1557 پایان ترم و کنفرانس و این چیزا
- ۲۴ آوریل ۲۵ ، ۰۹:۴۲
سر کار دانشگاهمم
یه کمی از شلوغی اول صبح گذشته و الان گفتم یه دستی به اینجا برسونم
امروز تا ساعت 6 عصر سر کارم
دیروز که یکشنبه بود صبح پاشدم یه صبونه تخم مرغ آب پزی خوردم و رفتم باشگاه
توی باشگاه نانی رو دیدم و یکمی از قرار روز شنبشون با بچه ها بهم گفت. گفتش که امروزم خونه فرفر اینا دعوتیم و من فهمیدم که ما دعوت نیستیم
خب یا اینه که بخاطر موقشنگ و به قول خودش بهم خوردن وایب جمعه یا اینه که چون من جزو ریسرچ گروپشون نیستم و بلخره یه آدم خارج از دایره دوستیشونم و در واقع منو دوست خودشون به حساب نمیارن :) یا هم اینکه به قول موقشنگ محدودیت جا دارن. یکمی دلم سوخت و گفتم چرا ما رو نگفتن. گفت نمیدونم من که دعوت نکردم
بعد جالبه هی میگن که چرا نیستی! خب وقتی شماها دوست ندارین من باشم چیکار کنم؟ به زور خودمو بچپونم بینتون؟
امروزم دیدم الفی و نانی کلی چیتان چیتان کرده بودن و با هم دوتایی عکس گذاشته بودن
خدا دوستیاتونو زیادتر کنه
من که فعلا دوست صمیمیم موقشنگه. فعلا انگاری همه منو بایکوت کردن :))))
البته باید همه اینا رو یه وقتی دعوت کنم چون که همیشه اونا دعوت میکنن و منم بهانم اینه که همخونه دارم و نمیشه و فولان. اما خب واقعا هر رفتی اومدی داره و قطعا همشون انتظار دارن دیگه بعد 2-3 بار رفتن یه بارم من بگم بیان... ولی خب واقعا هم دست تنهایی سخته و هم اینکه با همخونه واقعا هماهنگی اینا مشکله...
بگذریم.
دیروز بعد از باشگاه اومدم خونه و شیرموز درست کردم و با مامان و بابا حرف زدم
بعدش دوش گرفتم و حاضر شدم با موقشنگ بریم سراغ یه کاری. سر راه موقشنگ گفت اینا الفی و شوورش نیستن؟ دیگه مام موندیم و سلام علیک کردیم. موقشنگ رفت پارک کرد و بدو بدو اومدش و سلام علیک کردیم. بچم اینقدر مودبه ^_^
الفی روز قبلش که باهاش حرف زدم چیزی نگفت اما اونجا بهم گفت که میرن مهمونی خونه فرفر. و دیگه زودی هم خدافظی کردیم رفتیم. همین که خدافظی کردیم دو تا از دوستای پسر ایرانیمونو دیدم که دارن میان و من بهشون دست تکون دادم و کله تکون دادم و رفتم سوار ماشین موقشنگ شدم
بعدش هی میگفتم نکنه بد شد که نموندم سلام و علیک کنم و اینا که موقشنگ گفت بیخیال و ولش...
بعدش رفتیم یه فروشگاهی کلی بذر گیاه خریدیم. از خیار و گوجه و جعفری و گشنیز و کاهو تا باقالی و کلم قمری و ریحون و شوید و فلفل! و البته دونه گل هم خریدیم. گل شقایق رنگی رنگی و یه چیز دیگه.
بیشترشونم به انتخاب من خریدیم.
یه چیزی هم دیدیم garlic leek که فک کنم برگ سیر میشه. من یعنی شدید ویار برگ سیر دارم. دیگه دو تا هم از اون خریدیم که ببینیم چی درمیاد!
خلاصه بعدش رفتیم والمارت تا موقشنگ یه سری چیزا بگیره اما من کلی چیز میز خریدم. در واقع خرید خوراکی هفتگیم. موقع حساب کردن طبق معمول موقشنگ نذاشت من حساب کنم. بعدش رفتیم یه جا دیگه خریدای موقشنگ رو انجام دادیم و من بازم خوراکی خریدم :))) فندق و انگور و لیمو ترش! این چیزای ارزونو اجازه داد که خودم حساب کنم که یه وقت غرورم خدشه دار نشه :))
بعدش اومدیم تو ماشین گفتم ای بابا کرفس نگرفتم که. بعدشم رفتیم سفارش سبزی خورشت کرفسمو از یه خانومه تحویل گرفتم. خوشبختانه کرفسشم توش بود و نیاز نبود جداگانه اضافه کنم بنابراین کرفسا رو همونطوری دادم به موقشنگ جان! دیگه موقشنگ پرسید گشنته؟ گفتم آره اما بریم خونه که خیلی کار داریم. یه چیزی خونه میخورم.
خلاصه اومدیم خونه و من سریع اول یه چیزی نوش جان کردم. کباب تابه ای و کلی میوه و چای و این چیزا
بعدشم شروع کردم به سرخ کردن پیاز و تفت دادن گوشت و بار گذاشتن خورشت کرفس که تا 12 شب طول کشید و الانم بوی خورش کرفس میدم قشنگ :)))
تا کار و بارا رو جمع و جور کردم و پایتختمو ببینم ساعت 12 شب بود و بعدشم که خواب و صبح و دانشگاه
روز جمعه کلی چیتان پیتان کردیم که بریم تولد دوست موقشنگ و وقتی رفتیم توی رستوران پیداشون نکردیم که نکردیم
موقشنگ تماس حاصل کرد و کاشف به عمل اومد که ما یه روز زودتر رفتیم :))))
دیگه کلی ناناحت شد که اینجوری شد پون که شنبه من سر کار بودم و نمیتونستم بهشون بپیوندم اما گفتم بیخیال بابا عیبی نداره و رفتیم یکمی توی کتابخونه چرخیدیم و بعدشم رفتیم یه شام تپل خوردیم و رفتیم خونه
شنبه هم موقشنگ به تنهایی توی تولد حضور به هم رسوند. اما آخر شب اومد دنبالم و منو رسوند خونه. این رفتاراش خیلی ایرانیه. قشنگ از وسط ناف ایران افتاده انگاری :)
دیگه آپدیت جدیدی ندارم. تا درودی دیگر بدرود!
این روزا خیلی زورم میاد که بنویسم. شرمنده
کلا هم کارم اینه که شبا بدو بدو بیام بشینم پایتخت نگاه کنم!
امروز ساعت 8 اینا پاشدم اما تا برم دانشگاه ساعت 10 شده بود
نشستم روی پاورپوینتم کار کردم و دیگه تمرین نکردم
سرم درد میکرد. درد که نه. یه طوری بود
اومدم خونه غذا بخورم استراحت کنم و بعدش کار کنم گه نکردم
البته اومدم خونه ساعت 6:30 بود
سر راه رفتم یکمی میوه جات و خوراکی خریدم. آناناس و طالبی و توت فرنگی و سیب و پرتقال. هیچی نداشتم بخورم
ته مونده الویه رو ریختم کنار سالاد کاهو. میوه خورد کردم تو ظرف و نون هم پلاستیک زدم که فردام برم آفیس
برای شام هم پیتزا آماده رو گذاشتم توی ایرفرایر و به همراه بروکلی و زیتون نشستم پایتخت دیدن!
از دوستام فعلا فاصله گرفتم و سراغی ازشون نمیگیرم
اونا هم هر از گاهی الفی مسج میده اما نانی اصلا
جمعه تولد دوست موقشنگ دعوت شدیم. نمیدونم چی بپوشم. رستورانه
راستی خبر داغ رو نگفتم اینجا. ر عکس پروفایل دو نفری با یه دختره گذاشته. اینستاشو عمومی کرده و یه پست پر از عکسای دوتایی و کپشن عاشقانه گذاشته
چند روز پیش تو قسمت ناهارخوری نشسته بودم با همگروهیم داشتیم بلیت میخریدیم که چه چه زنان اومد غذاشو گرم کنه و منو که دید آب دهنش خشک شد. همونجوری پشت کرده رو به مایکروفر موند تا غذاش گرم شه و بره گورشو گم کنه
دیگه چی؟ دیروز سالگرد اولین دیتمون با موقشنگ رفتیم همون کافه ای که بار اول رفتیم و مرور خاطرات کردیم
هر دو مون آفوگاتو گرفتیم و بعدش رفتیم یه جنگلی قدم زدیم. اینقدر هوا گرم بود که داشتم ذوب میشدم. فقط اومدم خونه و لباسامو در آوردم و خوراکی خوردم تا حالم بهتر شد. طفلی فک میکرد از چیزی ناراحت شدم
دیشب اتاقمو مرتب کردم. خیلی انرژیش بهتر شد
اون گلدونی هم که اون پسره برام گرفته بود مثلا رو گذاشتم توی هال. خیلی خیلی بهتر شد اصن
هرچند.. اون نخریده بود. هم خودم انتخاب کردم هم خودم پولشو دادم.
همین دیگه
کوتاه و مختصر. میرم بخوابم. خیلی خسته ام. فردا صب زودتر پامیشم به امید خدا
باید بنویسم برنامه هامو دوباره. اینجوری نمیشه