540
از دیروز غروب مغزم داره دنبال یه ورب میگرده. الان یهو کام تو مای مایند شد:
Imply
آخیــــــــــــــــــــــــــــــش!!!!!
* کام تو مای مایندم درست نیس. میگردم دنبال اونی که میخوام
- ۰ نظر
- ۲۶ جولای ۱۸ ، ۰۰:۳۵
از دیروز غروب مغزم داره دنبال یه ورب میگرده. الان یهو کام تو مای مایند شد:
Imply
آخیــــــــــــــــــــــــــــــش!!!!!
* کام تو مای مایندم درست نیس. میگردم دنبال اونی که میخوام
واقعا ییل خیلی بیشعوره. ننش یه رستوران انداخت تو پاچمون، به زور فرستادمون بریم رستوران. بعد این پول پرست هم تا قرون آخرشو ازم گرفت. شماره کارت باباشو گفت بردار بریز به حساب اون. یعنی یه تعارفم نزد! میدونستم اینجوریه. هرچی اصرار کرد سالاد سفارش بدیم قبول نکردم. والا... از کارت باباش میکشه منم که باید از جیب فلک زده خودم بذارم. موقع پول گرفتن فامیلیتُ بلکل از یاد میبره. تصمیم داشتم دیگه باهاش رستوران نرم. اینم ننش زحمت کشید کرد تو پاچمون... البته تو رستوران از صدقه سری هوش و ذکاوت و البته گوش تیزم نفری یه آب طالبی بهمون جایزه دادن که خیلی کیف کردم ^_^ باید پولشو از شامه کم میکردم -ــ-
میخوام تایپ کنم تا هر وقت هر جایی بودم بهش دسترسی داشته باشم.
چیزایی ک خانوم دکتر بهم گفت راجع به معیارهای ازدواج:
اولیش حوزه سرگرمی و علایق مشترک بود.
دومی بعد تحصیلی بود.
بعدی شباهت فرهنگی خانوادهها بود.
بعد مذهبی،
بعد مالی،
دوستان،
بعد از اینکه راجع به اینا به توافق رسیدید باید ببینید که وظایف زن و مرد رو چگونه تعریف میکنید.
مدل حل مسئلهش چطوریه؟
و در نهایت راجع به فرزندپروری صحبت بشه.
بسیار زیاد و مجنونوار گوشی به دست میگیرم
از همه کارهام عقب افتادهام
تصمیم دارم از فردا این مقدار رو به حداقل کاهش بدم و در عوض کارهای مفیدتری انجام بدم
مسئله اینه حال ندارم.
اما از فردا صبم زودتر پامیشم
حالا ببین
اصلا گزارش روزمره مینویسم با گزارش پیشرفت. همینجا!
امروز از صبح بی فایده ترین بودم...
ظهر یکمی سعی کردم یوگا کار کنم. بعدش دوش گرفتم و باز لش بودم
ماامان رفت مهمونی و من باز لش بودم
گشنگی زد به سرم و یه املت جانانه زدم
بازم لش کردم و خوابیدم تا شیش اینا که خانوم همساده اومد
یه روسری داشت که نمیخواست و داد به من. منم به زور یه مقدار پولشو دادم بهش. میخواستم همشو بدم
یه باشگاهی زنگ زدم دیدم یوگا داره.. خوشحال شدم و میخوام از شنبه برم ایشالا :)
با ف رفتیم نمایشگاه دوستمون. یه کمی موندیم و برگشتیم خونه هامون.
بعد شام زنگیدم به جوجه و با هم کمی حرف زدیم :) عشقه عشق!
شب هم با بابا رفتیم بیرون. اون تخمه خورد و منم آیس پک و باقالی :) میگفت کباب بگیریم که گفتم نه!
خب!
رسیدیم به اینجایی که
هیشکی دوسم نداره!
هول واسه بعد منم واس خودش دوسدختر پیدا کرد. منو باش که از دوس پسر نداشته بعد اینم خجالت میکشیدم این الان برای یکی دیگه شعر میذاره
بهتر شد. با خیال راحت زندگیمو ادامه میدم
فقط یادم باشه این همونی بود که میگفت زندگیم بعد تو تباه میشه. حالا با قوای بیشتری برای ادامه حاضره!
تا میام لپ تاپ روشن میکنم زرتی برق قطع میشه
یعنی ردخور نداره