میکنم خوب نمره بدم و زود تموم کنم

امروز باید راجع به تی ای ترم بعدی هم با استاد حرف بزنم. ای بابا

کاش میشد تی ای لب رو هم نگه دارم. هم خیلی راحت و کم وقت گیره. و هم خیلی کیف میده. دوسش دارم.

دیگه چی؟

برم یه لیوان آب بخورم

ماهی گذاشتم برای ناهار. برم و بیام زودی بپزمش و بخورم. برنجمو حاضر کردم سر صبح

یه همچین آدم هولی هستم

تازه کلی هم دیشب پیتزا خریدیم

توی دانشگاه خوردیم

امروز باید میرفتم جیم. اما وقت نمیکنم.

فردا هم وقت نمیکنم

ایرادی نداره. یکشنبه میرم

وقتی زیاد خرید میکنم برای خودم، عذاب وجدان میگیرم. چرا؟

 

1311 فقط یک فریم!

| چهارشنبه, ۸ مارس ۲۰۲۳، ۰۲:۳۲ ب.ظ

چهرشنبه، 8 مارچ 2023، 14:30

خوشحالم. چون از کل ریزالت تونستم بلخره فقط و فقط یک فریم را تولید نمایم! آخ جان

فردا میشینم کلشو تولید میکنم ^_^

آفرین به من

گود لاک تو می، آی لاو مای سلف، آی مین عه لات تو می ^_^