آسِمـــــان می‌نویســـد...

بایگانی
پربیننده ترین مطالب
  • ۱۵/۰۷/۰۲
    260
  • ۱۶/۰۴/۱۹
    240
  • ۱۶/۰۵/۱۵
    265
  • ۱۵/۱۱/۱۶
    210
  • ۱۵/۰۷/۱۵
    263
  • ۱۵/۰۷/۲۴
    264
  • ۱۷/۰۴/۲۳
    ...
  • ۱۵/۱۰/۳۰
    287
  • ۱۶/۰۱/۱۸
    228
محبوب ترین مطالب
  • ۱۵/۰۷/۱۵
    263
  • ۱۶/۱۰/۰۴
    291
  • ۱۶/۰۴/۱۹
    240
  • ۱۵/۰۷/۳۰
    265
  • ۱۶/۰۱/۱۸
    228
  • ۱۶/۰۵/۰۳
    257
  • ۱۶/۰۴/۳۰
    254
  • ۱۷/۰۲/۰۷
    310
  • ۱۵/۰۷/۲۴
    264

231

| دوشنبه, ۲۵ ژانویه ۲۰۱۶، ۱۱:۵۴ ق.ظ

دوشنبه، پنج بهمن 

قهوه فرانسه کیک مخصوص قهوه ؟؟؟ کادوی تولدم ....

توضیحات جزیی تر بزودی

230

| يكشنبه, ۲۴ ژانویه ۲۰۱۶، ۱۱:۵۳ ق.ظ

یکشنبه چهار بهمن


بعضیام اینقدر مسواک نمیزنن که دهنشون جلبک میبنده.بعضیام مث من که از شدت مسواک زدن دندوناشون رو ساییدن! یعنی افراط و تفریط که میگن یعنی من یا به عبارت بهتر کسی که از اونور بوم افتاده پایین!!!!

امروز یکشنبه رفتم دندونپزشکی بلخره. درسته دکتر گرون قیمتی هستن ایشون اما خب به نظرم تنها کسی اومد که ازش نترسیدم. سرانجام اولین گام رو در راستای قورت دادن قورباغه با رفتن برای ویزیت و اقدام برای گرفتن عکس برداشتم. دندونام وضع خیلی جالبی ندارن.فقط امیدوارم که پولم به درست کردن دهنم برسه.یه کم پول جمع کرده بودم که طلا بخرم.حالام میذارمش واسه دندونم.خدا کنه که بس بیاد...

229

| چهارشنبه, ۲۰ ژانویه ۲۰۱۶، ۱۰:۵۹ ق.ظ

دوشنبه کلاسم آبزرو  شد.یه گند واقعی بود. تف تو روح بچه های کلاسم. قراره فردا باهام صحبت کنه. باز اعتماد به نفسم اومد زیر خط فقر.چون دیدم چندتا آیتم رو برام ویک زد :| یعنی لعنت به شاگردانم...

تولدش واسش چی بخرم؟ 
سوالی که مدتهاس فکرمو مشغول کرده... 
اگر کسی صدای منو میشنوه ازش میخوام کمکشو ازم دریغ نکنه :(

نزدیک هزارمین روز هستیم. میخواستم برنامه بچینماما انگیزه ندارم.چون اونم هیچوقت انگیزه ای واس این چیزا نداره.میخواستم به کافه چی بگم موقعی که کیک رو میاره روش یه شمع هزار بذاره.اما خب روم نمیشه! نمیدونم.... چند روزی مونده. خدا بزرگه

228

| دوشنبه, ۱۸ ژانویه ۲۰۱۶، ۱۱:۵۳ ق.ظ
من در آینده به همسرم اجازه میدم هر چیزی رو دلش خواست بخوره. نه اینکه حرص بخورم چقدر میخوره. مگه اینکه چیزی واسش ضرر داشته باشع.نه اینکه چیزی رو قایم کنم اون نخوره بدم بچه هام بخورن.نه... از این برنامه ها نداریم -_-

نمیدونم تو کی میخوای آدم بشی دختر!

| يكشنبه, ۱۷ ژانویه ۲۰۱۶، ۰۹:۲۸ ق.ظ

یکم به آیندت فکر کن! این بهترین دورانته واسه درس خوندن. ببین دیگران رو و عبرت بگیر احمق خانم....

داری فقط روزُ شب میکنی و شبُ روز... در حالیکه نه هیچ مسئولیتی داری نه هیچ کاری. اگه روزی 4 ساعتم اونجا بری داری. داری به خودت کم لطفی میکنی دختر. بدجور. کم لطفی نکن!

226

| چهارشنبه, ۱۳ ژانویه ۲۰۱۶، ۰۲:۴۰ ق.ظ

چادر سرم میکنم. رو به قبله وایمیستم. هنوز به رکعت دوم نرسیده گوشیم زنگ میخورم. چادرو آز صورتم میدم بالا و زیرچشمی نگاه میکنم. خودشه. میگم خب اینو دو رکعته تموم میکنم جوابشو بدم.اما دلم نمیاد.تا نزدیکای آخرای رکعت چهار زنگ میخوره و قطع میشه. تا سلام بدم دوباره زنگ میخوره. خودشه. گوشیو برمیدارم :)

 وقتی از فرصت ده دقیقه ای که دوستش نیس استفاده میکنه و بهم ز میزنه شاد میشم. تا اونجا آروم میشم که از امکان امشب نبودنش ناراحتم نمیشم. زندگی در جریانه. هرچند که من حوصله نوشتن تو این وبلاگ رو نداشته باشم.هرچند که از اینستا و تلگرامم هم ساین اوت کنم و قیافه کنکوری به خودم بگیرم.در صورتی که نیس. بازم این قیافه رو جدی تر به خودم میگیرم.من لایقشم!

225

| سه شنبه, ۵ ژانویه ۲۰۱۶، ۱۲:۰۷ ب.ظ

چقدر وعده مشهد رفتنمون دلچسب بود. چقدر دلم با تصور حرمش لرزید که چشمام خیس شد. اگه اون روز بیاد مطمعنم بازم چشام خیس میشه...


*خیلی سست عنصر شدم. با هر تلنگری اشکام سرازیر میشن. حتی در رابطه با تصمیماتم هم سست هستم. خدایا تو پشتم باش...

#امام رضا...

224

| پنجشنبه, ۲۴ دسامبر ۲۰۱۵، ۰۲:۳۱ ق.ظ

یکشنبه بیست و نه آذر نود و چهار

نوبت مشاوره. دوازده ظهر. قرار ناهار. کاج و عطاویچ و آرد. درنهایت عطا مستر و پیتزا استیک با نوشابه مشکی. بسته نشدن دکمه های پالتوم. پیاده روی از همون مسیر همیشگیمون. باد سرد و دستای سرد و گرممون. پیاده اومدن تا....  اونوقت جدا شدن من ازش از استرس. اومدن من به خونه و دلگیر شدنش. غروب رفتن به عیادت شین با نین. بعدش اومدنم به خونه و آخر شبی درست کردن مسقطی انار. دوشنبه سی ام آذر نود و چهار...

فرداییش صب رفتن به محل کار موقتی و کمی کار کردن و گرفتن یه جایزه. نمیدونم بابت شب یلدا یا حقوق. بعد ظهر با درست کردن ژله هندونه شکل و ظرفپیرکس و سلفون! کک اومدن یه بسته ژله انار و پیاده پرسون پرسون رفتن تا سرمیدون و با تاکسی برگشتن تا خونه. پر کشیدن طوطی نازنینمون به سمت خدا:( و گریه من و مامان و مامانش :((( غروب خالی کردن پوست پرتقال، دون کردن انارا و خورد کردن پرتقالا. بعدش تزیین انار و خورد کردن یه کمی میوه دیگه و پایان کار من و خستگیم. شب و مهمون و شب نشینی چله. فال حافظ و یا رب آن نوگل شیرین ک سپردی به منش و شب نشینی تا یک و ربع...

223

| شنبه, ۱۹ دسامبر ۲۰۱۵، ۰۲:۰۵ ب.ظ

بخشی از آرشیو قبلیم رو ک برام اهمیت داشت خوندم. چیزایی رو با زمان یادم رفته بود ک تجدید خاطره شد. چه قدر هم که قلمم و طرز نوشتنم باالانم تفاوت داشت. دوس داشتم. سبک نوشتنم مختصر نویسی های گاه و بیگاه و ذکر مسایل مهم زندگیم بود. اما خب خوبی سبک جدیدم هم اینه که جزییات بیشتری رو اینجا مینویسم. اما سعی میکنم باز هم به شیوه قبلم نوکی بزنم و هر از گاهی که حوصله روزمره نویسی ندارم یه سبک مینیمال اشاره ای به اون برحه یا برهه داشته باشم. محض ثبتت در تاریخ بگم که الان با هم دعوامون شد سر هیچی و الکی الکی! از خیلی قبل قرار بود فردا ناهار بریم پیتزا. امشب ک اشاره ای هم نکرد تا ببینم فردا چه میکنه! 

امشب کمک مامان بابا کردم و کمی آب نارنج گرفتم. درس امروز تعطیل تعطیل بود متاسفانه. صب که اونجا بودم بعدظهرم حموم بعدشم ناخن و بعدشم وبگردی وقتی برام نذاشت. گفتم حداقل یه کار مفید کنم که رفتم سراغ نارنجا! دیروز ترازم از سری قبل هزارتایی بالاتر اومد و رتبمم دویست تایی پایین تر.اما بازم وضع راضی کننده نبود. به امید خیر

222

| سه شنبه, ۱۵ دسامبر ۲۰۱۵، ۰۷:۵۱ ق.ظ

با کمک خدا امروز روزه پنجم رو هم گرفتم. صب اداره بودم ک تا ظهر سرم با کار مشغول بود . و عصر هم یک ساعت و نیمی معادلات خوندم تا اذان . راستی پریروز هم رفتم پیش یک مشاور...