۱۵۴۲، تولدم
خب یه سال دیگه هم گذشت
اول از همه بگم که امسال به دلیل سال کبیسه بودن و اختلاف ساعت با ایران که باعث میشه همیشه همه یه روز جلوتر تولدمو تبریک بگن و دوستام که دو سه روز زودتر سورپرایزم کردن واقعا نفهمیدم تولدم کی بود و چه شد
ولی به هر حال تفاوتش با سالای قبل این بود که یکی بود که برام ارزش قایل شه و هر دو روزشو دو تایی با هم جشن بگیریم
لول که جمعه هفته پیش بچه ها برنامه رستوران گذاشتن که خب تابلو بود و من مطمئن بودم برنامه تولد منه
تا رفتم رستوران سروره گفت هپی برث دی و برنامشونو لو داد
ما هم همه هار هار خندیدیم و من میگفتم این چی میگه
البته جمعه صبح زود فک کنم سر کار بودم و صبحش با موقشنگ رفتیم دانشگاه و عصر اومد دنبالم
یکم چرخیدیم و بعدش منو برد خونه من لباسامو عوض کردم و حاضر شدم
خودشم رفت خونه و لباس عوض کرد
هی هم بهش میگفتم تولدمه و درس آپ شو و اینا میخوان سورپرایزم کنن و ما مثلا نمیدونیم و این حرفا😆
بعدا کاشف به عمل اومد که آقا اطلاع داشته!
البته الفی گفت که بهش گفتیم تو به آسمان بگو نمیام و بعدش بیا که سورپرایز شه و موقشنگم گفته من نمیتونم به آسمان دروغ بگم و اینو بگم ناراحت میشه که تولدشه و من بهش میگم نمیام و اصلا سورپرایز کردن به چه قیمتی و این حرفا :)))))
خلاصه بچه ها بهم کادو یه هودی قشنگ دادن و خیلی دوستش داشتم
از اونجایی که رستورانه اجازه نداده بود که کیکمونو بخوریم، ما هم تصمیم گرفتیم بریم خونه یکیمون
من خیلی دوست نداشتم بیان خونه من چون که بند و بساط همخونم وسط هال بود و این که تو هال مینشست درس میخوند و خب یه جورایی سرزده بود
اما بهش تکست دادم و گفتم بچه ها میخوام بیان پیشم
در نهایت رفتیم خونه نانی و چای و کیک خوردیم و زودی هم برگشتیم خونمون
شنبه قرار بود بریم فستیوال برفی اما به قدری هوا سرد بود که موقشنگ هم تمایل زیادی نداشت. خودم بهش گفتم بیخیال شیم و موندیم خونه هامون
اما یکشنبه برای شام یه رستوران رزرو کرده بود که دوتایی بریم
صبحش رفتم باشگاه و حموم و یه ناهار برای روزای بعدی پختم و خودم خیلی کم غذا خوردم
ساعت ۶ اومد دنبالم و کادوهامو دم در تو ماشین بهم داد که یه هدفون نویز کنسلیشن بود که بتونم تو افیس راحت تمرکز کنم
به همراه یه دسته گل خوشگل و یه کارت پستال هم همراهش بود
بعدش رفتیم من یکم خرید گروسری کنم برای خونه و بعدش کمکم کرد اونا رو بهمراه کادوها آوردم بالا
گلا رو گذاشتم تو گلدون و حدودای هفت بود رفتیم رستوران
رستورانش تم فرانسوی داشت و خیلی رمانتیک طور بود
آها یادم رفت لباسمو بگم. همون شلوار چرمی مشکی پارسالو پوشیدم به همراه یه بافت صورتی یقه هفت که پشتش با پاپیونای کوچولو تا پایین به هم وصل بود. دو سالی هست داشتمش اما دفعه اولی بود که پوشیدمش
آرایش هم کردم اما معمولی مثل همیشه. موهامم صاف و باز گذاشتم به همراه یه گیره پاپیون صورتی که زدم پشت موهام
خب تو رستوران من مرغ و موقشنگ هم اردک سفارش داد. من که اردکش رو اصلا دوست نداشتم و بو میداد اما چیزی هم نگفتم. مرغش هم معمولی بود .
بعد از شام ظرفامونو جمع کردن و دو تا قاشق گذاشتن رو میزمون
من قفلی زده بودم که چرا قاشق آورد ما که دسر نمیخواستیم
گفت چه میدونم شاید پروتکلشونه😆😆😆
دستای همو گرفته بودیم که موقشنگ پرسید به چی فک میکنی
گفتم به این که چرا قاشق گذاشتن رو میزمون :))))) که آقاهه با یه دسر به همراه شمع روش و نوشته هپی برث دی اومد
و خب این بخش سورپرایز ماجرا بود
کلا موقشنگ طفلی همش بهم میگفت فک نمیکردم اینقدر سورپرایز کردنت سخت باشه و من واقعا هیچ ایده ای ندارم چطوری سورپرایزت کنم
گفتم میدونم حق داری و از بچگی تا الان هیچوقت کسی نتونسته سورپرایزم کنه
ولی خب قشنگ و آروم بود
بعد از رستوران رفتیم یکم دور دور کردیم با ماشین و بعدش هم رفتیم خونه. دوشنبه ظهر من نوبت دندونپزشکی داشتم
و ظهری هم استادم ایمیل زد که تصحیح اساینمنت بچه ها رو تموم کردی که نمره هاشونو بزنم؟ که منم دیگه تند تند رفتم خونه و شروع کردم به تصحیح تمرینا
البته بعد از دندونپزشکی. رفتم کلی لباس و هدیه برای خودم خریدم شامل یه کیسه گرمایی اسطخودوسی که با گندم پر شده و دو تا کلاه زمستونی مشکی و کرم و غیره
اینم بگم فرداش همشونو بردم پس دادم و فقط یه گپ مشکی، یه یقه اسکی کرم طور و کمپرس گرم و کلاها رو نگه داشتم و علاوه بر اون یه ست تل و مچ بند حوله ای هم خریدم برای شستشوی صورتم. ایده مچ بند رو خیلی دوست داشتم
خلاصه که دوشنبه عصر هم موقشنگ اومد دنبالم و از اونجا که بیشتر جاها تعطیل بود اول رفتیم یه بیکری توی داون تاون که به شدت بوی روغن سوخته میداد. اما فضاش قشنگ بود. با این حال نموندیم و برگشتیم رفتیم فروشگاه ایتالیایی محبوبمون و دو تا اسلایش کیک و چای گرفتیم و یه دوساعتی نشستیم به حرف زدن و خوش کذشت بهمون
بعدش رفتیم خونه. و اینجوری دفتر تولد امسالم هم بسته شد
خدایا شکرت بابت اینا ^_^
- ۰ نظر
- ۰۸ فوریه ۲۵ ، ۱۱:۴۶