روز چهاردهم
- ۳۰ مارس ۱۷ ، ۱۵:۱۵
دیروز چهارشنبه روز دوم فروردین صب خیلی دیر بیدار شدیم.
امروز یکشنبه 29 اسفنده و فردا عید میشه...
امسال، سال عجیب غریبی بود. فروردین امسال بود که فندقک بهم طعم خوب خاله شدن رو چشوند. تا اواخر فروردین پیشش بودیم و اردیبهشت فصل کنکور ارشدم شد. خردادماه باز هم کلی پیش فنقولک بودم و نتیجه کنکور با اون وقت و انرژی کمی که براش گذاشته بودم بهتر از تصوراتم شد. همونجا پیش فنقولک انتخاب رشته کردم و اوایل تابستون برگشتم واسه تدریسم توی آموزشگاه. توی شهریورماه نتیجه کنکور اومد و اون جایی که اصلا دوست نداشتم و متنفر بودم ازش اما روزانه قبول شدم. تقریبا حق انتخابی نداشتم و مجبور شدم برم! یک هفته بعد از مراسم عروسی پسرخاله و اوایل مهرماه راه افتادم به سمت شهر دانشگاهی و افسردگی روحم شروع شد. آبان ماه شکست سختی خوردم. تکمیل ظرفیت قبول نشدم و کلی از نظر روحی شکست خوردم. به فکر انتقالی افتادم. توی آذرماه بیشترش خونه بودم و یک هفته ای هم پیش فنقولکم موندم. دی ماه فصل امتحانات بود و بعد از اون تصمیم گرفتم که توی راهی که قرار گرفتم ادامه بدم و از فکر انتقالی هم درومدم. همین ماه درخواست پاسپورت دادم و فکر نمیکردم به این زودی ازش استفاده کنم! بهمن ماه که فکر میکردیم وقت رسیدنمونه اما.... سه روز بعد از تولدم انکل برام بیلیت گرفت و ویزا!
وقتی بعد از تعطیلات برگشتم به خوابگاه هم یه کار پاره وقت برام جور شد و تصمیم گرفتم که بیشتر از خونه دور بمونم. حدود سه هفته موندم و بعد از پایان کلاسام رسیدیم به اولین سفر دور و درازم که در 25 سالگیم رقم خورد...
امیدوارم 96 سال خوبی باشه...
نوروز مبارک...