آسِمـــــان می‌نویســـد...

بایگانی
پربیننده ترین مطالب
  • ۱۵/۰۷/۰۲
    260
  • ۱۶/۰۴/۱۹
    240
  • ۱۶/۰۵/۱۵
    265
  • ۱۵/۱۱/۱۶
    210
  • ۱۵/۰۷/۱۵
    263
  • ۱۵/۰۷/۲۴
    264
  • ۱۷/۰۴/۲۳
    ...
  • ۱۵/۱۰/۳۰
    287
  • ۱۶/۰۱/۱۸
    228
محبوب ترین مطالب
  • ۱۵/۰۷/۱۵
    263
  • ۱۶/۱۰/۰۴
    291
  • ۱۶/۰۴/۱۹
    240
  • ۱۵/۰۷/۳۰
    265
  • ۱۶/۰۱/۱۸
    228
  • ۱۶/۰۵/۰۳
    257
  • ۱۶/۰۴/۳۰
    254
  • ۱۷/۰۲/۰۷
    310
  • ۱۵/۰۷/۲۴
    264

1558 کنفرانس، دورهمی دوست موقشنگ و غیره!

| يكشنبه, ۴ می ۲۰۲۵، ۰۵:۵۶ ب.ظ

پنجشنبه 24 اپریل صب سر کار بودم و بعدش بدو بدو رفتم جلسه با استادم و همگروهیام و هر کسی ارائه‌ش رو داد و استادمونم نظر داد

در مورد من نظرا مثبت بود و یه چند تا تغییر ریز مدنظرش بود که دیگه سریع بعدش اومدم خونه به جمع و جور کردن. یه لقمه‌عکی از دانشگاه خریده بودم خوردم و بعدش یه نون پنیر گردو درست کردم برای صبونم و  دوش گرفتم و موهامو سشوار زدم و خوابیدم

جمعه صب ساعت 4:45 قرار بود موقشنگ بیاد دنبالم که دیگه همگروهیم هم باهامون اومد

البته من یه 5 دقیقه دیر رفتم پایین ولی دیگه 5:30 رسیدیم فرودگاه

تو فرودگاه هم لبیم رو بردن random inspection

بعد اون زودتر از من رفته بود توی صف. ازش پرسیدن تنهایی میری سفر؟ اونم گفته نه . منو نشون داده

من که رسیدم بهم گفتن اگه بخوای میتونی بری باهاش. گفتم نه قربونت مگه مرض دارم الکی برم بازرسی؟ گفتم من با این نیستم آقااااا 😊))

 اما کلا همه چی خیلی سریع پیش رفت و منم رفتم دم گیت صبونمو خوردم

توی هواپیما هم روی ارائه‌م کار کردم و تمرین کردم و همه اون اصلاحات رو انجام دادم

دیگه رفتیم تورنتو و ماشین گرفتیم و رفتیم سمت اون هتلی که قرار بود کنفرانسه باشه

که البته حدودا 3-4 ساعت رانندگی فاصله داشت

عصری که رسیدیم مستقیم رفتیم شام. بعد از شام هم به بار راهنمایی شدیم. من که از خستگی داشتم میمردم. تا نزدیکای 11 نشستم اما دیگه تهش من از سر میز بلند شدم و رفتم تو اتاق و خوابیدم

یه سری ناهنماهنگی هم سر اتاق دادن به من شد که مجبور شدم هر شب توی یه اتاق بخوابم اما خب بد نبود

خلاصه... روز شنبه صبح ارائه امو دادم و خب بد نبود اما طبق معمول من راضی نبودم. موضوع اینه که با این که اینهمه تمرین کرده بودم اما بازم حفظ نبودم و عملا همشو از روی نوتهام خوندم  :|

یعنی بلد بودما اما میترسیدم چشم از نوتام بردارم یهو یه کلمه از یادم بره گند بخوره تو کل ارائه ام. اینه که چسبیده بودم به تریبون و لپ تاپ

به هر حال یه سریا به کارم علاقه نشون دادن و بعدش حرف زدیم و حتی یه استادی که فیلدش مشابه بود قرار شد بشه داور خارجیم ^_^

دیگه بعد از اونم که استرس نداشتم و راحت برای خودم میچرخیدم و توی جلسه های مختلف بودم

بعد از ظهر ساعت 4 که جلسات تموم شد رفتم اتاقمو جابجا کردم و یه زنگی هم به موقشنگ زدم و باهاش حرف زدم

بعدش رفتیم شام و بعدشم سوشال ایونت و بازی و این داستانا

نشون به اون نشون که تا خود ساعت 12 شب توی اتاق بازی بودیم

با یه دختر ایرانی هم آشنا شدم و رفتیم پینگ پونگ و فوتبال دستی بازی کردیم و اینقدر بد بازی میکردیم که از خنده پاره شده بودیم

گفتم الان همشون فک میکنن ما مستیم. با اینکه نبودیم اما اینقدر خندیده بودم که جرررر خورده بودم

فوتبال دستیمون که عین اسلوموشن بود

خلاصه یکشنبه هم که صبح سر جلسات حاضر شدیم و بعد از ناهار و عکس روانه تورنتو شدیم

روز یکشنبه با دوست تورنتوییم رفتیم شام بیرون و یکمی تو فروشگاه ایرانی خرید کردیم

بعدش رفتیم خونه نشستیم به اینستاگردی فقط!

فرداش قرار بود با هم لبیم بریم شهر رو بگردیم که خوشبختانه لحظه آخر مسج داد که دوستام میگن باید با ما باشی و فلان

گفتم بهترررر. مخصوصا که از اهالی یکی از کشورهای دوست و همسایه بود که من اصلا خوش ندارم یه روز کامل باهاش بگذرونم

یعنی از اول عزا داشتم چجوری یه روز کامل تحملش کنم. خلاصه گفتم میگیرم میخوابم و بعدشم از همینور میرم فرودگاه

نمیدونم چرا این شهر منو نمیطلبه!

اون روز ظهر از خواب پاشدم و یه صبونه کامل زدم بر بدن و نشستم ور دل دوستم و اون مشغول کار و منم همینجوری یکمی کارای خودمو انجام دادم و بعدش رفتیم رایشو به صندوق انداخت و منم رفتم توی یه پارکی نشستم و یه ساعت با موقشنگ تلفنی حرف زدم تا اون از باشگاهش بیاد. بعدش رفتیم خونش با شوور و بچش خدافظی کردیم و منو برد رسوند فرودگاه

سه شنبه هم صبح علی الطلوع پریود شدم و دیگه نمیدونم بقیه روز به چی گذشت

چهارشنبه هم بدتر. عصرش با موقشنگ رفتیم تمرین رانندگی. یه جاهایی هول کردم و موقشنگم ترسیده بود و هول شده بود که ازم معذرت خواهی کرد. یکمی متفاوت از همیشه باهام حرف زده بود.

پنجشنبه هم باز یادم نیست چکار کردم. جمعه خونه موندم یکمی با کدم ور رفتم ببینم چی به چی بود که ظهرش میتینگم با استادم آنلاین بود و راضی بود. قرار شد یه سری پلات دیگه بکشم برای این هفته

فک کنم اول می اینستامو دی اکتیو کردم

دیگه کار از حذف اپ گذشته بود! یکمی به توییتر ور رفتم اما اونم از گوشیم حذف کردم

شنبه ظهر وقت ماساژ داشتم که تا اونجا رفتم و خانومه گفت واییییی من از برنامه عقبم و مشتری دیر اومد و نمیتونم و ال. گفت بهت یه ماساژ رایگان میدم امروزو کنسلش کن. دیگه منم با دستی از پا درازتر برگشتم. قرار شد دوشنبه ماساژم بده. اما پولشو میدم

سر راه برگشتنیم یه میلک شیک خوشمزه خریدم و جیگرم حال اومد. اینقدر گرم بود و نوشیدنی خنک میطلبید که نگو

دیگه اومدم خونه دوش گرفتم و وقت نشد غذا بخورم. یه موز خوردم فک کنم

بعد از ظهر قرار بود بریم پات لاک خونه یکی از همکلاسیای موقشنگ

از قبلش بهم اولتیماتوم داده بود که این خانم یکمی عجیب غریبه و وحشت نکنی از دیدنش

گفتم خب حالا 4 تا تتو و پیرسینگ که چیزی نیس. واقعا هم ظارهش عجیب نبود. از این گوشواره های خیلی سوراخ داشت که واقعا حالم بد میشه از دیدنشون. چرا با گوشاشون این کار رو میکنن. و یه مقادیری هم تتو .

اولش نشستیم شروع کردن در مورد یه موضوعی حرف زدن که من کلمه اصلی رو نگرفتم چیه و کلا اصلا توجهی نکردم به بحث. فقط اون کلمه یکمی بودار بود که منم گوشیم تو کیفم بود دیگه سرچ نکردم. بعدا از موقشنگ پرسیدم که دیدم حدسم درست بود و گفت خوب شد نفهمیدی و چه بحثی بود شروع کردن و من گفتم نکنه کل شب در مورد اون بخوان حرف بزنن و ال....

بعدش دیگه رفتیم غذاهاشونو بخوریم که واقعا گریم گرفت

خب درس امروز این بود که وقتی جایی یا خونه کسی مهمونی دعوت شدم حتما از قبل چیزی بخورم یا غذا آماده کنم که بعدش بخورم

غذاهاشون افتضاح بود!

یکی پلو با پسته و خلال بادوم و کشمش وپیاز درست کرده بود. مزه خر میداد

یکی دیگه پلو قاطی با بیکن! خدای من!

دیگری ظرفی حاوی سبزیجات مث هویج و لبو با کلی gravy و پنیر 😐

غذای موقشنگم که مامانش درست کرده بود سالاد الویه طور با تن ماهی. من نمیدونم چرا توش پیاز خام رنده کرده بود زن حسابی.

دیگه کلا تو حیاط نشسته بودیم، بعدش اومدیم بالا و من و موقشنگ غذاها رو بسته بندی کردیم که هرکی میره ببره با خودش. خودم و خودش هم برنداشتیم

بعدش بهمون بستنی داد که توش یه چیزای ریش ریشی داشت من نفهمیدم چی بود واسه همین یه خورده چندشم شد. الان سرچ کردم دیدم ریواس بود! یکمی ترش مزه بود. جالب!

بعدشم نشسته بودیم حرف زدن که خانوم صابخونه رفت پادشو برداشت که یه دودی هم بکشه به ما هم تعارف کرد که گفتیم نه مرسی

یکمی گذشت دیدم چرا بوی و.ی...د میاد؟ آیا من اشتباه میکنم یا درست میشنوم؟

بعدش شروع کردم پاچه شلوارک موقشنگو لول کردن

بعد دیدم نه انگاری خودشه. دیگه با پام هی پای این طفلیو فشار میدادم که آیا من درست میبینم؟

اونم هول شده بود هی بهم یواش میگفت بریم دیگه

خانومه هم شروع کرده بود به حرف زدن و ول نمیکرد

دیگه خلاصه هر طور بود پاشدیم بیایم که بازم هی حرف و حرف و... اومدیم. کلی خندیدیم

موقشنگ فک کرد من از دستش عصبانی شدم. اما گفتم آخه مگه تو چیکار کردی که عصبانی بشم. اون نباید توی فضای بسته جلو ما این کار و میکرد. اما دیگه خدا رو شکر درومدیم از اونجا

یه زبان پایی هم اختراع کردیم 😊))))) کلی خندیدیم از این بابت!

اومدم خونه رفتم دستشویی و لباسامو عوض کردم. آها! سر لباس هم داستانی بود. هی گفتم چی بپوشم چی نپوشم که در نهایت یه بلوز نخی یقه قایقی آستین پفی کوتاه پوشیدم با یه شلوار پارچه ای گشااااااد. موقشنگ میگفت overdressedی اما اوکی بودم. واسه همین اومدم خونه اول لباسامو عوض کردم چون که کش آستینام داشت خون بازوهامو بند میاورد :))  گفتیم بعدش بری قهوه ای چیزی بخوریم که کلی کوبیدیم رفتیم اون سر شهر اما من پسند نکردمو برگشتیم

تو راه برگشت دیگه انرژیم صفر شده بود. هم گشنم بود هم خسته. طفلی موقشنگ فک کرده بود از دستش عصبانی یا ناراحتم که گفتم اینطور نیست و انرژیم افتاده.

امروز صبح دوباره بعد از حدودای 12 روز اینا رفتم باشگاه

اومدم خونه ناهار پختم. یه عالمه کباب تابه ای. هنوزم ناهار نخوردم. یعنی کمی دلمه با یه تخم مرغ و مقادیری آجیل و میوه خوردم. شب قراره برم با یکی از دوستان رستوران. اون ایشالا به این در

یکمی باید برگردم به سالمخواری سابقم. چشمم زدن دوستای چشم چرونم. بس که گفتن خوش اندامم

1557 پایان ترم و کنفرانس و این چیزا

| پنجشنبه, ۲۴ آوریل ۲۰۲۵، ۰۹:۴۲ ق.ظ
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۲۴ آوریل ۲۵ ، ۰۹:۴۲

1556 آخر هفته بذری :)

| دوشنبه, ۱۴ آوریل ۲۰۲۵، ۱۰:۰۱ ق.ظ

سر کار دانشگاهمم

یه کمی از شلوغی اول صبح گذشته و الان گفتم یه دستی به اینجا برسونم

امروز تا ساعت 6 عصر سر کارم

دیروز که یکشنبه بود صبح پاشدم یه صبونه تخم مرغ آب پزی خوردم و رفتم باشگاه

توی باشگاه نانی رو دیدم و یکمی از قرار روز شنبشون با بچه ها بهم گفت. گفتش که امروزم خونه فرفر اینا دعوتیم و من فهمیدم که ما دعوت نیستیم

خب یا اینه که بخاطر موقشنگ و به قول خودش بهم خوردن وایب جمعه یا اینه که چون من جزو ریسرچ گروپشون نیستم و بلخره یه آدم خارج از دایره دوستیشونم و در واقع منو دوست خودشون به حساب نمیارن :) یا هم اینکه به قول موقشنگ محدودیت جا دارن. یکمی دلم سوخت و گفتم چرا ما رو نگفتن. گفت نمیدونم من که دعوت نکردم

بعد جالبه هی میگن که چرا نیستی! خب وقتی شماها دوست ندارین من باشم چیکار کنم؟ به زور خودمو بچپونم بینتون؟

امروزم دیدم الفی و نانی کلی چیتان چیتان کرده بودن و با هم دوتایی عکس گذاشته بودن

خدا دوستیاتونو زیادتر کنه

من که فعلا دوست صمیمیم موقشنگه. فعلا انگاری همه منو بایکوت کردن :))))

البته باید همه اینا رو یه وقتی دعوت کنم چون که همیشه اونا دعوت میکنن و منم بهانم اینه که همخونه دارم و نمیشه و فولان. اما خب واقعا هر رفتی اومدی داره و قطعا همشون انتظار دارن دیگه بعد 2-3 بار رفتن یه بارم من بگم بیان... ولی خب واقعا هم دست تنهایی سخته و هم اینکه با همخونه واقعا هماهنگی اینا مشکله...

بگذریم. 

دیروز بعد از باشگاه اومدم خونه و شیرموز درست کردم و با مامان و بابا حرف زدم

بعدش دوش گرفتم و حاضر شدم با موقشنگ بریم سراغ یه کاری. سر راه موقشنگ گفت اینا الفی و شوورش نیستن؟ دیگه مام موندیم و سلام علیک کردیم. موقشنگ رفت پارک کرد و بدو بدو اومدش و سلام علیک کردیم. بچم اینقدر مودبه ^_^

الفی روز قبلش که باهاش حرف زدم چیزی نگفت اما اونجا بهم گفت که میرن مهمونی خونه فرفر. و دیگه زودی هم خدافظی کردیم رفتیم. همین که خدافظی کردیم دو تا از دوستای پسر ایرانیمونو دیدم که دارن میان و من بهشون دست تکون دادم و کله تکون دادم و رفتم سوار ماشین موقشنگ شدم

بعدش هی میگفتم نکنه بد شد که نموندم سلام و علیک کنم و اینا که موقشنگ گفت بیخیال و ولش...

 بعدش رفتیم یه فروشگاهی کلی بذر گیاه خریدیم. از خیار و گوجه و جعفری و گشنیز و کاهو تا باقالی و کلم قمری و ریحون و شوید و فلفل! و البته دونه گل هم خریدیم. گل شقایق رنگی رنگی و یه چیز دیگه. 

بیشترشونم به انتخاب من خریدیم.

یه چیزی هم دیدیم garlic leek که فک کنم برگ سیر میشه. من یعنی شدید ویار برگ سیر دارم. دیگه دو تا هم از اون خریدیم که ببینیم چی درمیاد! 

خلاصه بعدش رفتیم والمارت تا موقشنگ یه سری چیزا بگیره اما من کلی چیز میز خریدم. در واقع خرید خوراکی هفتگیم. موقع حساب کردن طبق معمول موقشنگ نذاشت من حساب کنم. بعدش رفتیم یه جا دیگه خریدای موقشنگ رو انجام دادیم و من بازم خوراکی خریدم :))) فندق و انگور و لیمو ترش! این چیزای ارزونو اجازه داد که خودم حساب کنم که یه وقت غرورم خدشه دار نشه :))

بعدش اومدیم تو ماشین گفتم ای بابا کرفس نگرفتم که. بعدشم رفتیم سفارش سبزی خورشت کرفسمو از یه خانومه تحویل گرفتم. خوشبختانه کرفسشم توش بود و نیاز نبود جداگانه اضافه کنم بنابراین کرفسا رو همونطوری دادم به موقشنگ جان! دیگه موقشنگ پرسید گشنته؟ گفتم آره اما بریم خونه که خیلی کار داریم. یه چیزی خونه میخورم. 

خلاصه اومدیم خونه و من سریع اول یه چیزی نوش جان کردم. کباب تابه ای و کلی میوه و چای و این چیزا

بعدشم شروع کردم به سرخ کردن پیاز و تفت دادن گوشت و بار گذاشتن خورشت کرفس که تا 12 شب طول کشید و الانم بوی خورش کرفس میدم قشنگ :)))

 تا کار و بارا رو جمع و جور کردم و پایتختمو ببینم ساعت 12 شب بود و بعدشم که خواب و صبح و دانشگاه

 

روز جمعه کلی چیتان پیتان کردیم که بریم تولد دوست موقشنگ و وقتی رفتیم توی رستوران پیداشون نکردیم که نکردیم

موقشنگ تماس حاصل کرد و کاشف به عمل اومد که ما یه روز زودتر رفتیم :))))

دیگه کلی ناناحت شد که اینجوری شد پون که شنبه من سر کار بودم و نمیتونستم بهشون بپیوندم اما گفتم بیخیال بابا عیبی نداره و رفتیم یکمی توی کتابخونه چرخیدیم و بعدشم رفتیم یه شام تپل خوردیم و رفتیم خونه

شنبه هم موقشنگ به تنهایی توی تولد حضور به هم رسوند. اما آخر شب اومد دنبالم و منو رسوند خونه. این رفتاراش خیلی ایرانیه. قشنگ از وسط ناف ایران افتاده انگاری :)

 

دیگه آپدیت جدیدی ندارم. تا درودی دیگر بدرود!

1555 too lazy to write

| دوشنبه, ۷ آوریل ۲۰۲۵، ۱۰:۳۲ ب.ظ

این روزا خیلی زورم میاد که بنویسم. شرمنده

کلا هم کارم اینه که شبا بدو بدو بیام بشینم پایتخت نگاه کنم!

امروز ساعت 8 اینا پاشدم اما تا برم دانشگاه ساعت 10 شده بود

نشستم روی پاورپوینتم کار کردم و دیگه تمرین نکردم 

سرم درد میکرد. درد که نه. یه طوری بود

اومدم خونه غذا بخورم استراحت کنم و بعدش کار کنم گه نکردم

البته اومدم خونه ساعت 6:30 بود

سر راه رفتم یکمی میوه جات و خوراکی خریدم. آناناس و طالبی و توت فرنگی و سیب و پرتقال. هیچی نداشتم بخورم

ته مونده الویه رو ریختم کنار سالاد کاهو. میوه خورد کردم تو ظرف و نون هم پلاستیک زدم که فردام برم آفیس

برای شام هم پیتزا آماده رو گذاشتم توی ایرفرایر و به همراه بروکلی و زیتون نشستم پایتخت دیدن!

 

از دوستام فعلا فاصله گرفتم و سراغی ازشون نمیگیرم

اونا هم هر از گاهی الفی مسج میده اما نانی اصلا

جمعه تولد دوست موقشنگ دعوت شدیم. نمیدونم چی بپوشم. رستورانه

راستی خبر داغ رو نگفتم اینجا. ر عکس پروفایل دو نفری با یه دختره گذاشته. اینستاشو عمومی کرده و یه پست پر از عکسای دوتایی و کپشن عاشقانه گذاشته

چند روز پیش تو قسمت ناهارخوری نشسته بودم با همگروهیم داشتیم بلیت میخریدیم که چه چه زنان اومد غذاشو گرم کنه و منو که دید آب دهنش خشک شد. همونجوری پشت کرده رو به مایکروفر موند تا غذاش گرم شه و بره گورشو گم کنه

 

دیگه چی؟ دیروز سالگرد اولین دیتمون با موقشنگ رفتیم همون کافه ای که بار اول رفتیم و مرور خاطرات کردیم

هر دو مون آفوگاتو گرفتیم و بعدش رفتیم یه جنگلی قدم زدیم. اینقدر هوا گرم بود که داشتم ذوب میشدم. فقط اومدم خونه و لباسامو در آوردم و خوراکی خوردم تا حالم بهتر شد. طفلی فک میکرد از چیزی ناراحت شدم

 

دیشب اتاقمو مرتب کردم. خیلی انرژیش بهتر شد

اون گلدونی هم که اون پسره برام گرفته بود مثلا رو گذاشتم توی هال. خیلی خیلی بهتر شد اصن

هرچند.. اون نخریده بود. هم خودم انتخاب کردم هم خودم پولشو دادم. 

 

همین دیگه

کوتاه و مختصر. میرم بخوابم. خیلی خسته ام. فردا صب زودتر پامیشم به امید خدا

باید بنویسم برنامه هامو دوباره. اینجوری نمیشه

1554 سی مارچ

| يكشنبه, ۳۰ مارس ۲۰۲۵، ۱۰:۲۹ ب.ظ

امروز صبح بعد از صبونه رفتم باشگاه. البته عملا ظهر بود. 12:30 رسیدم باشگاه و یه ساعتی ورزش کردم

بعدش رفتم مال و سه تا شلوار و دو تا بلوز از زارا (که از بینشون انتخاب کنم البته) و یه تاپ و یه بلوز دیگه از یه جای دیگه خریدم. یه زیرلیوانی گرم نگه دار هم برای موقشنگ هدیه گرفتم

رفتم دالارما و یه اسپری چندمنظوره و دو تا دونه کنسرو دلمه و یه بسته سه تایی نمکدون خریدم

یه دونه هم ماسک کف پا خریدم. البته هنوز نذاشتمش

بعدش سر راهم رفتم یه چند تا دونه موز و شیر و خوراکی خریدم و اومدم خونه

ناهار لازانیایی که دیروز پختم رو خوردم

بعدش چای با نان موز و نوتلا خوردم. خیر سرم رفتم باشگاه

دوش گرفتم. قسمت جدید پایتخت رو دیدم و لباسامو باز دوباره پوشیدم

دیگه کار خاصی نکردم رسما

یه بسته کوچیک هم پفک خوردم چون هوس کرده بودم

جمعه بلخره کدم جواب داد و بعد از ظهر رفتم پیش استادم ریزالتا رو براش بردم و کلی خوشحال شد

امروزم بهم ایمیل زد که ابسترکتی که برای کنفرانس نوشتی خیلی خوب بود

البته عملا کپی پیست از ریپورتم بود اما خب بازم به هر حال تغییر داده بودم و تیکه تیکه برداشته بودم ازش

خلاصه که این از داستان ما

هنوزم که هنوزه آبریزش دارم و دماغم مث آبشار نیاگاراس

موقشنگ هم همینطور. 

همین دیگه. زیاده عرضی نیست!

1553 - 1404 خود را چگونه گذرانده اید؟

| يكشنبه, ۲۳ مارس ۲۰۲۵، ۱۰:۲۱ ب.ظ

درست از صبح پس از تحویل سال، طوری مریض شدم که تا همین لحظه را به صورت افقی و روی تخت گذراندم :|

 

چهارشنبه بعد از ظهر از دانشگاه اومدم خونه و کلی برنج خیسوندم، خونه رو مرتب کردم و دوش گرفتم 

قرار بود موقشنگ ساعت 7:30 اینا بیاد. درست ساعت 7، وقتی که سشوار کشیدنم تموم شد مسج داد که من یکمی گلوم درد میکنه و نمیدونم با ماسک بیام یا نیام و چه میدونم مریضت نکنم و این حرفا

من هم گفتم اگه مریضی و حال نداری اشکالی نداره نیا

بعد ازونور کلی غذا مونده بود رو دستم. زنگ زدم همخونم که زودتر بیا و دیگه شام مهمون من

خلاصه هفت سینمو چیدم و عکس انداختم ازش. الان یادم افتاد که خودم با هفتسینم عکس ننداختم :| هرچند که خودم لباس نو نپوشیدم. یادم نیست اصلا چی پوشیدم. فک کنم لباس تو خونه ای پوشیدم!

خلاصه دیگه همخونم ساعت 10 اینا اومد. شام سبزی پلو ماهی خوردیم که به شدت خوشمزه شده بود. یعنی با سبزی خشک سبزی پلوی محشری پخته بودم! ماهی ها هم که نگم چقدر مزه دار و خوش عطر و طعم بودن. خلاصه هم شام خوردیم و هم برای ناهار روز بعدمون پک کردیم. و دیگه من موقع تخویل سال بیدار نشدم. چون میخواستم برم دانشگاه. چون که میتینگ داشتم.

پنجشنبه صبح با خونواده حرف زدم و عید تبریک گفتم-چهارشنبه از یه بازارچه کوچولو یه زاموفیلیا خریدم و با بابا تلفنی جرف زدم و عید رو تبریک گفتم پیشاپیش-

بعدش فک کنم زنگ زدم و دنبال بسته ای که به دستم نرسیده بود گشتم. هرچی گفتم به یه اپراتور وصلم کن تا بفهمم چطوری بستم رو پیگیری کنم نکرد که نکرد

خلاصه تهش گفت میخوای پیکاپ کنی که گفتم باشه. بعد اولین آدرسی که داد دیدم 7-8 دیقه پیاده با خونه فاصله داره. گفتم باشه بذار همینجا. تصمیم گرفتم برگشتنی از دانشگاه برم یه سر بزنم ببینم کجاس یا چیه

خلاصه ساعت 10-11 بود رفتم دانشگاه و تا نشستم تو آفیس دماغم مث آبشار نیاگارا شروع کرد به آبریزش

هی دمماغم رو گرفتم

هی رفتم دستشویی

دیدم نه. اوضاع خیته. هیچ علایم دیگه ای نداشتم و فقط آبریزش بود. گفتم شاید آلرژی پیدا کردم! هی گفتم برم خونه بمونم چیکار کنم. چون که به شدت آبریزش بینی داشتم. یعنی خیلی شدید!

دیگه هرطور بود تا ساعت 2:30 موندم و با ماسک رفتم اتاق استادم

بعدش هم دیگه سریع جمع کردم و اومدم خونه

سر راه رفتم همون آدرس نزدیک حونه تا ببینم آیا اصلا وجود حارجی داره یا نه که دیدم بله بسته پستیم اونجا نشسته منتظرم

دیگه خانومه بسته رو تحویلم داد و منم اومدم خونه یه یه ساعتی مشغول پرو کردن لباسا و عکاسی و انتخاب شدم

هنوز حالم خوب بود و شک داشتم که سرما خوردم. میگفتم شاید آلرژی ای چیزیه!

خلاصه که بودیم دیگه. شبش یکمی عدسی مونده بود گرم کردم و فیلم پرژن ورژن رو تماشا کردم و حالم هم گل و بلبل

جمعه پاشدم یکمی سرفه داشتم و همچنان به شدت آبریزش به قوت خودش ادامه داشت

ظهر همخونم صدای سرفه هامو شنید و برام قرص آورد و منم یکی خوردم و پاشدم با مرغی که پخته بودم یه ته چین مرغ بارگذاشتم و میتینگ آنلاینمو با استادم کنسل کردم

اما یه دستی به سر و روی فایلی که داشتم کار میکردم کشیدم و واسش فرستادم

ایشونم فرمودن که بیا یه ابسترکت بنویسیم برای کنفرانس پارسالی. اصلا دوست ندارم دوباره برم اونجا چون اولا که تنهام. دوما هم که سه روز با استادم بودن هیچ حال نمیده :| اه

خلاصه کنم که از جمعه عصر افتادم به تب و لرز و شبش مث سگ لرزیدم به خودم. بدن درد سگی. لرززز. بیخوابی. خیلی شب جهنمی ای بود

با خودم میگفتم تموم میشه این حال؟ شنبه صب پاشدم یه اپسیلون بهتر بودم اما انگاری از جنگ برگشته بودم

اشتهام کور شده بود

دماغم که کیپ و پرررر

بدنم کوفته و داغون

خیلی بد بود

دیگه زورکی یه لقمه نون و عسل خوردم که قرصمو بخورم

و ناهارم عصری یه 2-3 قاشق پلو خوردم و شب یه دوش گرفتم یه کمی روبراه تر شدم

خدا رو شکر امروز خیلی بهتر بود حالم با اینکه سرفه و آبریزش سر جاش بود و هنوز همچنان هی عرق میکنم که نمیدونم بخاطر گرمی اتاقمه یا تبه

البته به گرما عادت ندارم و معمولا دمای اتاقم از بیرون خیلی خنک تره

اما الان میگم بهتر که گرمم شه و عرق کنم تا اینکه سردم شه و سرما بخورم

موقشنگ هم اوضاعش بهتر از من نیس و اونم دقیقا از همین بیماری گرفته

امروز اشتهام بهتر بود و خدا رو شکر دیگه بهتر غذا خوردم

دیگه همین دیگه

فردا احتمالا خونه بمونم ولی سه شنبه میرم دانشگاه.

فعلا همینا! حال ندارم دوباره بخونم و ادیت کنم

دارم فکر میکنم قرص بخورم یا نه. احتمالا بخورم تا راحت بخوابم!

 

پ.ن.: راستی با فری آشتی کردیم. یادم رفت تعریف کنم. اما سه شنبه رفتیم کافه

تو پست بعدی یادم باشه که بگم!

1552 شب سال نو

| چهارشنبه, ۱۹ مارس ۲۰۲۵، ۰۹:۳۵ ق.ظ
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۱۹ مارس ۲۵ ، ۰۹:۳۵

1551 استایل گنگ

| سه شنبه, ۱۱ مارس ۲۰۲۵، ۱۲:۴۷ ب.ظ

دیروز شورتم با دورسم ست بود

امروز با کفشم

خدای استایلم

1550 هار هار

| دوشنبه, ۱۰ مارس ۲۰۲۵، ۰۹:۱۱ ق.ظ

الان داشتم عکسای واتسپمو چک میکردم دیدم "ر" عکس پروفایل دونفری گذاشته

نکبت

رفتم اینستاشو چک کردم و دیدم که بله یه پست گذاشته با کلی عکسای دوتایی و عشقولانه که دوسِت دارم

دختره هم کامنت گذاشته بود که دوست دارم و این حرفا

نمیدونم زن گرفته یا نومزدشه 

ولی از این گردن نگیر بعید بود

اونوقت خاک تو سر من که زورم میاد دست موقشنگو تو پابلیک بگیرم :|
سگ تو روحم اگه دیگه من این موقشنگو قایم کردم

البته سگ تو این تربیت خانوادگی من:|

1549 لب و کدنویسی و این داستانا

| سه شنبه, ۴ مارس ۲۰۲۵، ۰۱:۱۵ ب.ظ

جمعه استادم گفتش که روی کد نرم افزاره کار کنم تا دیتایی که میخوایم رو خروجی بگیرم

حالا نرم افزاره رو یک بار فقط تو عمرم از دور دیدم

هیچی دیگه دیروز و امروز شروع کردم به رفتن به لب جدید

یعنی لب خانوم کفشدوزک

دیروز بعد از ناهار رفتم یه دو ساعتی نشستم کار کردم اما خیلی خسته بودم اومدم خونه و یه چرتی زدم و بعدش با موقشنگ حرف زدم میگفت الان یکمی قیافت سرحاله صب انگاری به زور از تخت در آورده بودنت

شب سابسکریبشن چت جی پی تی رو خریدم و یه سری عکس از کده آپلود کردم و سوالامو پرسیدم

چرا عکس؟ چون که کامپیوتری که باهاش کار میکنم ویندوزش اکسپیه و هیچ اتصال اینترنتی نداره :)
 

امروز صب تصمیم داشتم 8 اونجا باشم که تا رسیدم شده بود 8:30

کسی تو لب نبود درو واسم واکنه

رفتم آفیس موزمو برداشتم با ظرفمو

یه فرمی باید سابمیت میکردم کردم و برگشتم باز کسی تو لب نبود

خلاصه ساعت 9:40 خانوم کفشدوزک اومد و در رو باز کرد

یکمی بهش غر زدم که یه ساعتی وایسادم

بعد منو تو گروه لبشون عضو کرد و به بچه هاش یه غر ریز زد 

هیچی دیگه

از یه آندرگرد که اومده بود پرسیدم گفتش که 9:30-10 اینا حتما کسی هست اگه بیای

دیگه فردا ساعت 9:30-10 میام ایشالا که در رو واکنن برام

امروز با کمک چت جی پی تی یه سری چیز اضافه کردم به کد اما 6 تا ارور داشتم که رسوندم به 5 تا

مغزم هم هنگ کرد 

نزدیک 12 پاشدم اومدم سر کار

چرا زمانی که به بطالت گذرونده میشه خیلی سریعتر از زمانی که کار میکنی میگذره؟