آسِمـــــان می‌نویســـد...

بایگانی
پربیننده ترین مطالب
  • ۱۵/۰۷/۰۲
    260
  • ۱۶/۰۴/۱۹
    240
  • ۱۶/۰۵/۱۵
    265
  • ۱۵/۱۱/۱۶
    210
  • ۱۵/۰۷/۱۵
    263
  • ۱۵/۰۷/۲۴
    264
  • ۱۷/۰۴/۲۳
    ...
  • ۱۵/۱۰/۳۰
    287
  • ۱۶/۰۱/۱۸
    228
محبوب ترین مطالب
  • ۱۵/۰۷/۱۵
    263
  • ۱۶/۱۰/۰۴
    291
  • ۱۵/۰۷/۳۰
    265
  • ۱۶/۰۴/۱۹
    240
  • ۱۶/۰۱/۱۸
    228
  • ۱۶/۰۵/۰۳
    257
  • ۱۶/۰۴/۳۰
    254
  • ۱۷/۰۲/۰۷
    310
  • ۱۵/۰۷/۲۴
    264

۵۵ مطلب با موضوع «من و پایان نامه!» ثبت شده است

۲۱+۱۶+۸

| شنبه, ۳ نوامبر ۲۰۱۸، ۰۵:۱۰ ب.ظ

کار این روزای من شده جمع کردن لحظه ای این سه تا عدد که مجموع صفحات پایان نامه ام هستن

فکر میکردم خیلی راحت باشه نوشتن. اما وقتی کیبینم چهار ساعت برای پیدا کردن مطلب در حد یک صفحه وقت میذارم و بعدش دیگه مخم نمیکشه میگم پایان نامه خر است

واقعا خسته کننده و وقت گیر و بیهودس

امروز رفتم پیش استاد از نتایج کارام خیلی راضی بود. اونم الکی خوشه واسه خودش. بهش میگم من که کاری نکردم میگه نه نتیجت خیلی خوب شده

قراره یه کارایی بکنه واسه همین ازم رزومه خواس. اومدم از دانشگاه و باشگاه نشستم یه ساعت یه رزومه مزخرف درست کردم براش فرستادم گفت کامل نیس ولی واسه اون کاری که میخوام خوبه

بهش میگم من که دارم میرم چرا میخوای منو بذاری اونجا. میگه لازم نیس حتما باشی. دورا دور کار میکنی

دیگه اینکه کلا تله پاتی داره انگار و ذهن منو میخونه.اون از ماجرای حل تمرین، بعدش ترجمه، الانم این که نگران بودم رابطمون قطع شه بعد فارغ التحصیلی

دیگه بگم... امروز با کارشناسیا کلاس داشتم صبح زنگ زدن که کنسلش کنیم. منم قبول کردم. ولی بعد ظهر دیدمشون تو دانشکده ورپریده ها رو. تا منو دیدن راهشونو کج کردن :) 

منو باش که سه ساعت دیشب و امروز صبح نشسته بودم به تمرین یاد گرفتن واسه این ورپریده ها

یه چند جا مشکل داشتم که به استاد نشون دادم خودشم مونده بود. در اقع صورت سوالا رو تغییر دادیم. اینجور دقیقم من

تازه بهم میگه دانشجو میخوام مث تو پیگیر باشه. میگم من کجا پیگیر بودم. میگه نه پیگیر هستی

خلاقه فردا میخوام برم خونه اما هر جا زنگ زدم اتوبوس نداشت. چه وضعشه آخه چرا اتوبوسا برنمیگردن

واقعا حال ندارم برم و جمعه برگردم. اما از طرفی هم خسته شدم و دیگه نمیدونم غذا چی بپزم...

امشب نشسته بودم پشت لپ تاپ واسه نوشتن متن. یهو یاد فیلم ویپلش افتادم. حتا خودمو جای اون پسره دیدم یه لحظه. دلم خواست فیلم ببینم.

هر بار تلگرام رو باز میکنم حس میکنم چقدر تنهام

وقتی با دیدن نوتیف قرمز کلی ذوق میکنم. چون خیلی دیر به دیر میاد برام...

باز دندونامو محکم به هم میچسبونم. باز گاهی یادم میاد. ولی این نشونه اینه که حسابی فشار رومه باز

دیشب و پریشب بدجوری بیخوابی زده بود به سرم


411

| چهارشنبه, ۳۱ اکتبر ۲۰۱۸، ۰۳:۱۲ ب.ظ

امروز صب تا ظهر سفارش آخرمو هم تکمیل کردم و فرستادم

این ماه بیشترین درآمد رو کسب کردم

ناهار رفتم سلف و از اونورم رفتم دانشگاه ببینم سیستمم چرا وصل نمیشه

مردک یه چرت و پرتایی تحویلم داد که فقط آدم خندش میگیره!

آخه میگه سیستمت شبکه رو ویروسی کرده

منم گفتم باشه

به استادم گفتم گفت چرت میگه واس خودش

دیگه گفتم بهش چیزی نگو حالا

گفت به خودش نه ولی کارش دارم

خلاصه که نشسته بودم یه مقداری کارام رو انجام بدم که استاد زنگ زد و باز یه پیشنهاد هیجان انگیز جدید بهم داد

نمیدونم چرا اینقدر روم حساب وا کرده

572

| يكشنبه, ۳۰ سپتامبر ۲۰۱۸، ۱۱:۱۴ ق.ظ

امروز ناهار سلف رزرو داشتم. مثلا چلوکباب بود اما فقط پیاز میومد زیر دندونم. با اون آش محلی اینجا که عاشقشم کنارش، که اگه من این آشو نمیشناختم همونجا رابطم باهاش کارد و پنیر میشد. دیگه اومدم اتاق هم اتاقی خواس نیمرو بزنه واس ناهارش گفتم منم میخوام بشوره اون ناهاره رو ببره.  والا... خلاصه خوردیم و شستیم. 

بعدش باشگاه رفتنی تو گوشی به دندونام نگاه کردم دیدم یه تیکه تخم مرغ مونده. مجبور شدم با ناخن کوچیکه درش بیارم شوت کنم بره. بلافاصله فکری که از ذهنم گذشت این بود که الان با این دست میخوام با هم باشگاهیای بیچاره دس بدم؟ البته خوشبختانه موقع دس دادن اصلا یادم نبود.

هم اتاقی میگه دیگه غذای سلف رزرو نکن. زورم میاد آشپزی کنم اما خب قبول کردم گاهیم من آشپزی میکنم اصن. هاپو خورد.

دیروز مامانش تلفنی بهم رمزی میگفت که حواست بهت باشه. گفتم باشه. این ترم انگاری فقط رسالتم اینه که حواسم به بچه های مردم باشه و هواشونو داشته باشم. چقدرم که من مهربونم آخه خداااااا. یعنی کارایی واسه بچه کارشناسیا کردم که عمرا واسه اتاق خودمون نمیکردم! از جمله شستن بالکن!!! و پختن غذا تنهایی!!!! و جارو زدن اتاق اونا!!!

غروب اومدم و چای دم کردم و دوش گرفتم و نماز خوندم. بعدش نشستم کارای مقاله رو تقریبا تموم کردم. جز یه مورد کوچولو که عین پت و مت پریروز انجام دادم اما الان یادم نمیاد از کدوم گزینه بود و هر کار میکنم مث قبلی درنمیاد ادیت کنم. خلاصه فرستادم واس استاد ببینه. به هم اتاقی میگم مقاله نوشتم در حد آی اس آی!!! البته خودمم میدونم مقاله کنفرانسی به لعنت خدا هم نمی ارزه و واقعا بی ارزشه. استاد گفت بخاطر نمره است و بعد تمرکزتو بذار روی آی اس آی. حالا ببینیم چیطو میشه...

وای حمومای این بلوک چقدر خوبه. بلوک قبلی به لعنت خدا هم نمی ارزید(خوشم میاد ازین جمله)

من همچنان واحد برنداشتم

باورم نمیشه ترم پنجم. روز اول عین برج زهرمار اومدم و با اینجا ارتباط برقرار کردم و با دوس پسرم بهم زدیم اونم بعد از یه خواستگاری نافرجام و روزای سخت و حالا ... من اینجام. خدایا خوب بخواه برامون!

  • ۰ نظر
  • ۳۰ سپتامبر ۱۸ ، ۱۱:۱۴

قاچاقی در خوابگاه...

| جمعه, ۲۸ سپتامبر ۲۰۱۸، ۰۸:۰۳ ق.ظ

با شنیدن هر صدای چرخ چمدان استرس وجودم رو فرامیگیره. بماند شب موقع حضور غیاب و صدای کوبیدن به در...

  • ۰ نظر
  • ۲۸ سپتامبر ۱۸ ، ۰۸:۰۳

568

| پنجشنبه, ۲۷ سپتامبر ۲۰۱۸، ۰۵:۳۲ ق.ظ

دیروز قرارداد ترجمه کتاب با استاد امضا کردم!

  • ۰ نظر
  • ۲۷ سپتامبر ۱۸ ، ۰۵:۳۲

564

| يكشنبه, ۱۶ سپتامبر ۲۰۱۸، ۱۲:۱۸ ب.ظ

واقعا از این دانشگاه متنفرم. واقعا آدمای مزخرف و قانون‌شکنی داره. هر چند که دانشگاه کارشناسی هم همچین وضعی بود.

تنها تفاوتی که نسبت به روز اول کردم اینه که دیگه نسبت به اسمش و کلا خودش سر شدم. دیگه شنیدن اسمش منو وحشی نمیکنه. دیگه برام مهم نیس که رو مدرک کارشناسی ارشدم اسم این دانشگاه بی‌خاصیت بخوره. شاید یه ذره‌ش بابت این باشه که شاید بتونم واسه دکترا برم یه دانشگاه بهتر. شاید بتونم با همینم مسیر زندگیم رو عوض کنم.

هیچکس از دو روز بعد خودش خبر نداره. مث منی که از روز اولم از این رو به اون رو شدم تا به امروز!

امروز زنگ زدم دانشگاه و صحبت کردم گفتن که خوابگاه نداریم واسه شما ترم پنجیا. میدونم این ترمم میگذره. اما حالا با یه کم سختی شروعش میکنم. هنوز دانشجوی اون دانشگاهم. هفته دیگه انشالله میرم و با اون دکتره حرف میزنم. میدونم دل‌رحمه ،چون ازش انرژی منفی نگرفتم. خدا کمکم میکنه، همونطور که تا حالا کمکم کرده!

  • ۲ نظر
  • ۱۶ سپتامبر ۱۸ ، ۱۲:۱۸

551

| چهارشنبه, ۱ آگوست ۲۰۱۸، ۱۲:۳۳ ب.ظ

در حال حاضر دو نقطه ضعف اساسی دارم:

۱- کسی بهم بگه تاریخ دفاعت کیه، چرا اینقدر میری و میای، چرا اینقدر طول کشیده، چرا به ترم پنج کشیده، 

که در اینصورت میگم به تو چه آخه عوضی فوضول سرت تو یه سوراخ دیگه باشه احمق :|

۲- کسی بهم بگه پایان‌نامتو چرا ندادی بیرون. پولش زورت اومد؟

که بازم میگم به تو چه احمق. این کار منه. درس منه. گهیه که من شروع به خوردنش کردم. پس تو حق نداری راجع بهش زری بزنی.


ذهنم به شدت آشفته ست. شبها به سختی به خواب میرم. توی خواب به شدت ناآرومم. صبحها با تنش و بدن درد و خستگی بیدار میشم. 

کارهام تو هم گره خورده و نمیتونم ذهنم رو جمع کنم. دلم میخواد استاد رو ببینم و واقعا برنامم رو ببندم.


با مامان سر همین دو نقطه ضعف دعوام شد و الان مشخصه که اعصابش خورده. تقصیر خودش بود چون قبلا راجع به این دو موضوع باهاش حرف زده بودم و خودش دوباره به اشتباه اینها رو تکرار کرد. خیلی بدم اومد. واقعا راست میگفت دوستم از یه سنی به بعد دیگه حوصله گیرهای الکی مامان بابا رو نداری و دوس داری مال خودت خونه خودت باشی .

امروز با دو تا از دوستای دوران کلاس زبان صبونه رفتیم بیرون. خیلی گرون در اومد. ولی خو بود. خوش گذشت.


*بهم میگه آخه همش بازی میکنی. این غلطیه که خودم کردم. یه بار که داشتم از پیش نرفتن کارام ناله میزدم طبق معمول، بهم گفت تو پس همش تو اتاق چیکار میکنی؟‌ من احمق ساده لوحم گفتم بازی و نت گردی. حالا چپ و راست همونو میکوبه تو سرم. خاک تو سرم که باز ساده لوح نشم :|||||||||||||||

550

| سه شنبه, ۳۱ جولای ۲۰۱۸، ۰۹:۰۳ ق.ظ

#نامه‌ای به لپ‌تاپ عزیزم!

ای عزیز دل،

ای یار دیرین،

ای رفیق شب‌های تنهایی،

دیری‌ست که یار روزها و شب‌های من بوده‌ای

ای کاش این دمی چند هم پا به پای من بیایی

تا با هم مدرک ارشدمان را بگیریم.

آن‌گاه اگر خواستی ادامه تحصیل نده.




ـمن باید از وقتم نهایت استفاده رو بکنم.

تازه دارم میفتم رو غلتک.

کاش لپ‌تاپ جانی هم جالش خوب باشه

و پا به پای من بیایه

بوس به لپاش!

549

| سه شنبه, ۳۱ جولای ۲۰۱۸، ۰۵:۰۸ ق.ظ

Hih Hih!

نشستم سر پایان‌نامم. رسید به ۹ صفحه! آخ جــــــان!

صب تنظیمات صفحه رو نگاه کردم دیدم با فایل اصلی فرق داره. دمش گرم کسی که سایزشو کم کرد!

یهو که تنظیمات رو اعمال کردم از شیش صفحه شد هشت صفحه.

خدایا مچکرم!

528

| دوشنبه, ۹ جولای ۲۰۱۸، ۰۸:۵۲ ق.ظ

بلخره اومدم خونه. با اینکه اصلنم دوس نداشتم! ( کی؟‌من؟ جل الخالق o_O )

چیزی که خیلی آزارم میده سوالای اطرافیان و در واقع دخالتاشونه.

سعی میکنم با خونسردی جواب بدم و توضیح بدم. اما اجازه دخالت بهشون رو نمیدم.

تاریخ دفاعت کیه؟

چرا میری اونجا میمونی؟

استادت جوونه یا پیره؟

فصل چندم رسیدی؟

فلانت رو چیکار کردی؟

بسارت رو بهمان کردی؟

با اینکه تو دلم فحش کششون میکنم فعلا دارم با بردباری جوابشونو میدم.

استاد فوق العاده خوب و جنتلمنه

بهم مرخصی داده.

مستاصل رفتم پیشش و گفتم کلافه شدم

گفت برو بگرد و اصلا به لپ تاپت دست نزن

بعدا بیا

منم گفتم چششششم و از خدا خواسته اومدم ^_^

خلاصه که دیروز نیمچه اسباب کشی کردیم و خوابگاه رو تحویل دادیم

هنوز فضولام نمیدونن میخوام ترم پاییزم بمونم 

کاری که ندارم

عجله ای هم ندارم

امیدوارم فقط این حرفایی که استاد میزنه به سرانجام برسن و عملی شن

فعلا که راضیم ازش

جز اون نقطه ای که مث خر توش گیر کردم

با اینکه استادم میگه نگران نباش و همه چیز داره خوب پیش میره

میگه همین الانشم میتونی دفاع کنی

اما من میخوام با دست پر دفاع کنی

البته این حرفو خیلی وقته که بهم میزنه

خدا آخر عاقبت ما رو بخیر نما

آمین!