1532 تولد موقشنگ (پیشواز)
خب آقا تولد واقعی موقشنگ جهارشنبه س
منم چون قرار بود برم ایران الان 3 هفته ای میشه که کادوی تولدشو خریدم. گفتم تا برسه و منم باید زودتر برم کادوشو حداقل آماده کنم
از اولش بهم گفت که دوس داره روز تولدش با هم بریم بیرون. اما خب از اونجایی که این کادو چندین وقت بود گوشه اتاقم بود خواستم یه برنامه ای بریزم کادوشو زودتر بدم سورپرایزش کنم
در نتیجه دیروز که کارم کنسل شد و قرار شد همو ببینیم، گفتم بذار کادوشو ببرم بدم
از اونجایی که کادو بدون کیک و شمع فوت کردن نمیشه لحظه آخر تصمیم گرفتم که بریم اون کافه ای که اولین دیتمون رفتیم قهوه ای چیزی بخوریم و من یواشکی کیک اردر بدم و شمعا رو بدم روش بذارن
در دقیقه نود هم برای این که کادو اسپویل نشه گفتم میذارمش تو همون جعبه که فک کنه که میخوام ریترن کنم. بهش مسج دادم که یه بسته پستی دارم که باید با خودم بیارم. تازه دروغم نگفتم :))) خودش فک کرد میخوام پس بدم
اومد دم در و گفت کجا بریم؟ بریم جیم دانشگاه. گفتم عاقاااا جیم چیکار داریم من اینهمه چیتان پیتان کردم آخه. بیا بریم کافه فلان؟ گفت بیا اول بریم جیم بعدش بریم اونجا. منم دلم سوخت گفتم که خب از نظر من که تولدشه، بذار به دل ایشون راه بریم.
اومدیم سمت جیم دیدم همون اول دم یه پست نگه داشت. گفتم چی میخوای اینجا. گفت بستتو بدیم. تو دلم گفتم عاااامو اینو که نمیخوام پس بدم. خلاصه اصرار اصرار.... اما شکر خدا که پست بسته بود و نشد کلا.
خلاصه رفتیم جیم و کلی بازی تماشا کردیم. بسکتبال و والیبال و تنیس و کرلینگ و تا نزدیکای 9 نشستیم. 9 هم که کافه هه بست.
بعدش دید که کیف پولش همراهش نیس. ناچار برگشتیم رفتیم خونش تا کیف پولشو برداره. منم مسخره بازی درمیاوردم که الان آمادگیشو ندارم با خونوادت روبرو بشم. گفت بیا بریم یهو بگیم که حامله ای. بامزه!
خلاصه بعدش گفتیم چیکار کنیم چیکار نکنیم دیگه من پامو کردم توی یه کفش که میخوام برم رستوران. حالا ساعت نزدیکای ده شب شنبه هرچی رو گوگل مپ سرچ میکنیم مگه یه رستوران درست و حسابی بازه؟ من گفتم بیا بریم فلان بار. اول اسم باره رو زدم و دو تا آدرس آورد منم زدم رو اونی که نزدیک تر بود. رفتیم و رفتیم و وسط راه پشت قطار گیر کردیم و باز رفتیم تا رسیدیم و دیدیم واههه. یه آدرس پرت پشت کوچه محله هندیا بود. خیلی خنده دار و ناکجا آبادطور! بعدش باز کوبیدیم رفتیم بار و یارو همون دم در گفت برای یه ایونتی بسته هستیم و دو تا کارت تخفیف 5 دلاری داد بهمون گفت بعدا در خدمت باشیم! اومدیم بیرون. تمام این مدت نه من گرشنه بودم نه موقشنگ. قشنگم معلوم بود اصلا دلش رستوران نمیخواس و بخاطر من داشت میومد :))))
میگفت گشنته؟ میگفتم نه. ولی میخوام برم رستوران
دیگه از دم در اون رستورانه یه رستوران دیگه انتخاب کردیم و راه افتادیم سمت داون تاون. تو راه میگفتم اینهمه رستوران فنسی بازه. میگفت نه تو Dressed up هستی. من با هودی پاشدم اومدم مناسب این رستورانا نیست :|
خلاصه ساعت 12 شب رسیدیم اون رستوران مد نظر ایشون که تا 1 باز بود. یه یه ربعی هم تو waitlist پشت درش منتظر موندیم و بلخره رفتیم سر میز
یه غذای کوچولو سفارش دادیم. البته دوتا. وقتی که غذامون رسید دیدیم اشتباهی یه غذا آوردن. اومدیم دوباره اردر دادیم و من به بهانه اینویزلاینم پاشدم رفتم دستشویی و سر راهم اردر چیزکیک دادم و شمع تولدشم دادم دست سرور تا بعد از شام برامون بیاره. اومدم صورتحساب حساب کنم که با خودم گفتم دیگه از این یکی خوشحال نمیشه و ناراحت میشه. بنابراین دست نگه داشتم. بعد من پشتش بودم میدیدم دیر کردم هی سرشو میچرخونه و دنبالم میگرده. منم خودمو پشت یه ستونی قایم کردم تا با سرورا صحبت کنم
بعدش رفتم سر میز و شروع کردم به صحبت از تولد و این چیزا که گفت که ما پیشواز رفتن واسه تولد رو خیلی بد میدونیم. منو میگی؟ لقمه تو گلوم خشک شد. گفتم حالا حتما اونقدرام نیست و شوخیه. دست کردم از تو کیفم یه birthday boy badge درآوردم بچسبونم رو لباسش که یهو خیلی جدی گفت نه نه آسمان. بذار تو کیفت. بذارش برای روز تولد :| دیگه اینجا بود که من زارتی زدم زیر گریه و گفتم واقعی میگی؟ گفت آره. گفتم پس به سرور خودت بگو که کیکو نیاره. اینجا تازه دوزاریش افتاد که من چیکار میخوام بکنم و یهو 180 درجه برگشت. مخصوصا که دید ناراحت شدم. کلی ازم عذرخواهی کرد و به خودش لعنت فرستاد که چرا نفهمیده و این جه حرفی بود که زده. گفت میدونی اصلا چی؟ چون که ما رابطمون اینترنشناله تو استثنایی و تو میتونی هر وقت که خواستی جشن بگیری و فولان...
حالا این سرور هی میرفت میومد یواشکی به من انگشت شست نشون میداد که همه چی اوکیه. همه میدیدن زار زدم :))
آخرش که غذامن تموم شد یهو یه سرور دیگه اومد زارتی چیزکیکه رو پرت کرد جلومون. نه شمعی نه چیزی. حالا باز دوباره منو میبینی؟ وا رفتم
این بار موقشنگ پرسید چی شد که مجبور شدم بگم شمع گرفته بودم
نزدیک بود دوباره گریه کنم
فقط میگفتم آخه من الان چیکار کنم؟ چرا به همه چی گند میخوره امشب
اما کلی خندیدیم. واقعا جز خنده کار دیگه ای نمیشد کرد. بعدش دیگه سرور اصلی اومد و دید و سریع کیکه رو برداشت برد و گفت شما ندیدینش. باز شمع گذاشت روش و آورد و کیکه وا رفته بود. له و لورده شده بود :)) دیگه به هر وضعی بود خوردیمش و چند تا عکس انداختیم.
بعدش موقشنگ گفت نریم خونه و بچرخیم یکمی. همین وسط ساعتا رو کشیدن عقب. من اینقدر خسته بودم که کفشامو در آوردم و تو راه چرت میزدم از خستگی. اومدیم خونه و دم در خداحافظی کردیم و هر کی رفت خونه خودش
حالا این بسته کادوی بنده مونده تو ماشین موقشنگ. در واقع هنوز کادوشو بهش ندادم :))) امشب قراره ببینمش و کادوشو هم میدم بهش :)) دیروز رفتم یه کارت پستال خریدم. یه ادیت از عکسامون درست کردم و دو تا عکس براش چاپ کردم. امروزم با بادکنک میرم پیشش. همین. بعدا میام امشبمونم تعریف میکنم ^_^
پ.ن: بسیار اکسایتد هستم. امشب میخوام یه پیراهن بافت ریز بنفش که از خواهرم سر بارداری اولش کش رفتم رو بپوشم.
لاک بنفشم درش باز نمیشد. امروز آوردمش دانشگاه و دادم همکارم برام باز کرد ^_^
نمیدونم کفش مشکی ساده بپوشم با بوت مچی کرمی رنگمو. جوراب شلواری نپوشم؟ یا کرمی ضخیم یا مشکی بپوشم؟
کیف فقط مشکی دارم و طوسی. کیف کرمیم از این کجکیای اسپرته
باید یه کیف کرمی خانومانه بخرم. این بلک فرایدی ایشالا!
موهامو ویو میکنم
یه سایه صورتی ریز میزنم. چون که بنفش ندارم :)) اگه آبی و صورتی رو قاطی کنم بنفش میده؟ :)) رژ هم سرخابی طور دارم. دیگه چی؟ ناخنامو از ته گرفتم دیشب :)))) رو مخم بود. همینا رو شاید لاک زدم.
کاش یکمی درس بخونم تا شب. باشگاهم میرم و بعدش میرم خونه دوش میگیرم ^_^
یادم باشه فندک و شمع و فشفشه هم بردارم ^_^
- ۱ نظر
- ۰۳ نوامبر ۲۴ ، ۱۰:۰۸